ارسالها: 8967
#122
Posted: 30 Nov 2016 22:34
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 14491
#123
Posted: 13 Dec 2016 17:36
تقدیم به انی ثینگ عزیز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 3602
#124
Posted: 23 Dec 2016 14:39
من آن چه را که داشته ام تقدیم تو داشته ام . باورهایم را ,صداقتم را , آبرویم را , هستی ام را .. تو را بیشتر از جانم دوست داشته ام تو را بیشتر از خود باورداشته ام . چه سخت است چه تلخ است سکوت وقتی که دهانت را دوخته باشند !.. توهرگز اشکهای قشنگم را ندیده ای .. تو هرگز شکوه آن را احساس نکرده ای .. اشکهایی که خشمم را شست تا همچنان عاشق بمانم . اشکهای من جانم را گرفت تا نفسهای تو باشد تا باور من باشد که هنوزهم دوستت می دارم . ازمن , تنها همین جان بی جان مانده است اگر بخواهی همان را هم تقدیم تو می دارم . ان قدر دوستت داشته ام که روزگاری شریک بازی تو با من شده بوده ام . درروزگاری که عمر عشق یا تپش های عاشقانه به اندازه صبح تاشبی نیست من همچنان به امید شب های دیگر نشسته ام . کاش می توانستی احساس کنی آن لحظه ای را که عاشقی قربانی عشق می شود عاشقی که وقتی عشقش را ازدست داده باشد گویی همه چیزش را از دست داده باشد ..کاش سرت را بالا می گرفتی و مروارید خونینم را برگونه های بی روحم می دیدی .. عشق من ! تنها یک عاشق می داند راز و رمز قربانی شدن در راه عشق را .. قسم به لحظاتی که درآغوشم بوده ای و سرودجاودانه عشق و احساس سرداده ای هرگز عشق و یاد تو را از قلبم نخواهم نراند .. و من آن روزبرمرگ خودگریستم تا با زندگی تو شاد شوم ..کاش با مرگ من شاد نمی گشتی ! تو می دانستی که دیوانه ای هست که بازهم برایت می میرد . دیوانه ای که تمام محبتش را , وجودش را نثار تو کرده است . تو می دانستی که یکی هست که بازهم برایت می میرد . شاید این آخرین مرگ من باشد . و تو غافل ازآنی که یکی هست که دستم را بگیرد .. یکی که به هنگام خون گریستن , با تمام وجودم , عشق و احساسم نامش را فریاد زده ام خدااااااااااااااااااا.......
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 320
#125
Posted: 8 Jan 2017 17:44
تو تمنای من و یار من و جان منی
پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 6368
#126
Posted: 9 Jan 2017 20:21
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی ...
آرامش پس از شب توفان من تویی !!؟
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح ,
زیباترین بهانه ایمان من تویی !!؟
احساسهایی از متفاوت میان ماست ...
آباد از توام من و ، ویران من تویی !!؟
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم ،
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی !!؟
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز ...
در سینه من ، آتش پنهان من تویی !!؟
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم ...
رمز طلسم بسته چشمان من تویی !!؟
هر چند سرنوشت من و تو دو گانگی ست
تنهای من نهایت عرفان من تویی ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 2470
#127
Posted: 22 Mar 2017 15:08
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 3602
#128
Posted: 27 Mar 2017 00:55
نمی دانم چه را تقدیم تو دارم که تو پذیرای آن باشی .. وقتی که روحم را .. اندیشه هایم را .. تمام هستی ام را .. باورهایم را .. وفایم را تقدیم تو داشته ام . وقتی که تابوها را به خاطر توشکسته ام .
نفسهایی مانده است شبیه به زندگی .. زندگی ام را به تو داده ام .. اگر بخواهی نفسهایم را هم به تو خواهم داد . وقتی که آفتاب می آید من جز اشک باران هیچ نمی بینم .. من تمام لحظات تنهایی ام را به توخواهم داد .. اشکهای جدایی ام را به توخواهم داد .درد شکیبایی ام را به توخواهم داد نفسهای رهایی ام را به تو خواهم داد تا بدانی که چقدر دوستت می دارم
طوفان ها آمده است .. زلزله ها .. آتشفشانها ..اما هیچکدامشان آتش دلهایمان راخاموش نکرده است .
دلم می خواهد یک روزبدانی که به خاطر تو چه چیز ها را که نشکسته ام !
قلب شکسته ام را تقدیم تو می دارم .. چشمهای در انتظار به افق دوخته ام را تقدیم تو می دارم ..اشکهایم را تقدیم تو می دارم آن گامهای خستگی ناپذیر به سوی بی نهایت را تقدیم تو می دارم . آن ناله هایی را که جز خـــــــــــــــداکسی نشنیده است تقدیم تو می دارم . شاید روزی بدانی ارزش آنها را ..
هق هق امید هایم را .. خاک سادگی هایم را ..خون عشقم را تقدیم تو می دارم شقایق سرخ روئیده بر مزارم را تقدیم تو می دارم تا بدانی قصه ها و غصه های مرد تنهای شب را که دردش یکی دو تا نبوده است ..
آینه وجودم را تقدیم تو می دارم تا وقتی نگاهت را به آن بیندازی جز خود در آن هیچ نبینی آینه ام را بخواه اگر خود را می خواهی ..
روزی صدای نفسهایت راخواهم شنید چقدر دلم می خواهد مثل آن روزها برایم قصه عشق بخوانی ..
دوستت دارم ..چه بخواهی ! چه نخواهی ! چه باورت بشود ! چه باورت نشود ! آن قدر دوستت دارم که می توانم پایان را آغاز دیگری ببینم .. هیچ چیز به مانند رفتن و با هم رفتن زیبا نیست .. هرچند لحظات رفتن کوتاه بود اما به وسعت یک دنیا بود نمی دانم دنیای من کجاست ای برتر از دنیا ! .. چه کسی آن را از من گرفته است .. اگر بخواهی نفسهایم را هم به تو خواهم داد تا باز هم با تو تجربه کنم رفتن را .. تا بدانی که چقدر دوستت می دارم ..تا بدانی که چقدر دوستت می دارم ... . ایــــــــــرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 24568
#129
Posted: 6 Apr 2017 12:04
ببخشید که ناگهان پیدایم شد
ببخشید که حس خوبى به تـــو دارم ؛
ببخشید که بد بودم ، کم بودم ، یا دیر رسیدم ؛
که انتظار زیادى از تو دارم ؛
ببخشید که حتى
هر چند لحظه اى کوتاه
نتوانستم بگویم دوستت دارم ؛
ببخش و در یک قدمىِ دوست داشتن این پا و آن پا نکن ؛
دیگر نمى خواهم فعل هایم ماضى شوند ؛
نمى خواهم"دوستت دارم" ، "دوستت داشتم"شود ؛
در هر حال اما ،
ببخشید که من دوستت دارم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#130
Posted: 18 Oct 2017 22:09
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد
نه تَرکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد
اگر امروز بغضم را، بِراند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد
غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد
نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد
تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم