ارسالها: 24568
#71
Posted: 23 Mar 2014 21:15
نوبهار است به دنیا اما
در تن خسته من
عشق در خواب زمستانی سختی مانده ست
باز کن چشمت را
تا تنم داغ شود
زنده و عاشق و تب دار شود
دل من بارور است
چند جرعه غزل و یک ، دو ،سه ساغر احساس
باز کن چشمت را
تا که نت ، ساز شود
مطلع شعر من از چشم تو آغاز شود
باز کن چشمت را
که جهانی در من
تشنه ذوب شدن در تپش نگاه توست
باز کن چشمت را .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#74
Posted: 18 Apr 2014 07:47
تقدیم به مادرم
اسم تو را نوشته امبه دفتر ســبــز زمین
به کهکشان، به آسمان، به بستر ســبــززمین
عشق تو را به قصه ها، کشیده ام به نظم ها
نوشته ام به رمزها ز جوهر ســبــز زمین
نگاه تو گذشته است ز موجها، ز اوجها
بگفته ام به نغمه ها، سراسر ســبــز زمین
صداقتت به لحظه ها، چه پر شکوه و نادر است
سروده ام قصیده ها، به ساغر ســبــز زمین
کلام تو چه روحبخش و دلنواز وقت سکوت
بگفته ام ترانه ها به مادر ســبــز زمین
نگاه تو ز دورها، تبلور نشاط من
نمی روی ز یاد من، در گذز ســبــز زمین
در آن زمان که خنده ای، گل ز تو شرم می کند
چه خوش خرام می روی به شهپر ســبــز زمین
از آن زمان که دیده ام، تو را به شعر و دفترم
بساختم آینه ها، به بستر ســبــز زمین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#75
Posted: 2 May 2014 13:22
تقدیم به انی ثینگ
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره ی شب؟
به یکی هاله ی دود؟
یا به یک ابر سیاه
که پریشان شده و ریخته بر چهره ی ماه؟
به نوازشگر جان؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟
یا بدان شعله ی شمعی که بلرزد ز نسیم؟
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا؟
به یکی نغمه ی جادویی از پنجه ی گرم؟
به یکی اختر رخشنده بدامان سپهر؟
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سر مستی طغیانگر دوران شباب؟
به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#76
Posted: 2 May 2014 13:35
تقدیم به نازی عزیزم ...
کیستی ؟!
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 2910
#77
Posted: 5 Jul 2014 21:53
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﻣﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﮕﻮ
ﺍﯼ ﺳﺮﺍ ﭘﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻭﻭﻓﺎ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ ﻣﻦ
ﭼﻮ ﻣﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺷﻦ ﮔﺮﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﻮﺭ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻮﺝ ﺍﻣﯿﺪ ﻭ ﻭﻓﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ
ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﮔﻞ
ﻣﺜﻞ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﻪ ﺁﺏ
ﻣﺜﻞ ﺁﻭﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻪ ﭘﻞ
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻋﻄﺶ ﮐﻮﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﻃﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﻦ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺭﻫﺎ، ﻫﻤﭽﻮ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﯼ ﺍﺑﺮ، ﻣﺜﻞ ﺫﺭﺍﺕ ﻫﻮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﻦ ﺗﻮﺭﺍ ﺍﯼ ﻧﺎﺑﺘﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺯﻣﺎﻥ،
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯼ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮ ﺟﺎﻥ،
ﺍﺯ ﺳﺮﺍ ﭘﺮﺩﻩ ﯼ ﺩﻝ ﺗﺎﻧﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 14491
#78
Posted: 21 Aug 2014 12:33
از من مپرس کـــــــــــه چرا دوستت دارم من
تو هم چون شعری
که هر چه دروغ ترمی گویی زیباتر می شوی
از مـــــــــن مپرس از چه تورا می پرستم
بتی از سنگی تو
ســـــــــــــــرد چون بلور
بطالت روزی تابستانی بر دریا
از مـــــــــــــن مپرس از تو چرا نا گریزم
ای خون !
دقایق آخر !
مریم بی شوی !
عیسای نازاده صلیب شده ات را
در آغوشـــــــــــــــت بگیر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟