انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Omar Khayyam | رباعيات عمر خیام


زن

 
حکايت

گويند محمد امين بدان روزگار که اميرالمومنين بود بباغ اندر بر لب حوض نشسته بود، و انگشتري از ياقوت در انگشت مي گردانيد و بدين بيت مثل ميزد: شعر
نفلق هاما من رجال اعزه علينا و هم کانوا اعق واظلما
و بدين معني مامون را ميخواست که او را خلاف کرده بود، دران ميان از کنيزکيش خشم آمد آن انگشتري بخشم بروي زد، نگينش بجست و انگشتري و نگين هر دو در حوض افتادند، هر چند کساني فرو رفتند و طلب کردند و حوض از آب تهي کردند نگينه باز نيافتند بجاي نگين يکي سنگ سپيد اندر وي نشسته بود، بس روزگار بر وي بر نيامد که طاهر اعور بيامد و با او حرب کرد و هم دران سراي مر او را بکشت، اين قدر در معني انگشتري گفته آمد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ياد کردن خويد و آنچه واجب آيد درباره او

جورسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندي بحکم آنک در وي منافع بسيارست و از حبوب که پيوسته غذا را شايد وي زودتر رسد و بدو مثل زنند که چهل روز از انبار بانبار رسد، هر کجا بيندازي برآيد و زودتر از همه دانها بالد، وجوست که هم دارو را وهم غذا را شايد و حکما و زهاد غذا خويش جو اختيار کرده اند، و چنين گفته اند که از خوردن وي خون کثيف و فاسد نخيزد که باستفراغ حاجت افتد، و نيز از بيماري دموي و صفر آءي بيشتر ايمن بود، و اطباء عراق وي را ماء مبارک خوانند و وي آن چيزيست که بيست و چهار گونه بيماري معروف را سود دارد: ازان سوحه، و ذات الحه، و حمي مطبقه، وحمي محرقه، و سرفه، و سرسام، و دق، و سل، و سس جگر، و يبوست معده، و عطش کاذب، وطلي خايه، و طلي سر، وطلي سينه، وطلي پهلو، وطلي جگر، وطلي معده، وطلي شکستگي، وطلي خلع، وطلي سوختگي، وطلي نقرس، و کرم را، و روغن جو قوباي صفرا را ببرد، و روغن گندم قوباي سودا را ببرد، و سبوس جو در ديگ کنند و نيک بجوشانند کسي را که پيهاء پاي سست شود و بر نتواند خاست، و يا پيوندهاي پاي و زانو بگيرد، و پاي را در ميان آب جو بنهند تا بصلاح باز آيد، و سبوس گندم همين معني کند، مجربست، و ببغداد جو را بجوشانند و آب او بپالايند و با روغن کنجيد ديگر باره بجوشانند تا آب برود و روغن بماند، و آن روغن را بآماس صفرآءي اندرمالند، و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان ترکنند و بر گيرند عظيم سود کند، و چنين گويند چون شب خسوف ماه جو توان کاشت جو بکارند و نان وي ديوانگان را دهند سود دارد. و چون ماه بزيادت باشد و بزهره نگران بدان وقت جو کارند هر اسب لاغر که ازان جو بخورد فربه شود، و نيکي و بدي سال اندر جو پديد آيد، که چون جو راست برآيد و هموار، دليل کند که آن سال فراخ سال بود، و چون پيچنده و ناهموار برآيد تنگ سال بود، و خبر(است) از رسول عليه السلام که گفت نعم الرغفان رغفان الشعير فمن قنع بها و شبع منها فانها خبزي و خبز غيري من الانبياء، گفت نيکاگردها که گردها، جو بود و آن کس را که بوي خرسند باشد و از وي سير گردد که وي نان منست و نان پيغامبران ديگر، و گند پيران بجو منجمي کنند و فال گيرند و از نيک و بد خبر گويند، و خداوندان فسون آژخ را بوي افسون کنند بماه کاس و بپوشانندش تا آژخ فرو ريزد، و گروهي زنان بماه فروردين اربال ررجورا بر کنند و بنام دختران بکارند تا آن لب بر سر نهند مو دراز شود،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

شنيدم که روزي هرمز پدر خسرو(به) يکي خويد زار جو بگذشت خويد را آب داده بودند و آب از کشت زار بيرون مي آمد و راه ميگرفت، و ماه فروردين بود، فرمود که آن آب از جو بيرون مي آيد يک کوزه پر کردند تا بخورد، و گفت جو دانه اي مبارکست و خويدش خويدي خجسته، و آب که بر وي گذرد و از وي بيرون آيد ماندگي را کم کند و خستگي معده بر دارد، و ايمن بود تا سال ديگر که جو رسد از رنج تشنگي و بيماري.

حکايت

روزي بشمس الملوک قابوس و شمگير برداشتند که مردي بدرگاه آمده است و اسپي برهنه آورده، و ميگويد که بکشت خويش اندر بگرفته ام، پرسيد که جو بود يا گندم، گفت جو، بفرمود تا خداوند اسپ را بياوردند، و چندانک قيمت جو بود بوقت رسيدگي تاوان بستد، و بخداوند زمين داد و گفت خداوند زمين را بگويند که دهقانان چون خواهند که جو نيکو آيد بدين وقت باسپان دهند، و ما اين تاوان مرداب را بستديم تا خداوند اسپ اسپ را نگه دارند تا بکشت کسان اندر نيايد، که جو توشه پيغامبران است و توشه پارسا مردمان که دين بديشان درست شود و توشه چهارپايان و ستوران که ملک برايشان بپاي بود،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

چنين گويند که آدم عليه السلام گندم بخورد و از بهشت بدر افتاد، ايزد تعالي گندم غذاء او کرد، هر چند از وي ميخورد سيري نيافت، بايزد تعالي بناليد، جو بفرستاد تا ازان نان کرد و بخورد و بسيري رسيد، آنگه وي را بفال داشتي که او را ديدي سبز و تازه، و ازان گه باز اندر ميان ملوک عجم بماند که هر سال جو بنوروز بخواستندي از بهر منفعت و مبارکي که دروست،

ياد کردن شمشير و آنچه واجب آيد درباره او

شمشير پاسبان ملک است، و نگاهبان ملت، و تا وي نبود هيچ ملک راست نايستد، چه حدهاء سياست بوي توان نگاه داشت، و نخستين گوهري که از کان بيرون آوردند آهن بود، زيرا که بايسته ترين آلتي مر خلق را او بود، و نخست کس که از وي سلاح ساخت جمشيد بود، و همه سلاح با حشمت است و بايسته، وليکن هيچ از شمشير با حشمت تر و بايسته تر نيست، که وي ماننده آتش است با شعاع و ذوحدين، وزيرکان گفته اند که جهان بي آهن چون مردي جوانست بي ذکر که ازو هيچ تناسل نيايد، و چون از روي خرد بنگرند مصالح جهان همه زير بيم و اوميدست، و بيم و اوميد بشمشير باز بسته است، چه يکي بآهن بکوشد تا اميدش بر آيد، و يکي از آهن بگريزد تا بيمش نگهبان او شود، و تاج بر سر ملوک که مي ايستد بآهن مي ايستد، و گنجشان که پر ميشود بآهن ميشود، و ايزد تعالي منفعت همه گوهرها بآرايش مردم باز بست مگر منفعت آهن که جميع صنايع را بکارست، و جهان آراسته و آبادان بدوست، و از مرتبت شمشير بهترين آنست که پيغامبر عليه السلام را آلت فتح شمشير دادند چنانک فرمود بعثت بالسيف، و مر او را بتورات رب المللحمه صاحب السيف خوانده اند، و اين آلت که مرتبت ميگيرد بدانست که وي آلت شجاعتست که بزرگترين فضيلتي بود اندر مردم و اندر حيوان ديگر، و حد اين شجاعت که نهاده اند هي قوه غضبيه تستعلي بها النفس علي من يعاديها، معنيش چنانست که وي نيروييست خشمي که نفس بدوي برتري جويد برانک با وي دشمني سازد، و چنين گفته اند که فضيلت شجاعت طبيعي بود نه اکتسابي وليکن با کتساب آرايش پذيرد، و مر شجاعت را خانه جگر نهاده اند که خانه خونست، و ازين سبب مرد شجاع بر خون ريختن دليرتر بود، چه شجاعت بخون نيرو گيرد چون چراغ بروغن، و چنين گفته اند که فاعل شجاعت قوت حيواني دلست و منفعل وي قوت طبيعي جگر ، که ازين هر دو چون حاجت آيد فضيلت شجاعت پديد آيد، چون آتشي کز ميان سنگ و پولاد بجهد، سوخته بايد تا بوي اندر آويزد، و چنان نهاده اند که چون جرم دل قوي بود و جرم جگر ضعيف خداوندش را اول جنگ با دليري و حريصي بود و آخر با کاهلي و سستي، و چون جرم دل ضعيف بود و جرم جگر قوي خداوندش را باول جنگ با کاهلي و سستي بود و بآخر بتيزي و حريصي بود، و مثال بايستگي(شجاعت بايستگي)قوت هاضم نهاده اند اندر معده و جگر، و گفته اند همچنانک ضعيفي اين قوت عيش بر مردم ناخوش و بي مزه دارد(ضعيفي نيروي شجاعت نيز عيش بر مردم ناخوش و بي مزه دارد)، چه پيوسته ترسان بود و از هر چيزي گريزان، و مر شجاعت را برين مثال صورت کرده اند چو نخجيري با قوت، سر او چون سرشيري که آهن ميخايد، پاي وي چون پاي پيلي که سنگ ميکوبد، و دم وي چون سر اژدهايي که آتش ميدمد، و گفته اند مرد شجاع چنان بايد که باول جنگ چون شير باشد بدليري و روي نهادن، و بميانه جنگ چون پيل باشد بصبر کردن و نيرو آوردن و بهيبت بودن، و بآخر جنگ چون اژدها باشد بخشم گرفتن و رنج برداشتن و گرم کشتن، اکنون انواع اين شجاعت که ياد کرده شد آلت او شمشيرست، و آن چهارده گونه است: يکي يماني، دوم هندي، سوم قلعي، چهارم سليماني، پنجم نصيبي، ششم مريخي، هفتم سلماني، هشتم مولد، نهم بحري، دهم دمشقي، يازدهم مصري، دوازدهم حنيفي، سيزدهم نرم آهن، چهاردهم قراجوري، و باز اين نوع بديگر انواع بگردد که گر همه ياد کنيم دراز گردد، از يماني يک نوع آن بود که گوهر وي هموار بود بيک اندازه و سبز بود و متن او بسرخي زند و نزديک دنبال نشانهاي سپيد دارد از پس يکديگر مانند سيم، آن را کلاغي خوانند، و ديگر نوع مشطب، و اين مشطب چهارگونه بود با چهار جو، يکي آنک نشان جوبها ژرف نبود و گوهر وي مانند پايهاي مورچه بود زبانه زنان، و ديگر آتک نشانهاي جوي ژرف باشد و گوهر او گرد نمايد چون مرواريد، آن را لؤلؤ خوانند، و سديگر چنانک جوي چهارسوي بود و گوهر آن زمان نمايد که کژداري، و چهارم آنک ساده باشد و اندک مايه اثر جو دارد و درازي او سه بدست و چهارانگشت بود و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وي بسياهي زند، آن را بوستاني خوانند، و ديگر بود ساده سه بدست و نيم درازي او و چهارانگشت پهنا وزن او دو من و نيم ياسه من کم ده ستير، و يکي گوهرست که ارسططاليس ساخته است مر تيغها را از بهر اسکندر، آن نيز ياد کنيم چه سخن بديع است، ارسططاليس چنين فرموده است که يک جزو منغيسيا ببايد گرفت با يک جز و بسد و يک جزو زنگار، آنگه هر مه را خرد بسايد و با يکديگر بياميزد آنگه يک من آهن نرم بياورد و پيوسته اندر کند و ازين دارو دوانزده اوقيه برافگند و بآتش برد تا بگدازد و ببوته اندر بگردد، پس جزوي حرمل و جزوي مازو و جزوي بلوط و جزوي صدف و همچندهمه ذراريح گيرد و خرد بسايد و بر هم آميزد، و دو اوقيه بر من آهن افگند و بدمد تا همه يکي شود و آهن اين داروها را بخورد، آنگه سرد بايد کردن و از وي تيغها زدن، تيغهاء پاکيزه باشد، و بسلاحنامه بهرام اندر چنين گفته است که چون تيغ از نيام برکشند و از وي ناله آيد علامت خون ريختن بود، و چون تيغ خود از نيام برآيد علامت جنگ، و چون تيغ برهنه پيش کودک هفت روزه بنهند آن کودک دلاور برآيد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ياد کردن تير و کمان و آنچه واجب بود درباره ايشان

تير و کمان سلاحي بايسته است، و مر آن را کار بستن ادبي نيکوست، و پيغامبر عليه السلام فرموده است عامواصبيانکم الرمايه و السباحه، گفت بياموزيد فرزندان را تيراندازي و شنا و، و نخست کس که تير و کمان ساخت گيومرت بود، و کمان وي بدان روزگار چوبين بود بي استخوان، يکپاره چون درونه حلاجان، و تير وي گلگين با سه پر، و پيکان استخوان، پس چون آرش و هادان بيامد بروزگار منوچهر کمان را بپنج پاره کرد هم از چوب و هم از ني، و بسريشم بهم استوار کرد، و پيکان آهن کرد، پس تيراندازي ببهرام گور رسيد، بهرام کمان را با استخوان بار کرد و بر تير چهار پر نهاد، و کمان را توز پوشيد، و مر صورت کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند، هر چه خداوندان علم بخشهاي دايره فلک را قسي خوانده اند يعني کمانها، و اين خطها که از کرانه هر بخشي تا ديگر کرانه خيزد براستي آن را اوتار خوانند يعني زهها، و اين خطها که از ميان دايره فلک برآيد و بر ميانه اين بخش بگذرد بر پهناي وي آن را سهام خوانده اند يعني تيرها، و چنين گفته اند که هر نيک و بدي که از تاثير کواکب سياره بر زمين آيد، بتقدير و ارادت باري تعالي، و بشخصي پيوندد، بدين اوتار و قسي گذرد، چنان چون پديدست اندر دست تيرانداز که هر آفتي که بشکار وي رسد از تير وي رسد که بزه و کمان وي گذرد، و بيکروي کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و پي و استخوان و پوست و گوشت، وزه وي چون جان وي (بود) که بوي زنده بود، چه کمان تا با زه است زنده است با جان که از هنرمند بيابد، و چون بحقيقت نگاه کني کمان سينه و دست مردم است: يکي دست باز کشد و پشت دست باز خماند، سينه چون قبضه گاه، و بازو و ساعد دو خانه، و دو دست دو گوشه، و وزن کمان بلندترين ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجير خوانده اند، و آن مرقلعها را بود، و فروترين يک من بود و مر آن را بهر کودکان خرد سازند، و هر چه از چهارصد من تا دويست و پنجاه من چرخ بود، و هر چه از دويست و پنجاه من فرود آيد تا بصد من نيم چرخ بود، و هر چه از صدمن فرود آيد تا بشصت من از کمان بلند بود، و اما مقدار قوه هر کمان که باشد از برتر تا فروتر همه بر يک درجه فلک نهاده اند هر درجي شصت دقيقه، و آغاز آرد از دو گروهه چنانک در گوشه کمانست تا فسانگاه زه، و باز بتضعيف بر رفته اند تا بشانزده، هر خانه اي بسه بخش ، و مر قبضه را چون مرکز نهاده اند که از جاي نجنبد، و گوشها و خانها بوي بپاي بود، اکنون بدين بخشي که فرود از گوشه بود قوت دو چندان بود که بگوشه، و بدوسک فرود از وي بود و عدد وي چهارده است و شانزده سي و سک نيمه و سي ديگر نيم جمله هزار و شصت بود، و دو خانه کمان بشش(بخش)کرد، از بهر آنک صورت کمان چون نيم دايره است و نيمه داير فلک بشش برج قسمت پذيرد، و همچنانک انواع کمان هرچ مر او را نام چرخست سه است بلندست و پست و ميانه همچنين انواع تير وي سه است دراز و کوتاه و ميانه، دراز پانزده قبضه، ميانه ده قبضه، کوتاه هشت قبضه و نيم، و هر کماني را تير وي چندان و چند بايد اگر همه گفته شود دراز گردد، و غرض اينجا نه دراز کردن سخنست چه بر نيت هنر تير و کمان پديد کردنست که ملوک عجم آن چيزها را بنوروز چرا خواستند، و از طريق علم نجوم گفته اند خداوندان کمان آنچه تير انداز بود و بيشتر سلاحشان تيراندازي بود هرگز تنگ روزي نباشد، و هر سپاهي که غلبه ايشان در سلاح تير بود و تيرانداز باشند غالب آيند، و حجت آنک گفته اند قسمت اين سلاح بر برج قوس است بطبع آتشي، و خانه مشتري سعد بزرگ، و مثلثه برج حمل، و اسد يکي خانه آفتاب و شرفش با انک خانه مريخست، و از روي طب اندر دانستن تير و کمان چند منفعت ظاهر است، رياضت توان کرد بوي، اعصاب و اعضا را قوي کند، و مفاصل را نرم کند و فرمان بردار گرداند، و حفظ را تيز گرداند، و دل را قوت دهد، و از بيماري سکته و فالج و رعشه ايمن دارد.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

سام نريمان(را) پرسيدند که اي پيروز گر سالار آرايش رزم چيست، جواب داد که ؟؟حميد شاه، و دانش سپهبد باراي، و مبارز هنري که زره دارد و با کمان جنگ جويد،

حکايت

گويند بهرام گور روزي پيش بعمان مندز ايستاده بود که پروردگار او بود، بيک کمان دو تير انداخت و دو مرغ را بدان دو تير از هوا فرود آورد، نعمان گفت اي پسر تا جهان بوده است نه چون تو تير انداز بود و نه تا جهان باشد خواهد بود،


حکايت

گويند روزي حکيمي پسر خويش را پند ميداد گفت اي پسر اسپ دوست دار و کمان عزيز دار و بي حصار مباش و حصار بي مترس مدار، گفت اي پدر اسپ و کمان دانستم حصار و مترس از کجا، گفت حصار مبارزست و مترس زره، يعني بي زره مباش تاتواني،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

سيف ذي يزن گويد که آن وقت که سپهسالار ايراني را بفرستاد انوشين روان، و او ابرهه صباح را بتيرزد، و از اشترفرود انداخت گفت تعالوا اخواني الي معوج مستقيم يرسل الريح، و ميت طائر ياخذ الروح، و هما القوس و السهم، فعليکم بادبهما، فانهما، حکماء الاسلحه، يحاربان من القرب و يقاتلان بالبعذ، گفت اي برادران بياييد سوي کژي راست که باد راند، و مرده اي که از زنده جان ستاند، و آن هر دو تير و کمان اند، ادب ايشان نگاه داريد، که ايشان حکيم سلاحها اند، بنزديک جنگ کنند و از دور دشمن کشند،

حکايت

گويند روزي نوشين روان از بابک عارض پرسيد گفت از سلاحداران کدام نام بردارترند، گفت خداوندان کمان و تير، نوشين روان از وي شگفت ماند، خواست که اين معني بشرح باز گويد گفت چگونه بايد که باشند اين مردمان، گفت چنانک همه تنشان دل باشد، و همه دلشان بازو، و همه بازوشان کمان، و همه کمانشان تير، و همه تيرشان دل دشمن، گفت چگونه بايد دانست اين معني را، گفت چنانک دل قوي دارند و سخت چون بازو ، و زه هموار و سخت چون کمان، و تير راست و موافق چون زه، تا هرگاه که چنين بود جاي تير خويش در دل دشمن بينند، اين قدر در معني تير و کمان گفته آمد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ياد کردن قلم و خاصيت او و آنچه واجب آيد درباره او

قلم را دانايان مشاطه ملک خوانده اند و سفير دل، و سخن تابي قلم بود چون جان بي کالبد بود، و چون بقلم باز بسته شود با کالبد گردد و هميشه بماند، و چون آتشي است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نيابد نگيرد و چراغ نشود که ازو روشنايي يابند، و مامون خليفه گفت لله در القلم، کيف يجول راسي المملکه، يخدم الاراده و لا يميل لبسکه و ايفا، و ينطق سايرا علي ارض بياضها مظلم و سوادها مضي، و نخست کسي که دبيري بنهاد طهمورث بود، و مردم اگر چند با شرف گفتارست چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چون يک نيمه از مردم، زيرا که فضيلت نوشتن است فضيلتي سخت بزرگ که هيچ فضيلتي بدان نرسد، زيرا که ويست که مردم را از مردمي بدرجه فرشتگي رساند، و ديو را از ديوي بمردمي رساند، و دبيري آنست که مردم را از پايه دون بپايه بلند رساند تا عالم و امام و فقيه و منشي خوانده شود. و همچنان مردمان بفضيلت مردمان بفضيلت سخن از ديگر حيوانات جدا گردد و بريشان سالار شود، دين ايزدجل ذکره که بپاي مي بود و مملکت که بر ملک نظام گيرد بقلم ميگيرد، و هر چند اجتماع مردم برآنند که مصطفي عليه السلام امي بود و آن او را معجز بود که تمامي قوت او بدان بود، آنچه نويسندگان بوقت نبشتن کردند و آنچه بدانستند او بهتر از همه بکرد و بدانست، و بعضي از علما برآنند که او را در هيچ علم دانا نگوييم، و او نادان نبود در دانستن خط، اما ايزد تعالي او را گفت ولا تخطه بيمينک، و آنگاه فرمان را نبشتن فرموده است، و همه صحف که ايزد تعالي از آسمان بزمين فرستاد همه وحيها بقلم نگاه داشتند و بوي ادا کردند و بوي پذيرفتند، و آيينهاء ملک و قانون و قاعده ولايتها بدو نگاه دارند و ترتيب دهند، و از مرتبت نبشتن بود که دست را بزينت انگشتري و مهر بياراستند، چه ملوک عجم چون ديدند که تيغ ولايت گرفت و ارکان سياست بپاي کرد، و قلم ملک ضبط کرد و حد سياست نگاه داشت، و فعل اين هردو از هنر دست آيد، (و) عاقله حواس پنج اند: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس، و مدار اين پنج برسراست که چون روح است مر کالبد را، پس تاج فرمودند و بر سر نهادند، و گوشوار فرمودند و از گوش در آويختند، و ياره فرمودند و در ساعد کشيدند، و انگشتري فرمودند و در انگشت کردند، گفتند(شمشير) بهنر و قوت ساعد کار کند، عزياره او را پسنديده بود، و قلم بقوت (و) هنر انگشت روان باشد، شرف انگشتري وي را دادند، تا چون نامه نويسد و اسرار صورت کند مهر بدو بر نهد تا چشم خاينان و ناسزا آن از وي دور بود، پس نامه را فرمودند تا نخست سخت بپيچند، پس مهر برنهادند، و مهر را بپرده نيز بپوشانيدند، تا اين حال نشاني بود برنامه مهر اين عالم، چه مردم نامه مهر اين عالست بآيات مذکور خالق آسمان و زمين نوشته و ببند طبيعت بسته و بمهر انگشتري ارواح مهر نهاده و باختيار سر بخرد پوشيد کرده، و دانا آن مرقلم را آلتي نهاده اند بديدار حقير، و بيافتن آسان، وليکن نبشته اش با مرتبت، و کار بستن دشوار، چون مثال مگس انگبين و کرم پيله که بديدار حقيراند، و ليکن ازيشان چيزها پديدار آيد عزيز و با قيمت در ملوک، و اندران منافع بسيار، و اين آلت که ياد کرده بود سه گونه نهاده اند: يکي محرف تمام، و آن خط کزان قلم آيد آن را لجيني خوانند يعني خط سيمين، و ديگر مستوي، و آن خط کزان قلم آيد آن را عسجدي خوانند يعني خط زرين، و سوم محرف تمام و مستوي. و آن خط کزان قلم آيد آن را لؤلؤي خوانند يعني خط مرواريدين، و خط چنان خواسته اند که چهار چيز باوي بود، اول آنک قرارشان برجاي بود بخردي و بزرگي، ديگر آنک اندام دارد چنانک بصورت نهاده اند، ديگر آنک با رونق و آب بود و آن از تيزي قلم باشد و بستگي دست نويسند، و همچنين تناسب نگاه دارند، نبايد که را چند نون باشد، و يا نون به ري ماند، و چشمهاي واو و قاف وفا در خور يکديگر و بريک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ، و کشش نون و قاف و صاد همچنين، و درازي لام و الف چند يکديگر، چون اين قياس نگاه داشته بود اگر چه خط بد باشد نيکو نمايد و هموار و مستقيم، و خط خواننده بايد، که دانا آن گفته اند احسن الخط مايقرا، و سه چيز نيکو بايد تا خط نيک آيد، و اگر ازين سه چيزي يکي نيکو نباشد اگر چه خطاط و استاد باشد خط نيکو نيايد، يکي قلم، دوم مداد، سوم کاغذ، و خطي که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف و کلماتش از حال خويش بنگردد، چه قاعده مقادير حروف و کلمات در دل وي مصور شده باشد، هر گاه که چيزي خواهد نبشت دست بدل راست کند خطش همچنان آيد که آموخته باشد، بنادر حرفي يا کلمه اي بدآيد، و خط نيکو چون صورت تمام چهره و تمام قداست که آن را نيکو رو خوانند، و خط بد چون روي زشت و قامت نامعتدل هر اندامش نه در خور يکديگر،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

هم اندرين معني فضيلت قلم، چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان که وقتي اميري رسولي فرستاد بملک فارس با تيغي برهنه، گفت اين تيغ (ببر)و پيش او بنه و چيزي مگو، رسول بيامد و همچنان کرد، چون تيغ بنهاد و سخن نگفت ملک وزير را فرمود جوابش بازده، وزير سردوات بگشاد و يکي قلم سوي وي انداخت گفت اينک جواب، رسول مرد عاقل بود بدانست که جواب برسيد، و تاثير قلم صلاح و فساد مملکت را کاري بزرگست، و خداوندان قلم را که معتمد باشند عزيز بايد داشت،

حکايت

فخرالدوله برادر پناخسرو آنگاه که بگريخت و بنشابور آمد صاحب زبان بروي دراز کرد، و بنامها وي را نکوهيد و عاقش خواند، وي فصلي نبشت و بصاحب فرستاد، و گفت ترا شمشير و مرا قلم فانظر ايهما اقوي، صاحب در جواب نبشت السيف اقوي و القلم اعلي فانظر ايهما اکفي، فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالي عرضه کرد قابوس و شگير زير آن نبشت قدافلح من تزکي و قد خاب من کذب و تولي،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

شنيدم که در ايران ملکي بود، و آيين او چنان بود که چون جنگي کردي سپاهي داشتي آراسته و ساخته، و ايشان را همه جامه سياه پوشانيده، راست که جنگ سخت گشتي بفرمودي تا ايشان پيش سپاه آمدندي و آن جنگ بسر بردندي، پس چنان افتاد که وقتي از ترکستان سپاهي گران بيامدند بقدر پنجاه هزار مرد، کار بجنگ افتاد، و اين ملک بر سر بلندي نشسته بود با تني چند از خاصگان خويش ،دلش چنان خواست که آن روز جنگ با ديگر روز افگند، دوات و قلم خواست و بر پاره اي کاغذ نبشت که «سياه داران سپاه را بگويند تا باز گردند» و بنزديک وزير خويش فرستاد، وزير بخواند، پسنديده نداشت، دوات در موزه داشت بر گرفت، و سياه را يک نقط زيادت کرد تا سپاه داران شد، و «گردند» را نوني بر سر زيادت کرد تا نگردند شد، و پيش لشکر فرستاد، ايشان رقعه بخواندند، و خويشتن را بر سپاه زدند، و سپاه ترکستان را بشکستند، واين اندر سيرالملوک نبشتند که بيک نقط قلم پنجاه هزار شمشير هزيمت شد، و بزمين عراق دوانزده قلمست هريکي را قد و اندام و تراشي ديگر، و هر يکي را ببزرگي از خطاطان باز خوانند، يکي مقلي بابن مقله باز خوانند، و ديگر مهلهلي که بابن مهلهل باز خوانند، سديگر مقفعي که بابن مقفع باز خوانند، و ديگر مهلبي ، وديگر مهراني و ديگر عميدي، و ديگر بوالفضلي، و ديگر اسمعيلي ، وديگر سعيدي، و ديگر شمسي، هر يکي را قدري و اندازه و تراشيست که بصفت آن سخن دراز گردد، و ليکن ازان جمله يکي را صفت کنيم، و آن قلم شمسي است، و قلم شمس المعالي از قصب رمحي بود، يا از قصب بغدادي ، يا از قصب مصري، و گفت آن قصب که با نيرو بود دبيران ديوان را شايد، که قلم بقوت رانند تا صرير آرد، و نبشتن ايشان را حشمت بود، و گفتي قلم ملوک چنان بايد که بوقت نبشتن بديشان رنج نرسد و انگشتشان نبايد افشرد، چه ملوک را نشايد که کاغذ بر سر زانو گيرند و دبير وار نشبينند تا چيزي نويسند، بلکه ايشان را گرد بايد نشست، و کاغذ معلق بايد داشت، و قد قلم او بدرازا سه مشت بايد، دو مشت ميانه و يک مشت سر قلم، و بسيار بايد نبشت تا خط نيکو و پسنديده آيد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Omar Khayyam | رباعيات عمر خیام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA