ارسالها: 24568
#971
Posted: 15 Oct 2013 21:08
واژه های قداره کش
قد علم می کنند واژه ها
پای این ،
قلم ست!
تلوتلوخوران ، قدم می زنند
برگ برگ رگهایم!
مبالات من
در کلمات
حریف آفت
بطالت آدمها در
بقعه " داد" نمی شود!
چندیست هر روز
دریا در قلبم
زاده می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#972
Posted: 15 Oct 2013 21:13
بامداد عدالت
خود را
به میخ آرامش کلامش
می آویزم ، بلند تر از فاصله!
صداست که می کند
فلس های افکارم !
کلام را
از حلقومم می گیرند!
تا مستتر بماند، فریادهای بغض شده در گلو!
عدالت را باید از " عین" اش بامداد کرد!!
تا دود از ریشه " هوار " نکرده
خاموش کن
جرقه های " مهجور " در شاخ هایت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#973
Posted: 15 Oct 2013 21:18
وفا
مدار بسته ی دستان مهرت
دور قلبم ،
نوسان کدام رعشه است که
بعد از" سالها " ، بسامد خاطرات گرم و سرد
برق نگاهت می لرزاند
آونگ دو و باز دم را
در شورش تناوب بود و نبودت !!!
.
.
دستهای سوخته از عاشقی ام را
مرهم فاصله های تاول زده از احساست می کنم
میدانم که ، " هنوز"
هم پیمانی بر
عهد پینه بسته تاریک تاریک دیرین!
و این مرا " بس " است!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#974
Posted: 15 Oct 2013 21:23
رنگین کمانی ها
می گویند:
خورشید پشت ابر نخواهد ماند....
ابــر کــه هیچ
کهکشانها هم
جلودار تابش اش نخواهد بود!
بترس از طوفانهای خورشیدی...
که سهمگین است خشم اش!!
طلای آفتاب را منت باید کشید
گرمای مهر " او "
"حرام " است
بــر
دل های " رنگین کمانی"
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#975
Posted: 4 Nov 2013 23:00
اشعاری از باران وکیلی
ابری
من وچشم هایم روبروی امدنت ایستاده ایم
دیوار به دیوار دلت
روبه باد های شمالی
فصل های نیامدنت را خواب مبینیم
سالهاست باران میبافم
رویاهایم سنگین شده اند
به سایه روشن خانه باز میگردم
برایت علامتی از اب گذاشته ام
خداکند که بیای
من وچشم هایم روبروی امدنت ایستاده ایم
دیوار به دیوار دلت
روبه باد های شمالی
فصل های نیامدنت را خواب مبینیم
سالهاست باران میبافم
رویاهایم سنگین شده اند
به سایه روشن خانه باز میگردم
برایت علامتی از اب گذاشته ام
خداکند که بیای
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#976
Posted: 4 Nov 2013 23:03
چراغ
به تو که فکر میکنم
معجزه میشود
شاخه ها چراغ های نورسی میشوند
وعبورهزارباره ی
تورا
در زمستان قدیمی نبودنت
به خدا میسبارند
منظومه
دورتر نروی
همین نزدیکی ها بمان
همین جا بمان برایت اسمان هشتمی ساخته ام
بامنظومه ای دو نفره
تولد هیچ ستاره و عبور هیچ سیاره ای درشعاع
حضورت را تاب نمی اورم
دورتر نروی
همین نزدیکی ها نور روشنت
هزار باره ام میکندوتکرار کهکشان خالی ازغبارت
مسیردایره واری به مرکز چشم های تو
برایم میسازد
دورتر نروی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#977
Posted: 4 Nov 2013 23:04
دلتنگی
دلتنگی
نسیم در برگهای توت فوت می کند
ودلتنگی سفیدم
را پای درخت
کنار کوچه ی عبورت می تکاند
امان از این دلتنگی
امان از این نبودنت
من و دلتنگی
مدام دور اخرین عبورت
ابریشم می بافیم
نبودنت در گوش پروانه شدنم
اواز می خواند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#978
Posted: 4 Nov 2013 23:08
بادبادک
روبه اسمان شهرم
مشتی از تورابه بادبادکی میسپارم
که انگشت اشاره اش چشم های تورا به تبسم ماه میبافد
این ارزوهای من است
روی سایه ی شهر سرگردان است
تورا ازتمام کوچه های شهر خواهم دزدید
وروی بال باد بادک کاهگلیم
به موج های امدنت گره خواهم زد
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#979
Posted: 4 Nov 2013 23:20
سروده هایی از پریا نیکدل
تصنیف
از نای نمی افتی در باور احساسم
خورشيدرخت سرزدازخاوراحساسم
دروصف نميگنجدحسّی كه به تودارم
اينشوق سليسی نيست دركاوراحساسم
تصنيف غزل باتوست افراط نميخواهم
ای شمس سماواتِ پهناور احساسم
ازحوصلگی هايم يك ماه فقط كم بود
اينهفته دقيقا شد مرگ آوراحساسم
طی ميشوداين لحظه درغيبت توشايد
برگردی و بنشينی برباور احساسم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#980
Posted: 4 Nov 2013 23:21
نقد یک غزل
تصویر تو را در پس یک سایه کشیدم
آرام نبودی ومن هم خوب ندیدم
تصویر شَبَح بودی و من گاف ندادم
دنبالِ روِ دفتر تکرار نبودم
دیدم که تو را دست به دستم
عاشق که شدم فلسفه بستم
از بی خبری در پی تو رنج کشیدم
بی حوصله بودم که چرا وقت سپردم
در بی خبری از پیِ تو سخت نماندم
از این شَبَه ِ شکل تو من رسم نمودم
رفتی به سلامت ،بهانه ات مُرد
اما و اگر های تو باز هم که مرا کشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟