ارسالها: 14491
#881
Posted: 4 Oct 2013 18:26
سودای ذل
کاش چشمی به جهان باز نمیشد هرگز
کاش حرف دل ما راز نمیشد هرگز
شهرها ساکت و خلوت همهجا رنگ شب است
کاش شب همدم و دمساز نمیشد هرگز
طفلها سوخته در آتش بیسامانی
کاش آتش به سرا باز نمیشد هرگز
مردم از عاقبت کار همه بیخبرند
کاش غفلت، سخنِ ساز نمیشد هرگز
گنج قارون شده سودای دل انسانها
کاش بخشش به غلط، آز نمیشد هرگز
شمع میسوزد و میگرید و هر دم خواند
کاش پروانه به پرواز نمیشد هرگز
سالها بیهده رفتند گذر کرد زمان
کاش این زندگی آغاز نمیشد هرگز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#882
Posted: 4 Oct 2013 18:29
سکوت
رفتی ولی فضای دلم تنگ میشود
باور نمیکنم که دلت سنگ میشود
ای آشنای دیر رسیده کجا؟ کجا؟
پای ترانه در پی تو لنگ میشود
در این سکوت ممتد و تاریک بیکسی
بین من و تو فاصله فرسنگ میشود
وقتی تو هم به خاطرهام فکر میکنی
غمنامهی تو روی گلو چنگ میشود
ای دلبری که دل به تو دادم چه میکنی
اینگونه بین من و خودم جنگ میشود
عاشق نبودهای که بدانی زرفتنت
گلها، شکوفهها همه بیرنگ میشود
در آرزوی داشتنت دلربای من
تا آخرین نفس دل من تنگ میشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#883
Posted: 4 Oct 2013 18:30
رمز شب
نیمه شب هنگام قهر آفتاب
باز میآیم به شهر آفتاب
باز هم پس کوچههای سادگی
میشود سرشار از دلدادگی
مرغک دل بیقراری میکند
چشمها هم اشک جاری میکند
تکههای ابر غم گم میشود
کوچهها غرق ترنم میشود
سفرههای خالی از لبخندها
میشود سرشار از پیوندها
خندههای مست مست آبشار
میتراود از لب سرخ بهار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#884
Posted: 4 Oct 2013 18:33
سایه خدا
آه ای آشنا کجا رفتی؟
عشق را کلبهای سرایی هست
سفرهی دختران چشم مرا
عاقبت لقمهی حیاتی است
در صدایم که شرح خاطرههاست
باز ته ماندهی صفایی هست
میسرایم تو را غزل به غزل
با تو در تو نای من نوایی هست
در غروب غریب این غربت
بر سرم سایهی خدایی هست...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#885
Posted: 4 Oct 2013 18:35
لحظه تکرار
ای لحظههای خسته تکرار بشنوید!
در فرصتی که آمده یکبار بشنوید
فریادهایمان همگی زنده زنده سوخت
خاکستری بجاست شرر بار بشنوید
ای قلبهای از همه جا راندمان، سکوت!
تا مرگ میرویم به ناچار بشنوید
ای چشمان منتظر! این راه آخر است
در آخرین دقایق دیدار بشنوید
نامردمان! سکوت شما هم بهانه بود
از در که میروید زدیوار بشنوید
از چشمهای شاعرمان شعر میچکد
سیلی روانه است زپندار بشنوید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#886
Posted: 4 Oct 2013 18:37
رمز خوشبختی
آنطرفها که دلم ساز غزل را میزد
حرفها توی گلو یکسره درجا میزد
گریه اما دگر از حوصله خارج شده بود
که در این معرکه دل حرف معما میزد
بوی سوز دلمان هفت جهان را پر کرد
و عجب بود کسی یکسره سرنا میزد!
دیشب انگار تمام در و دیوار و زمین
هر یکی سینه برای غم فردا میزد
و همین ثانیهها بود که هی میآمد
سنگ بر شیشه عمر دل مینا میزد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#887
Posted: 4 Oct 2013 18:38
نسیم سحر
شهر ما شهر سکوت است سکوت
کوچههامان همه دور از ملکوت
سالها پیش نگه، خیره نبود
دل آیینهی ما تیره نبود
چند سالیست که اینگونه شدهست
مشق شب کشتن گلپونه شدهست
پای فولادی دل زنگ زده
بغض بر فرق گلو چنگ زده
وقتِ آنست که پرواز کنیم
نای خود با غزلی ساز کنیم
چشم در چشم نسیم سحری
قفل از بند دلی باز کنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#888
Posted: 4 Oct 2013 18:40
سکوت شیشه ایی
توای سکوت شیشهای در این شب همیشگی
به داد این دلم برس که سوت و کور ماندهاست
برای قطرهای غزل تمامی وجود من
پی سیاهی قلم دل مرا کشانده است
تو ای نماز آخرم مرا به انتها ببر
که اوج افتخار من زسجده باز میدمد
طلوع اولین من به الفتی نظاره کن
که در حضور سبز تو گل نیاز میدمد
تو ای صلابت سخن زبان این ترانه را
بکش به دام واژهها که عاشقانه گل کند
من و سکوت و ثانیه، تو و طلوع و قافیه
برای گریه کردنم مرا بهانه گل کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#889
Posted: 4 Oct 2013 18:41
عمق راز
دوباره با صدای تو، به عمق راز میروم
به منتهای عاشقی به صد نیاز میروم
نگاه مهربان تو، مرا به خلسه میبرد
زهیبت شکوه تو، چه سرفراز میروم
تو ای همه امید من، چگونه خنده میکنی
که محفل شبانه را بدون ساز میروم
من آن شقایقم که با خیال روی ناز تو
میان دشت خاطره به روی باز میروم
دمیده روح زندگی به آسمان دیدهام
زگرمی وجود تو پی گذار میروم
صدا بزن مرا ببر به عمق بیکرانهها
دوباره با صدای تو به عمق راز میروم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#890
Posted: 4 Oct 2013 18:49
جاده
همنفس! منتظرت میمانم تا انتهای ابدیت
کوله باری از رنجهایم را بر دوش دارم
در جادههای سرد و ساکت خیالم بی صبرانه به دور دستها
چشم دوختهام
برایت ترانهها میسرایم تا روزی بیایی
تا قطرهقطره اشکهایم را به پای مهربانیهایت بریزم
نفسنفس وجودم فدای همهی عشقی که در قلبم کاشتی
ای ساربان قافلهی تنهاییهایم
بیا و مرا از کویر پر از بیکسی این ظلمت رهایی ده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟