ارسالها: 14491
#941
Posted: 11 Oct 2013 11:51
سه کوتاه
«اسارت»
منطق خورشید هم کور میشود
وقتی
در اسارت نامشروع
شکنجه میشویم
«درد»
خنده هایم درد میکند
وقتی
روی تنۀ خورشید
واژۀ مرگ نقش میزنند
«حلقه های غم»
وقتی مهتاب
در آغوشِ آسمان خوابید
خورشید ازغم سیگاری روشن کرد
و حلقه های دود بر گردنِ زحل انداخت
زحل حلقه های دودِ خورشید را بلعید
و اربابِ حلقه های کهکشان شد
زحل میانِ حلقه ها گم شد
و خورشید پشتِ زحل پنهان.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#942
Posted: 11 Oct 2013 11:55
«ققنوسِ آزادی
زیر پوست شب ،
شلاق خدا را
بر منطقِ انتقاد می زنم
و قلاده ای به احساس نشگفته ام.
مسخ دریای خشکیده از سکوتِ تلخ
در فاجعۀ فریادِ بیصدای آدمکانِ گنگ
در انتظار زایشِ ققنوس آزادی
از خاکستر کفن های مرثیه خوان
دردِ خنده هایم را
با مرهم صبر غسل میدهم...
شعرم
شعرم،
سکوتِ آتش و فریادِ خاکستر
مسخ دریای خشکیده در هق هق ِرگهای سخت
غمنامه ی عبور از روزگار ِ پَست
رد پای تعفن در طعم ِغبار ِدرد
زایش ِسرابِ خوشبختی در پژواکِ مرگ
رنگین کمان ِبی رنگ در آسمان ِرنگ رنگ
رقصنده ی باردار در باران ِ مَست
بلوغ ِ نارس ِتخیل، در برزخ تـَرَک خورده ی صبر
سیلی ِعقربه های خفته در حصار ِمه گرفته ی ناقوس ِعبرت
همخوابه ی افسوس ِمفلوکیان ِریشه داده در ترس
اشکی در غربت ِکوچه های تاول زده از شلاق ِعطش ِخشم
مرثیه ی جدایی در باتلاق ِ تبسم های زنگ زده در بغض ِحقیقتِ نـَفس.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#943
Posted: 11 Oct 2013 14:13
خواب شعر
شعر در من خوابیده
انگشتانم حس گرفتن قلم را
از دست داده
واژه های باکره در بادبانِ ذهنم منجمد
-بادها خفته اند-
شاعرانه هایم،
به انتهای زمین رسیده...
قلبم خسته و پژمرده
زمان،
در نار عنکبوتیِ ثانیه ها
به سینۀ دیوار نشسته...
تولد
درسکوت ام و
هم آغوش ِ عفریت ِغم
روح و جسمم
رقاصکی کولی وش را ماند
که از تابُوی تولدِ دردهای
خفه شده در زندان ِ حنجره ام
در نبض ِبی وجدان ِعقربه ها
با طغیان ِ بوسه ی مرگ
بر شعور قلم های عقیم مانده
در بکارت ِ وجدان های خفته از
تعارض ابلیسیان ِ مرثیه خوان
آبستن غمنامه ی زایش ریشه ام
بر خاک سرد است...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#944
Posted: 11 Oct 2013 14:32
باتلاق
سقف آسمان
فرو می ریزد بر سرم
با نسیمی در غروب
می نوازد آرشۀ باد بر ابر تیره
با نوایی حُزن انگیز و
به رخ میکشد
تلخی نبودنت را
در نقشی سیاه نشسته بر فنجانی کوچک...
لاشۀ متعفن خاطراتم
میان هاله ای از دودِ سیگار و نقش قهوه و
سایه ای بر دیوار،
در باتلاقی عمیق
به خوابِ مرگ فرو رفته...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#945
Posted: 11 Oct 2013 14:38
تبعیض
زنم و اسیر ِ جهل ِهرزه ی واعظان ِ
همخوابه ی تعصب کور،
ضربه های تازیانه ی حسرتِ تاریخ
بر پیکرم و
رقص ِشلاق ِعریان ِاسارت
بر وجودم،
در این قربانگاهِ مسلخ مستی اوهام ِ شـُوم
زنانگی ام در کدام آینه ی بی وزن ِتبعیض گم شده؟!!!
که نجابتم در صفر ترین وعده ی پوزخندِ
جذامیان ِبی عدالت
تـَرَک خورده؟!!!..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#946
Posted: 11 Oct 2013 14:51
طغیان سکوت
سکوتم
فریاد ِ بغضی شوم شده
و راه گلویم را
با پنجه های درد میفشارد...
ابرهای تاریکِ زندگی ام ،
آبستن مرگ است
میخواهم از تمام ِدرد ها فارغ شوم
بغضم ،
طاقتِ حمل ِ نوزاد ِنامشروع ِطغیان را ندارد
زایش ِدردِ گلویم ،
انفجاریست
از سوزش ِتاول ِزخم های اوهام
و طغیانی است
از شلاق ِپائیز بر تابوتِ تن ِاشکبارم
من پژواک ِمظلومانه ترین شعر ِخفتن ِزمان
در گوش ِثانیه ها یم...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#947
Posted: 11 Oct 2013 14:55
برگ سرخ پاییزی
شاعرانه هایم را
روی برگِ سرخِ ِپائیزی
با قلمی لبریز از احساس
و قلبی به سبکبالی ابر سپید
و دلدادگی به رویاها
نوشتم و
به قاصدک سپردم
تا سوار بر بال ِ باد
پـَر کِشد به دیار ِخیال ِتو...
اشک قلم
چشم ِگریان ِقلم
می چکاند غزلی از احساس...
ناله های دل ِمجروح،
قطره های اشکی خونبار
در بدرقه ی روزهای نبودنت،
تا نقش زند رویای خیالی ات را
در دفتر خاطرات...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#948
Posted: 11 Oct 2013 15:03
تازیانه زایش
1
اشک ِ سرخم
چراغان می کند هر شب
تمام ِ جاده های حسرت را
تا نوری باشد
گذرگاه بودنت را
2
کاش عقربه ها می شکست
ثانیه ها می ایستاد
زمان می مُرد
آن لحظه ای که
من و تو بودیم و دیگر،
هیچ...
3
در عمق ِ چاه ِ چشمانت
سیاه چاله ای ژرف،
بی تعادل ترین
فریاد هایم را
با تازیانه ی زایش ِ درد
به ورطه ی بی انتها ئیش
می کشاند...
4
در جاده ی شوم ِجدایی
شلاق ِ زایمان ِ غم،
نشخوار می کند
تمام غرورم
و اعتیاد ِ انزوایم را
در افق دیدگانم،
می کاود و
عریانی ِ نبودنت را
در عمق ِجاده ی تنهایی ام
به رخ می کشد...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#949
Posted: 11 Oct 2013 15:10
وصال یار
می وزد نسیم ِشمال
بر پهنه ی آسمان
می برد خیال ِ
معشوق
سوی میر طنازان
می نوازد خورشید ِمهر
دانه ی گیاهان
می خروشد آبشار
بر کوهساران
آسمان آبی
و زمین سبز
کوه و دشت
پر از گـُل های رنگ رنگ
دختر ِ خورشید
طلایی و
ماهِ شب
سیم گون
ستاره چشمک زن
و پـُر فسون
بید، سرخمیده
مجنون وار
برکه ی آب،
زلال
لیلی وار
می برد شکوهِ خیالم
سوی وصل یار..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#950
Posted: 11 Oct 2013 15:24
قاصدک
1
باز کن پنجره را...
قاصدک،
خبر از بهار آورده
شوق به قلمم باز آمده
می رقصد جوهر ِ عشق
بر بوم ِ ابر ها
نقش های رنگارنگ
به جا مانده
قاصدک
سوار بر نسیم بهاری آمده
2
در سختی زمستان
شنید بهار
فریاد دلم
به پیشواز آمد
ودل پر دردم را
با نوازش ِنسیمی لطیف
بهاری کرد...
فریاد از دلم بیرون و
خنده مهمان لبانم کرد...
3
سنفونی بهاری
می نوازد بر دلم
نغمه ی دلکش...
پرنده می خواند،
رود زمزمه می کند،
گل عطر افشان،
آمده بهار
با رقص و دست افشان
تا زندگی بخشد
بر زمین و آسمان
4
زندگی ،
خوابی کوتاه و
در گذر...
بهار...
نوجوانی،
سبز و لطیف
تابستان...
جوانی،
پر از شور و گرما
پاییز ِهزار رنگ...
میانسالی،
با رنگ های زیبا
زمستان ِ سرد و سپید...
برف ِ پیری نشانده برموی ما
آاااااه
چه زود گذر است
چهار فصل ِعمر ِما!!!...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟