انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Omar Khayyam | رباعيات عمر خیام


زن

 
ياد کردن اسپ و هنر او و آنچه واجب آيد درباره او

چنين گويند که از صورت چهارپايان هيچ صورت نيکوتر از اسپ نيست، چه وي شاه همه چهارپايان چرنده است ، و رسول عليه السلام فرموده است الخير معقود في نواصي الخيل، گفت نيکي در پهلوي پيشاني اسپ بسته است، و مر اسپ را پارسيان باد جان خوانده اند، و روميان آن را باد پاي، و ترکان گام زن کام ده، و هندوان تخت پران، و تازيان براق برزمين، و گويند آن فريشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسپست الوس نام، و در حديث اسپ بزرگان را سخن بسيارست، چنين گويند روزي بر سليمان عليه السلام اسپ عرض کردند، وي گفت شکر خداي تعالي(را) که دو باد را فرمان بردار من کرد، يکي باجان و يکي بيجان، تا بيکي زمين ميسپرم و بيکي هوا، و آفريدون را پرسيدند که اي ملک چرا بر اسپ ننشيني ، گفت ترسم که يزدان را شکر بواجبي نتوانم گزارد، و کيخسرو گفت هيچ چيز در پادشاهي برمن گرامي تر از اسپ نيست،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

خسرو پرويز را اسپ شبديز پيش آوردند تا بر نشيند، گفت اگر برتر از آدمي يزدان را بنده بودي جهان بماندادي، و اگر برتر از اسپ چهارپايي بودي اسپ را بر نشست ما نکردي، و همو گويد که پادشاه سالار مردانست و اسپ سالار چهارپايان، حق سبحانه و تعالي ميفرمايد من مثلي و قد خلقت الفرس، و افراسياب گويد آت ايرکا اندغ کم گوگ کاآي، يعني اسپ مرملوک را چنانست که آسمان مرماه را، و بزرگان گفته اند اسپ را عزيز بايد داشت که هر که اسپ را خوار دارد بر دست دشمن خوار گردد، و مامون خليفه گويد نعم الشي الفرس سماء يجري و سريريمشي، گفت نيک چيزيست اسپ آسمان گردان و تخت روان، و اميرالمومنين علي بن ابي طالب رضي الله عنه گفت ما خلق الله الفرس الا ليعتز به الانسان و يذل به الشيطان، گفت ايزد تعالي اسپ را نيافريد الا از بهر آن تا مردم را بوي عزيز گرداند و ديو را خوار کند، و عبدالله بن طاهر گفت رکوب الفرس احب الي من رکوب عنق الفلک، گفت بر اسپ نشستن دوست ترا دارم که بر گردن فلک، و نعمان منذر گويد الخيل حصون رجال الليل ولولا الخيل لم تکن الشجاعه اسما يستحق به الشجاع، گفت اسپان حصارها مردان شب اند و اگر اسپ نبودي نام شجاعت کي اندر خور نام مردان جنگي بودي، و نصربن سيار گويد الفرس سرير الحرب و الاسلحه انوارها و الصياح غناء الحرب و الدم عقارها، گفت اسپ تخت جنگست و سلاح گلهاي وي، و مهلب بن ابي صفره گويد الفرس سحاب الحرب لايمطر ببرق السيف الامطردم، گفت اسپ ابر جنگست نبارد بدرخشيدن شمشير مگر باران خون، اکنون بعضي از نامهاي اسپان ياد کرده شود که پارسيان در صفت اسپاني گفته آنچه بتجربه ايشان را معلوم شده است از عيب و هنر ايشان و آنک بفال نيک باشد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نامهاي اسپان بزبان پارسي

الوس، چرمه، سرخ چرمه، تازي چرمه، خنگ، باد خنگ، مگس خنگ، سبزخنگ، پيسه کميت، کميت، کميت، شبديز، خورشيد، گور سرخ، زرد رخش، سيارخش، خرماگون،چشينه، شولک،پيسه،ابرگون، خاک رنگ، ديزه، بهگون، ميگون، بادروي، گلگون، ارغون، بهارگون، آبگون، نيلگون، ابرکاس،ناوبار،سپيد زرده، بورسار، بنفشه گون، ادس، زاغ چشم،سبز پوست، سيمگون، ابلق، سپيد، سمند، اما الوس آن اسپست که گويند آسمان کشد، و گويند دور بين بود، و از دور جايي بانگ سم اسبان شنود، و بسختي شکيبا بود، وليکن بسرد سير طاقت ندارد، و بداشتن خجسته بود، وليکن نازک بود، چرمه بدحشم و دوربين بود، سياه چرمه خجسته بود، کميت رنج بردار بود، شبديز روزي مند و مبارک بود، خورشيد آهسته و خجسته بود، سمند شکيبا و کارگر بود، پيسه خداوند دوست و مهربان بود، سپيد زرده بر نشست ملوک را شايد، پيسه کميت رنجور و بدخو بود، و مرا سپان را رنگهاء غريبست که کم افتد بدان رنگ،ارسططاليس بکتاب حيوان لختي ياد کرده است، و گويند هراسپي که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپيد، آن بهتر و شايسته تر بود و خداوندش بحرب هميشه بپيروزي، و اينچنين اسپ مرکب پادشاه را شايد، زرده زاغ چشم و عنبر رنگ که رنگ چشم او بزردي زند، و آن اسپي که بر اندام او نقطهاي سپيد بود، يازرد، و چون خنگ عقاب يا سرخ خنگ پاء او بس سپيد بود، يا کميت رنگ با روي سپيد، يا چهار دست و پاي او سپيد، اين همه فرخ و خجسته (بود) ، واسپي که ملوک را نشايد آن اسپ بود که رنگش برنگ تذرو بود، يا بر روي نشانهآي کلان دارد، اما آنچه فرخنده بود از نشانهاي اسپ يکي آنست که بر جاي حکم نشان دارد که پارسيان آن را گرد يا خوانند، مبارک بود و فرخ، و هر اسپي که مويش زرد بود يا سرخ بسرما طاقت ندارد، و رسول عليه السلام گفت رونده ترين اسپان اشقر بود، و امير المومنين علي رضي الله عنه گفته است دلاورترين اسپان کميت است، و بي باک تر سياه، و با نيروتر و نيکوخوتر خنگ، و باهنر ترسمند، و از اسپان خنگ آن به که پس سرو ناصيه و پا و شکم و خايه و دم و چشمها همه سياه بود، و اين مقدار جهت شرط کتاب ياد کرده شد، به روزگار پيشين در اسپ شناختن و هنر وعيب ايشان دانستن هيچ گروه به از عجم ندانستندي، از بهر آنک ملک جهان ازان ايشان بود، و هر کجا در عرب و عجم اسپ نيکو بودي بدرگاه ايشان آوردندي، و امروز هيچ گروه به از ترکان نمي دانند، از بهر آنک شب و روز کار ايشان با اسپست، و ديگر آنک جهان ايشان دارند،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اندر ذکرباز و هنر او و آنچه واجب آيد درباره او

باز مونس شکارگاه ملوکست، و بوي شادي آرند، و وي را دوست دارند، و در بازخويها بود چنانک اندر ملوک بود، از بزرگ منشي، و پاکيزگي، و پيشينگان چنين گفته اند که شاه جانوران گوشتخوار بازست، و شاه چهارپايان گياه خواراسپ، و شاه گوهرهاء ناگدازنده ياقوت، و شاه گوهرهاء گدازنده زر، و از بهر اين حال باز بملوک مخصوصترست که بديگر مردمان، و مرباز را حشمتي است که پرندگان ديگر را نيست، و عقاب از وي بزرگتر است وليکن وي را آن حشمت نيست که باز را، و پادشاهان ديدار وي را بفال دارند، و چون باز بي تعبي سبک بردست وي نشيند، و روسوي پادشاه کند، دليل آن باشد که وي را ولايتي نو بدست آيد، و بر خلاف اين بعکس، و چون بوقت برخاستن سر فرود آرد و باز بردارد دليل کند که ضعفي بکار ملک در آيد، و چون برخيزد و ؟؟ کند، يا شکار بگيرد و برگرفته بانگ کند، تشويش سپاه باشد، و چون بوقت برخاستن اهار نکند نقصاني پديد آيد، و چون بچشم راست سوي آسمان نگرد کارهاي(ملک) بلندي گيرد، و چون بچشم چپ نگرد خللي باشد، و چون (بر) آسان بسيار نگرد دليل ظفر و نصرت بود، و چون بزمين بسيار نگرد مشغولي باشد، و چون باز آسوده باشد و بشکارگاه با بازي ديگر جنگ افتد دشمني نو پديد آيد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اندر گزيدن باز

انواع بسيارست، وليکن از همه سپيد چرده بهتر و باز سرخ فام و يا زرد تمام، و بشکار حريصتر سپيد چرده بود، وليکن بيمارناک بود و بدخو، و پس از وي زرد حريصتر و تندرست تر، و ازين هر دو سرخ فام درست تر، ليکن بدخو بود، و بکالبد از همه بزرگتر بود، و شنودم از بازرگاني که در ايام ما بودند که هيچ کس از ماهان مه و شمگير بهتر شناخته اندر اشکره را، که کار ايشان سالي دوانزده ماه شکار کردن بود، و علي کامه که سپاهسالار بدرخستو بود نيز نيکو شناختي وليکن همه متفق بودند که هيچ کس از ماهان مه به ندانستي، و او را بزبان کوهي کتابي شکره نامست بزرگ تصنيف وي، و او چنين گفته است که همه جانوران يکرنگ به از آميخته ناتمام، وليکن شرط اندر اختيار بازآنست که سخت گوشت بود و گرد و پيوسته، و اندامهاش در خور يکديگر، چنانک سر کوتاه و خرد بود، و پيشاني و چشمهاش فراخ بود، و حوصله فراخ، و سينه پهن و پست، و دمچه وران سطبر. و گوشت وي سخت، و ساقهاش سطبر و گرد و کوتاه، و پنجه نيکو انگشتان قوي، و ناخنان سياه و پاي سبز، هر بازي که بدين صفت بود آن بيشتر سپيد چرده يا زرد تمام يا سرخ تمام بود، و نادر افتد و بهمه قيمتي ارزد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت

چنين گويند که ماهان پادشاهي بزرگ بوده است عاقل و کافي، يک روز باز دار خويش را(ديد) باز بر دست آب ميخورد، بفرمود تا صد چوبش بزدند، گفت اي عجب باز بتن خويش پادشاه پرندگانست، و غمگسار و عزيز دست پادشاهانست، روا بود که تو اينچنين بي ادبي کني، عزيز ملوک بر دست و تو آب خوري، يا جز آب چيزي ديگر، بازدار گفت زندگاني خداوند دراز باد چون بشکارگاه تشنه گردم چون کنم که باز بامن بود، گفت بکسي ديگر ده که اهل آن بود که باز تواند داشت که تو آب خوري يا چيزي ديگر که ترا بدان حاجت باشد،

حکايت

شنيدم که بوعبدالله خطيب مودب امير ابوالعباس بود برادر فخرالدوله، بر منظره نشسته بود، و امير ابوالعباس کودک بود از پيش وي فرود آمده بود، خادمي باشه بر دست داشت، آن باشه بخواست و بر دست نشاند، دران ميان از دهن خيو بينداخت، چون سوي عبدالله خطيب آمد او را ملامت نمود، و روي ترش کرد و گفت اگر نه آنستي که تو هنوز خردي و اين ادب نياموخته من ترا امروز مالشي دادمي که بازگفتندي، آنگاه گفت اي سبحان الله تو ملک و ملک زاده اي، عزيز ملکان بر دست تو چنين بي ادبي کني کز دهان خيو بيندازي، اين بگفت، پس نعلين برداشت، و آن خادم را نعليني چند بر گردن زد، و گفت شما ملک زادگان را چنين مي پروريد کزيشان بي ادبي مي آيد که اشکره بر دست دارند و خيو اندازند،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گفتار اندر منفعت شراب

دانا آن طب چنين گفته اند، چون جالينوس و سقراط و بقراط و بوعلي سينا و محمد زکريا که هيچ چيز در تن مردم نافع تر از شراب نيست، خاصه شراب انگوري تلخ و صافي، و خاصيتش آنست که غم را ببرد، و دل را خرم کند، و تن را فربه کند، و طعامهاي غليظ را بگذارد، و گونه رو سرخ کند، و پوست تن را تازه و روشن گرداند، و فهم و خاطر را تيز کند، و بخيل را سخي و بد دل را دلير کند، و خورنده شراب را بيماري کم کند و اغلب تندرست باشد، از جهت آنک تبها و بيماري که از خلطهاي لزج و فاسد تولد کندو سبب آنک ميخواره را گاه گاه مي افتد، و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آيد، و گروهي زيرکان شراب را محک مرد خوانده اند، و گروهي ناقد عقل، و گروهي صراف دانش، و گروهي معيار هنر، و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند و گروهي مفرح الغم، و هر که پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندروست از نيک و بد ازو سرآيد و گوهر خويش پديد کند. و بيگانه را دوست گرداند و اندر دوستي بيفزايد، و اگر خود او را همين خاصيت است که دوستان را بهم بنشاند بسيارست، و از لطيفي که شرابست از همه خوردنيها که در جهانست از چرب و شيرين و خوش و ترش بيش از يک سيري نتوان خورد، و اگر بيش خوري طبع نفور گيرد، و باز مر شراب را هر چند بيش خوري بيش بايد، و مردم ازو سير نگردد و طبع نفرت نگيرد، که وي شاه همه شرابهاست، و در بهشت نعمت بسيارست و شراب بهترين نعمتهاء بهشتست، و اگر نبودي (ايزد آن را) بخود مخصوص نکردي(هر چند نعمتهاي دو جهاني بتقدير و ارادت اوست) چنانک در محکم کتاب خود ياد فرموده است که و سقيهم ربهم شرابا طهورا، و ديگر جاي ميفرمايد و منافع للناس واثمهما اکبر من نفعهما، مردمان را منفعت بسيارست در وي و ليکن بزه او از نفع بيشترست، خردمند بايد که چنان خورد که مزه او بيشتر از بزه بود تا برو وبال نگردد، و اين چنان باشد که برياضت کردن نفس خود را بجايي رساند که از اول شراب خوردن تا آخر هيچ بدي و ناهمواري ازو در وجود نيايد بگفتار و بکردار الا نيکويي و خوشي، چون بدين درجه رسد شراب خوردن او را زيبد، و فضيلت شراب بسيارست، اکنون فصلي در منفعت شراب و مضرت و دفع مضرت شرابها ياد کنيم از گفتار جالينوس حکيم و محمد بن زکرياء رازي و خواجه ابوعلي سينا و اطباء بزرگ، منفعت شراب مست کننده، طعام را هضم کند، و حرارت اصلي يعني حرارت غريزي را بيفزايد، و تن را قوي کند و پاک گرداند ببول و عرق و بخار،
مضرتش، نشايد کودکان را که سخت گرم مزاج باشند، دفع مضرتش، اگر آيد حاجت مردم گرم مزاج را بخوردن اين شراب بآب و گلاب ممزوج کنند تا زيان نکند، و السلام، منفعت شراب سپيد و تنگ، غذاء کمتر دهد، و مردمان گرم مزاج را بشايد، و صفرا براند ببول اندک اندک،
مضرتش، خداوند معده سودايي را از وي شکم پر باد گردد و درد مفاصل آرد،
دفع مضرتش با سپيد باها وتوابل و تباهه خشک کنند تا زيان ندارد و منفعت کند، منفعت شرابي که نه تيره بود و نه تنک، چون نيکو آيد موافقترين شرابهاست، مردمان معتدل مزاج را شايد،
مضرتش، مردمان گرم مزاج را زيان دارد،
دفع مضرتش ، ممزوج کنند بآب و گلاب و بعلي بارواي تازيان ندارد،
منفعت شراب تلخ و تيره ، باد بشکند، و بلغم را ببرد، و درد معده و درد شکم را سود دارد،
دفع مضرتش، بآب ممزوج و با طعامها، ترش خورند، و نقل ميوها، ترش کند تازيان ندارد.
منفعت شراب ريحاني، دل و معده را قوي کند، و بادها بشکند و تبها که از بيماري خاسته بود سود دارد،
مضرتش ،درد چشم و درد سر آورد و زود بر سر رود،
دفع مضرتش بکافور و گلاب و بنفشه، نقل ميوهاء ترش گردانند،
منفعت شراب نو، خون در تن بيفزايد، و رگها پر کند، و بخار ازو بر سر شود،
مضرتش ، نشايد مردمان را که تري دارند، و باد بريشان غلبه دارد، و تنهاء پر خلط دارند،
دفع مضرتش، قليها، خشک با افزار بايد خورد، و نقل ميوه خشک کند،
(شراب...)، خداوندان باد و بلغم را نيکست، و معده و جگرم گرم را بشايد، و آن را(که) از بخار در رنج باشد،
مضرتش، مردمان لاغر را خشک و نزار را زيان دارد،
دفع مضرتش، با آب بياميزند و کشکاب خورند، و طعامهاء سرد و ميوه هاء تر زيان دارد،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شراب ممزوج و مروق

کسي را که خمار سخت کند، و يا از درد سر رنج باشد نيکست، و مردمان گرم مزاج را شايد،
مضرتش ، باد در شکم انگيزد، و درد بندها آرد، و معده و جگر را سرد کند،
دفع مضرتش با گوشتابه و قليه با توابل و افزار بسيار کند، و نقل ميوه خشک کند،
شرابي که بترشي زند، مردماني را که معدها و جکرهاء گرم دارند شايد،
مضرتش، آرزوي مجامعت ببرد، و پيها را سست کند،
دفع مضرتش با سپيد باهاء حرف و حلوا و شيريني خوردن تازيان ندارد،
شرابي که آفتاب پرورده باشد، لطيفتر و زودگوارتر از همه شرابها بود،
مضرتش ، خون را بزودي عفن گرداند،
دفع مضرتش باسکبا و سماق و ناربا کنند، و نقل ريباس و انار کنند، و از پس او سکنجبين خورند تازيان ندارد،
شراب مويزي، آنچه ازو صافي باشد مانند شراب ممزوج باشد، ميل بخشکي دارد و موافقست محروران را،
مضرتش، آنچه تيره بود مانند شراب سياه باشد و بدگوارد، و سودا انگيزد، و باد در شکم افگند، و شکن برآورد، و راههاء جگر ببندد،
دفع مضرتش، سکنجبين و آب کاسني و تخم خيار با خيار بادرنگ...
شراب خرمايي، تن را فربه کند، و خون بسيار راند، خاصه که نو باشد،
مضرتش، غليظ و بدگوارست، و راه جگر ببندد، و خون سودايي انگيزد،
دفع مضرتش، شراب انار و سکنجبين و داروهايي که سودا را براند بکار دارد تازيان ندارد، و درين باب اين مقدار کفايت باشد، اکنون پيدا کنيم که انگور ازکجا پديد آمد و مي چگونه ساخته اند،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکايت اندر معني پديد آمدن شراب

اندر تواريخ نبشته اند که بهراه پادشاهي بود کامگار و فرمانروا، باگنج و خواسته بسيار، و لشکري بي شمار، و همه خراسان در زير فرمان او بود، و از خويشان جمشيد بود، نام او شميران، و اين در شميران کي بهر است، و هنوز برجاست، آبادان او کرده است، و او را پسري بود، نام او بادام، سخت دلير و مردانه و با زور بود، و دران روزگار تيراندازي چون او نبود، مگر روزي شاه شميران بر منظره نشسته بود، و بزرگان پيش او، و پسرش بادام پيش پدر، قضا را همايي بيامد و بانگ ميداشت، و برابر تخت پاره اي دورتر بزير آمد و بزمين نشست، شاه شميران نگاه کرد ماري ديد در گردن هماي پيچيده و سرش در آويخته، و آهنگ آن ميکرد که هماي را بگزد، شاه شميران گفت اي شير مردان اين هماي را از دست اين مار که برهاند و تيري بصواب بيندازد، بادام گفت اي ملک کار بنده است، تيري بينداخت چنانک سرمار در زمين بدوخت و بهماي هيچ گزندي نرسيد، هماي خلاص يافت و زماني آنجا مي پريد و برفت، قضا را سال ديگر همين روز شاه شميران بر منظره نشسته بود، آن هماي بيامد و بر سر ايشان ميپريد و پس بر زمين آمد، همانجا که مار را تير زده بود چيزي از منقار بر زمين نهاد، و بانگي چند بکرد و بپريد، شاه نگاه کرد و آن هماي را بديد، با جماعت گفت پنداري اين همانست که ما او را از دست آن مار برهانيديم، و امسال بمکافات آن باز آمده است و ما را تحفه آورده، زيرا که منقار بر زمين ميزند، برويد و بنگريد و آنچ بيابيد، بياريد، دو سه کس برفتند و بجملگي دو سه دانه ديدند آنجا نهاده، برداشتند و پيش تخت شاه شميران آوردند، شاه بکار کرد، دانه اي سخت ديد، دانا آن و زيرکان را بخواند، و آن دانها بديشان نمود، و گفت هما اين دانها را بما بتحفه آورده است، چه مي بينيد اندرين، ما را با اين دانها چه ميبايد کردن، متفق شدند که اين راه ببايد کشت و نيک نگاه داشت تا آخر سال چه پديدار آيد، پس شاه تخم را بباغبان خويش دادو گفت در گوشه اي بکار، و گرداگرد او پرچين کن تا چهارپا اندرو راه نيابد، و از مرغان نگاه دار، و بهر وقت احوال او مرا مينماي، پس باغبان همچنين کرد، نوروز ماه بود، يکچندي برآمد، شاخکي ازين تخمها برجست، باغبان پادشاه را خبر کرد، شاه با بزرگان و دانا آن بر سر آن نهال شد، گفتند ما چنين شاخ و برگ نديده ايم، و بازگشتند، چون مدتي برآمد شاخهاش بسيار شد، وبلگها پهن گشت، و خوشه خوشه بمثال گاورس ازو در آويخت، باغبان نزديک شاه آمد، و گفت در باغ هيچ درختي ازين خرمتر نيست، شاه دگر باره با دانا آن بديدار درخت شد، نهال او را ديد درخت شده، و آن خوشها ازو در آويخته، شگفت بماند، گفت صبر بايد کرد تا همه درختان را بر برسد تا بر اين درخت چگونه شود، چون خوشه بزرگ کرد، و دانهاي غوره بکمال رسيد، هم دست بدو نيارستند کرد، تا خريف در آمد، و ميوها چون سيب و امرود و شفتالو و انار و مانند آن در رسيد، شاه بباغ آمد، درخت انگور ديد چون عروس آراسته، خوشها بزرگ شده، و از سبزي بسياهي آمده، چون شبه ميتافت، و يک يک دانه ازوهمي ريخت، همه دانا آن متفق شدند که ميوه اين درخت اينست، و درختي بکمال رسيده است، و دانه از خوشه ريختن آغاز کرد، و بران دليل ميکند که فايده اين در آب اينست، آب اين ببايد گرفتن و درخمي کردن، تا چه ديدار آيد، و هيچ کس دانه در دهان نيارست نهادن، ازان همي ترسيدند که نبايد که زهر باشد و هلاک شوند، همانجا در باغ خمي نهادند و آب آن انگور بگرفتند، و خم پر کردند، و باغبان را فرمود هر چه بيني مرا خبر کن، و بازگشتند، چون شيره در خم بجوش آمد باغبان بيامد، و شاه را گفت اين شيره همچون ديگ بي آتش ميجوشد، و بنرمي اندازد گفت چون بيارامد مرا آگاه کن، باغبان روزي ديد صافي و روشن شده چون ياقوت سرخ ميتافت و آراميده شده، در حال شاه را خبر کرد، شاه با دانا آن حاضر شدند، همگنان در رنگ صافي او خيره بماندند، و گفتند مقصود و فايده ازين درخت اينست، اما ندانيم که زهرست يا پازهر، پس بران نهادند که مردي خوني را از زندان بيارند، و ازين شربتي بدو دهند، تا چه پديدار آيد، چنان کردند، و شربتي ازين بخوني دادند، چون بخورد اندکي روي ترش کرد، گفتند ديگر خواهي، گفت بلي، شربتي ديگر بدو دادند، در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کردن آمد، و شکوه پادشاه در چشمش سبک شد، و گفت يک شربت ديگر بدهيد، پس هر چه خواهيد بمن بکنيد، که مردان مرگ را زاده اند، پس شربت سوم بدو دادند، بخورد و سرش گران شد و بخفت، و تا ديگر روز بهوش نيامد، چون بهوش آمد پيش ملک آوردندش، ازو پرسيدند که آ ن چه بود که دي روز خوردي، و خويشتن را چون ميديدي، گفت نمي دانم که چه ميخوردم، اما خوش بود، کاشکي امروز سه قدح ديگر ازان بيافتمي، نخستين قدح بدشخواري خوردم که تلخ مزه بود، چون در معده ام قرار گرفت طبعم آرزوي ديگر کرد، چون دوم قدم بخوردم نشاطي و طربي در دل من آمد که شرم از چشم من برفت، و جهان پيش من سبک آمد، پنداشتم ميان من و شاه هيچ فرقي نيست، و غم جهان بر دل من فراموش گشت، و سوم قدح بخوردم بخواب خوش در شدم ، شاه وي را آزاد کرد از گناهي که کرده بود، بدين سبب همه دانا آن متفق گشتند که هيچ نعمتي بهتر و بزرگوارتر از شراب نيست، از بهر آنک در هيچ طعامي و ميوه اي اين هنر و خاصيتي نيست که در شرابست، شاه شميران را معلوم شد شراب خوردن، و بزم نهادن آيين آورد، و بعد ازان هم از شراب رودها بساختند و نواها زدند، و آن باغ که درو تخم انگور بکشتند هنوز برجاست، آن را بهرا غوره ميخوانند و بر در شهرست، و چنين گويند که نهال انگور از هراه بهمه جهان پراگند، و چندان انگور که بهراه باشد بهيچ شهري و ولايتي نباشد، چنانک زيادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگويند، و فضيلت شراب بسيارست،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گفتار اندر خاصيت روي نيکو،

روي نيکو را دانا آن سعادتي بزرگ دانسته اند، و ديدنش را بفال فرخ داشته اند، و چنين گفته اند که سعادت ديدار نيکو در احوال مردم همان تاثير کند که سعادت کواکب سعد بر آسمان، و مثال اين چنان نهاده اند چون مثل جامه که عطر اندر صندوق بود که از وي بوي گيرد و بي عطر آن بوي بمردم برساند، و چون مثال عکس آفتاب که بر آب افتد و بي آفتاب بديگر جاي عکس برساند، زيرا که نيکويي صورت مردم بهريست از تاثير کواکب سعد که بتقدير ايزد تعالي بمردم پيوندد، و نيکويي بهمه زبانها ستوده است و بهمه خردها پسنديده، و اندر جهان چيزها، نيکو بسيارست که مردم از ديدارشان شاد گردد، و بطبع اندر تازگي آرد، و ليکن هيچ چيز بجاي روي نيکو نيست، زيرا که از روي نيکو شادي آيد، چنانکه هيچ شادي بآن نرسد، و گفته اند روي نيکو دليل نيکبختي اين جهانست، و چون روي نيکو با خوي نيکو يار شود آن نيکبختي بغايت رسيده باشد، و چون بظاهر و باطن نيکو بود محبوب خدا(و) خلق گردد، و مر ديدار نيکو را چهار خاصيت است، يکي آنک روز خجسته کند بر بيننده، و ديگر آنک عيش خوش گرداند، و سديگر آنک بجوانمردي و مروت راه دهد، و چهارم آنک بمال و جاه زيادت کند، زيرا که مردم چون باول روز از روي نيکو شادي يافت دليل بهره اي بود از بهرها، خجستگي، که آن روز جز شادي نبينند، چون با وي نشست عيش بروي خوش گردد، و بي غم شود، و چون اين حال بروي قرار گرفت، و ديدار نيکو يافت، اگر چه بي مروت و سفله کسي بود، مروت و جوانمردي در وي بجنبد، و چون مردمان وي را با روي نيکو ديدند بتعظيم نگرند، او نيز از بهر عيش خويش بمال ورزيدن کوشش بيش کند، و چنين گفته اند که روي نيکو پير را جوان کند، و جوان را کودک، و کودک را بهشتي، و رسول عليه السلام گفته است اطلبوا حاجاتکم من حسان الوجوه، گفت حاجت خويش از نيکو رويان بخواهيد، و هرکس از روي شطارت مر روي نيکو را صفت کرده اند و لقبي نهاده، گروهي ميدان عشق نهاده اند، و گروهي صحراي شادي، و روشه مهر، و پيرايه آفرينش، و نشانه بهشت گفته اند، اما خداوندان علم فلاسفه گفته اند که سبب آفرينش ايزدست، و طلب علم بدو، و از آفريدگار خويش اثرست که راه نمايد بخوي ذات او، و طبيعيان گفتند که همه چيزها را زيادت و نقصان و اعتدالست ، و آراستگي هموار باعتدالست، پس چون بنگريد صورت اعتدال خوب تر بود، که خويشتن را بترکيب مينمايد، و اين عالم که بپاي بود باعتدال بر پاي بود، و بوي آبادان باشد، و تناسخيان گويند که وي خلعت آفريدگارست، که بمکافات آن پاکي و پرهيزگاري که بنده کرده بود اندر پيش، آن بنور خويش او را کرامت کند، فاما خداوندان معرفت گفته اند که وي شوق شمعست که شمع را بر افروزاند، و گروهي گفته اند که وي منشور سراست و باران رحمتست که روضه معرفت را تازه ميگرداند، و درخت شوق را بشکفاند، و گروهي گفته اند که وي آيت حقست که حقيقت بر محققان عرضه همي کند، تا بحقيقت وي بحق بازگردند، و در ديدار نيکو سخنهاء بسيار گفته اند، اگر همه ياد کنيم دراز گردد، و حکايتي از عبدالله طاهر ياد کنيم،
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Omar Khayyam | رباعيات عمر خیام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA