ارسالها: 6368
#54
Posted: 5 Dec 2013 19:44
عشق ، یعنی : تو فقط هم نفسم باش ، همین
عشق ، یعنی : تو ، همه کار و کـَسَم باش ، همین
افتخارم همه این است ؛ شکارم شده ای
ای به دام آمده ! ، در تیررسَم باش ، همین
ما قسم خورده ی عشقیم که همراه شویم
عاشق آیینی ؟ پابند قسم باش ، همین
در هوایت ، هوس عشق به جانم افتاد
عاشقی ؟! فکر هوا و هوسم باش ، همین
من که از بند تو آزاد شوم ، می میرم
مهربانی کن و صاحب قفسم باش ، همین
هستی ام ، در نفسِ جادویی ات دم زدن است ،
ای بهاری نفسم ! هم نفسم باش ، همین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 24568
#55
Posted: 5 Dec 2013 21:01
شبم سراب و
روزم سراب......
راستی !؟....
کدامین چشمه ی جوشانی که بی تو کویرم ؟
خسته ام.....
از همه اقاقیهایی که ،
روییــــــدند و
خشکیــــــــــــدند و
نوید آمدنت را ،
با خود نیـــــــــاوردند.....
از همه ی پرستوهایی که
کوچیــــــــدند و
بازگشتـنــــــــــــد و
تو را ندیدند.....
از همه ی پروانه هایی که
سر از پیله در آوردند و
حضورت را نخواستند.....
من نالایق ترینم ؟ یا
آنها بخیل ترین ؟.....
سرمای عجیبی است !....
یلدای فراقت تمامی ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#56
Posted: 12 Dec 2013 19:31
هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#58
Posted: 16 Jan 2014 21:50
♥ * ★ ★ ★ *
♡ ☆ ★
♥ ☆ * ★ * ♥ ★
mereng
دوستت دارم
چگونه میخواهی اثبات کنم وجودت را در جهان
مثل وجود آب
مثل وجود درخت
تو آفتابگردانی
و نخلستان
و نغمهای که از جان برمیخیزد...
بگذار با سکوت بگویمت
وقتی که واژهها توان گفتن ندارند
و گفتار دسیسهایست که همدستش میشوم
و شعر به صخرهای سخت بدل میگردد
بگذار
تو را با خود در میان بگذارم
میان چشمان و مژگانم
بگذار
تو را بهرمز بگویم اگر به مهتاب اعتمادت نیست
بگذار تو را به آذرخش بگویم
یا قطرههای باران...
بگذار نشانی چشمانت را به دریا دهم
اگر دعوتم را به سفر میپذیری...
چرا دوستت دارم؟
کشتی میان دریا، نمیداند چگونه آب دربرش گرفته
و به یاد نمیآورد چگونه گرداب درهمش شکسته
چرا دوستت دارم؟
گلولهای که در گوشت رفته نمیپرسد از کجا آمده
و عذری نمیخواهد
چرا دوستت دارم... از من نپرس
مرا اختیاری نیست... و تو را نیز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 9253
#59
Posted: 18 Jan 2014 00:49
♥ setarejoon ♥
نباید یه مو از سرت کم بشه!
حق نداری غصه بخوری، همیشه باید شاد باشی!
اجازه ناراحت شدن نداری!
باید خیلی مواظب خودت باشی
فهمیدی؟
حق مریض شدن همنداری! باشه؟
چون من دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دا رم
screengrab
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم