ارسالها: 180
#21
Posted: 19 Jun 2011 11:57
چقدر سخته جدایی منم دارم خدایی
تو كه نبودی گریه دمسازم بود
وقتی بودی خوبیت آغوش بازم بود
چقدر خونه تاریك و بیصدا بود
دریچه پهن قلبم باریك و بیندا بود
راستی قناریهام دیگه نمیخونن
برام توی كوچیكترین قفس
خودشونو زندونی كردن برام
چون تو نبودی حالیه
یكی پیدا نمیشه همدل من شه
توی این راه مهیب همسفرم شه
میدونسیتی باغچه دیگه گل نمیداد
حیاطشم بی تو صفایی نمیداد
بار اولم بودش كه ناله و زاری زدم
به كسی حرفی نگفتم تموم حرفام نگفتهاس
از سكوت كردنش مردم تموم حرفامو خوردم
خیلی سخته كه دست من لمس نكنه دست تو
رو دست و پام سست و فلج شه واسه تو
چون تون نبودی حالیته
آدمای خوب و بد دیگه یكی شدن برام
آب و رنگشونم دیگه یكی شد برام
آب و رنگشونم دیگه بی رنگ شد برام
در بهار تابش خورشید ملایم دیگه سوزان برام
برا من میون پاییز و بهار فرقی نداره
میدونم تو خواب كه بهار روی ماه تو بیاره
ای خدا ای خدا از تو میخوام اسیر و مجنونش شم
دیگه از بیهوده دویدن خسته شدم
دیگه از بیهوده پریدنم خسته شدم
میدونی چون تو نبودی حالیته
خیلی بی انصافم كه بارون رحمت خدا خسته شدم
خیلی بی انصافم كه كاراو حكمت خدا خسته شدم
برا من خونه بدونه تو قفس شده
برا من زندگی بی نفس شده
مثل اون پرنده كه دیوونه شده
مثل اون موجود منگی كه بدونه لونه شده
تو میخوای منو ویرون بكنی
تو میخوای مثل یه شیر منو زخمی بكنی
تو میخوای پرنده رو از تو آشیونهاش بیرون بكنی
من میگم تو میخوای با من اینجور بكنی
تو میگی نه من میگم چون تو نبودی حالیته
برا من دیگه شبا ستارهای دیده نمیشه
برا من دیگه تو قلب جوونه عشق روییده نمیشه
میدونستی كه دیگه دنیا برام تیره و تاره
میدونستی كه دیگه مردن برام دین و راهه
دیگه عاقل نمیشم دیگه بالغ نمیشم
دیگه از حرفای تو سیر نمیشم
اینو بدون اگه خدا تمام دنیارم بده جایی نیست
اینو بدون اگه خدا تموم كارارم كنه دیگه راهی نیست
اینو بدون اگه خدا بهشتشم به من بده صفایی نیست
اینو بدون چون تو نبودی حالیته
من دیگه مثل قدیم منتظر عید نوروز نبودم
اینو بدون مثل قدیم منتظر عمو نوروز نبودم
ای بی زبون تو رو باید توی رویا ببینم
تو رو باید تو خواب و خیالم ببینم
كی میگه باید یه سراب توی راه عشقم ببینم
یا كه باید یه عذابه توی وجدان ببینمژ
میدونی عشق تو كورم كرد
عاقبت پیرم كرد در آخر از زندگی سیرم كرد
چرا كه تو نیستی یه خیالی واسه من
توی این بازی هستی تو محالی
یكی پیدا نمیشه همدل من شه
توی این راه مهیب همسفرم شه
نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نامهربان بودیم و رفتیم
نگو اینها دلیل محكمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
كبوتر نباش كه تو دل آسمان پرواز كني / آسمان باش تا كبوتري در دلت پرواز كند...
ارسالها: 7673
#25
Posted: 22 Apr 2012 04:47
توفان زندگی
هشت سال پیش از این بود
که از اعماق تیرگی
از تیرگی اعماق و نظامی که می رفت
تا بخوابد خاموش ، و بمیرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تیرگی
آنجا که خون انسانها ، پشتوانه ی طلاست
وز جمجمه ی سر آنها مناره ها برپاست
ناله ها برخاست
مطلب ساده بود
سرمایه ،خون می خواست
مپرسید چرا ، گوش کنید مردم
علتش این بود ... علتش این است
و این نه تنها مربوط به هند و چین است
بلکه از خانه های بی نام ، تا سفره های بی شام
از شکستگی سر جوبه ی دار خون آلود ، تا کنج زندان
از دیروز مرده ،تا امروز خونین
تا فردای خندان
از آسیای رمیده ، تا افریقای اسیر
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجیر به زنجیر
بر پا می شود توفان زندگی
توفان زندگی ، کینه ور و خشمگین
بر پا می شود
پاره می کند ، زنجیر بندگی
تا انسان ستمکش ، ب***د
بشکافد از هم ، سینه ی تابوت
خراب کند یکسره ، دنیای کهن را ، بر سر قبرستان
قبرستان فقر ، قبرستان پول
و بندگی استعمار ، بیش از این دیگر
نکند قبول ! نکند قبول
می لرزد آسمان ... می ترسد آسمان
و زمان ... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلوده ی زمان ، تندتر می شود تند ، تر دم به دم
و روز آزادی انسان ستمکش
نزدیکتر می شود قدم به قدم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#26
Posted: 22 Apr 2012 04:47
بر سنگ مزار
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب مخنت ،زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم
همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#27
Posted: 22 Apr 2012 04:48
افسانه من
گفتم که بیا کنون که من مستم ، مست
ای دختر شوریده دل مست پرست
گفتا که تو باده خوردی و مست شدی
من مست باده می خواهم ، پست
یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست
آهسته فروفتاد و بر خاک نشست
آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد
وان خک ، دلم ... که طرفی از عشق نیست
جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی ، جهانی انداخته دست
ایکاش که در دل طبیعت می مرد
این طفل حرامزاده ، از روز الست
صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت خودم به گور بردم صد بار
من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنکه ،گول خوردم صد بار
افسوس که گشت زیر و رو خانه ی من
مرگ آمد و پر گشود در لانه ی من
من مردم و زنده هست افسانه ی عشق
تا زنده نگاهدارد افسانه ی من
افسانه ی من تو بودی ای افسانه
جان از کف من ربودی ، ای افسانه
صد بار شکار رفتم دل خونین
نشناختمت چه هستی ای افسانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#28
Posted: 22 Apr 2012 04:49
باران
ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن دلم تنگه ... دلم تنگه
بخواب ، ای دختر نازم بروی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه
نشسته برف بر مویم شکسته صفحه ی رویم
خدایا ! با چه کس گویم که سر تا پای این دنیا
همه ش ننگه ... همه ش رنگه
● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●
مکافات عمل
یک شبی در راه دوری ، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد ..!!
لاشه ی گندیده ی آن گرگ را کفتار خورد ..!!
در دل غار کثیفی پیر کفتار ، زمین مرگ را بوسید و خفت ...
قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفت ..!!!
جسم گند آلود کفتار را کرکسان ، غارتگران خوردند ...
لرزه بر دامان کوه افتاد ..!!!
سنگها بر روی هم هموار گشت ...
کرکسان هم جملگی مردند ..!!!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#29
Posted: 22 Apr 2012 04:50
ویرانه
شبي مست ومستانه مي گذشتم از ويرانه اي...!!
در سياهي چشم مستم خيره شد بر خانه اي
نرم نرمک رفتم تا لب پنجره اي
صحنه اي ديدم دلم سوخت چون پر پروانه اي ...
پدري کور و فلج افتاده اندر گوشه اي
مادري مات وپريشان همچون ديوانه اي!...
پسرک از سوز سرما دندان به هم ميفشارد
دختري مشغول عيش با مرد بيگانه اي
چون به شد فارغ از عيش ونوش آن مرد پليد...
دست اندر جيب برد وداد از ان همه پول درشت چند دانه اي
با خود خوردم قسم تا به بعد ازاين
نروم مست مستانه سوي هر ويرانه اي
که در اين خانه دختري مي فروشد
عفتش را بهر نان خانه اي
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#30
Posted: 22 Apr 2012 04:51
آهنگی در سکوت
بپیچ ای تازیانه! خرد کن، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن، سایهٔ ظلمت
بسوزان میلههای آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن، خوار کن، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیان سوز اجانب تار کن، پاشیده کن از هم
پریشان کن، بسوزان، در به در کن آشیانم را
به خون آغشته کن، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن، آواره کن، دیوانهٔ وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که میسوزاند اینسان استخوانهای من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بی چون و چرای کار را
سر میدهم پیگیر و بی پروا! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته، می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن