ارسالها: 14491
#901
Posted: 6 Oct 2013 16:13
نوش
درست جايي بين دو نيمكره احساس،
سرگردانم!!
از جام صبح، آفتاب نوش كنم
يا
در جام شب ،مهتاب پيمانه كنم....!؟
شلیک
نگشت بر ماشه ي تفكراتم گذاشته اي..!!؟
شليك كن مرا !
تا بر سينه ي زندگي
رقص مرگ كنم
و بر شانه هاي خستگي
ريـــزش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#902
Posted: 6 Oct 2013 16:19
خد می نوازد
خدا می نوازد
" سونات مهتاب" را
بی قرار آمدنــــ ،
حس گنگی است
آبي دريـ ـا در خروش!!
.....
چشم به دريا
زمزمه سونات مهتاب
از لابه لاي انگشتان خدا
ميــــ چــسـ ـبـ ـد....
حوالی ات
اوج ميگيرد
از بام گونه ها
به حوالي ات،
دلـــــــــــــــم....
سر بر بهار شانه ات
خيس خاطره ميشوم.........
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#903
Posted: 6 Oct 2013 16:19
اینجا زنی در گیر است
همين نزديكي
زنی با چشمانی خیس
شب هايش را مي شمارد،
زني كهـــ
پیش از خدا بیدار است
زنی با لهجهــ ای عجيب
و روحی ،که زانو زدهــ ..
خستهـــ از زندگی
پرواز ،با بالهای زخمی
زخمي که حرف میزند
آنگاهـ كهـ ناگفته ها
از اعماق وجود پر میکشند،
چکه های اعتراف برزمین میریزند!
کمی نگاهت را حلقه کن!
اینجا زنی درگیر زندگی ست...
تو آرام باش ...!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#904
Posted: 6 Oct 2013 16:33
بس کن زمین
بس كن زمین!!!
بیش ازآن که فکرکنی چرخیده اي!
هرشب براي
این آرزوی جا مانده بر دانه ها ي تسبيح
هزار بار ،
تا چهل شب، چله برداشتم ،
تنها
سايش دانه هاي تسبيح است كه
زمزمه مي شود و
چشمان خيره
درجستجوي ستاره ي دنباله دار
تا تو را آرزو كند....
وتو
چه آرام خوابيده اي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#905
Posted: 6 Oct 2013 16:36
امان از خاطرات
مان از خاطرات...
يادم امد!!
آنجا كه دست هاي جوهريم را با كاغذ مچاله پاك ميكردم،
آنجا كه واژه ها از وجودم سر ریز میشد،
آنجا كه از چشمانم واژه واژه چكه ميكردي،
تو از رفتن حرف ميزدي!
و من تا كمر در واژه فرو رفته بودم
تا حسم را بيرون بكشم....
همان جا از ذهن پريشانت پريدم...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#906
Posted: 6 Oct 2013 16:38
1
نگاهت
هنوز بر پنجره آويزان است
و هرشب
ماه تنهاييم ميشود....
******************
2
دب اكبر نگاهت
همه را خيره كرده ست !!
و مرا سالها
در دل كهكشان تنها ...........
**************
3
در تمناي سرد
تنم گـــر ميگيرد
شبم، عرق ميكند
تا صبح
به نسيمي دعوتم كني.....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#907
Posted: 6 Oct 2013 16:41
رعشه
نفس كم مياورد
شعرم،
وقتي مردانه
رعشه هاي زنانه ام را ،
به تماشا
مي نشيني.....
کرشمه
مثـل شبــــ ،
كهــ، صبحــ را
قــورتــــ ميـــدهد
در خود فـــــرو ميـــ روم....
تــا، دستـــــانــ ـتــــــ،
كــرشمهـــ ي مــوهــايمـــــ را،
گيســـ كند....
حکایت باد
يادم ميــ آيد
شكست !
گردن شعرم ....
وقتي
بــــاد
چكنويس هايم را
بلند بلند ميخواند...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#908
Posted: 6 Oct 2013 16:53
قدم های نارس پدر
خوابم ميآيد
ودرروياي كودكي،
آنجاكه مادر موهايم راگيس ميكرد،
كنارپنجره،چشمانم
تاانتهاي كوچه پياده ميرود
و
قدمهاينارسپدررا
مي شمارد....
طغیان
ين نهــايت طغيانـــ ستـــ
چشمــــ غرِِّه ايـــ كهـــ تـــو را
بهــــ خفـقـــانـــ ميـــ كشانـــد... !
عصای موسی
عصاي موسي ستــ
كهــ بهــــ دريا زدهـــ ام....
و دهانم كهـــ از حيرتــــ
بهــ تاول نشستهـــ....
و چشمانم از شوق
بهـــ دريــا!!
و كشتي كهـــ به صبر
لنگر زده..
همهـــ يعني تـــــــــــووو....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#909
Posted: 6 Oct 2013 17:11
خواب
شب مرا بيدار ميكند
از خواب هايي كه هنوز
بهار را نديده اند....
نیستی
نیستی ولی من
چله برمیدارم،
چهل روز،
تــــــــا بیایی.....
رمل میاندازم در راهی ....!!
جادویت میکنم آدم میشوی ...
بیا....
یک فنجان چای داغ
دلم يك فنجان چای داغ میخواهد
ويك دوست
وزمزمه رهايي،
ازاسارت دستهای سرد و بی روحِ
این شب شوم..
می ترسم نيايد...!
آخر....
حساب کاردستم هست
بارها
چشمان انتظارم خشكيده
دیگرچیزی نمی گویم...
پشت این انتظارخواهم ماند
به معجزه دستان گره خورده مان
ايمان دارم
فقط
ازآن فنجان داغ ميترسم
كه ازدستم بيافتد
وازآن جاده
که به مقصدنرسیده دوتکه میشود!
میترسم....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#910
Posted: 6 Oct 2013 17:25
میشکنم
در ســـرآبي
كهــ ز آواي تـــو
برجاست ماندهـــ ستــ
ماتـــ و مبهوتــــ
بـــه دريا زدهـــ ام
ميـــ شكنم
عاشقانه های کوتاه
1)
آن شب که تو
پشت پلک های خسته ،
خیس باران بودی،
من هم چتر نداشتم ...
خیس بارانم .....
2)
بی بهانه بارانیست
چشمی که به انتظار آفتاب ابریست .....
3)
چشمانت ر ا به خواب مسپار..
که راهی جز آسمان چشمانت
نمی دانمــــــــــ......
4)
به ریتم ثـــانیـــه هـــــا تا سحــــــر
قدمــــ زده امــــــــــ
شبـــ زنـــــده تـــر از آنـــــ ـــم
کـــه طلوعــــ ــــم کنیــــ
........
بــــــاورمــــ کنـــــ !
*****************************
کم کم کلمه میشوند ........
بخش بخشِ
این وابستگی های دور .....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟