ارسالها: 378
#101
Posted: 19 Dec 2014 20:03
زندگی من
یعنی
شیب خط گردنت
وقتی
به پهنای شانه ات می رسد
یعنی
رگ برجسته ی دست هایت
وقتی
آنها را در هوا تکان می دهی
یعنی
مهربانی شباهنگام و خواب آلودت
وقتی که می پرسی :
"سردت نیست؟"
یعنی
رگه های قرمز چشمانت
وقتی خستگی در چشمانت موج می زند
یعنی
موهای خیس روی پیشانیت
که به عطسه می اندازدت
زندگی من
یعنی...
تو !
یعنی
همین دلتنگی نفس گیر است
وقتی
این شعر را برایت می گفتم...
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 378
#102
Posted: 19 Dec 2014 20:14
دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند
آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند
تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند
«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!
ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 378
#103
Posted: 21 Dec 2014 13:55
گر دلم خواست به کنجی بنشینم دلتنگ
گردلم خواست بگیرم تا شب
گر بخواهم بسوزم از تب
نکنی آزارم
نکنی بیمارم
گر دلم خواست بخوابم
نکنی بیدارم
منو از عشق جدایم نکنی
در دل وادی بی عشقی ها
چشم و دل بسته رهایم نکنی
من درین دشت بر از خوف وخطر
جزء به الطاف توام نیست نظر
من در این کوچه بی عابر و تنگ
که در آن نیست به جزء شیشه و سنگ
به کجا روی کنم
جزء گل روی تو را چه گلی بو کنم .
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 24568
#104
Posted: 23 Dec 2014 22:24
عشق من
گاه یک لبخند آنقدر عمیق می شود، که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی می شود، که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آن چنان سنگین است، که چشمانمان رهایش نمی کنند
و گاه یک عشق آن قدر ماندگار می شود، که فراموشش نمی کنیم.
رویای با تو بودن را
نمی توان نوشت، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود!
با تو بودن قصه شیرینی ست به وسعت تمام تنهاییها
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت
و... و من همچون غربت زده ای در آغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
عزیز دریایی من...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#105
Posted: 8 Jan 2015 02:22
گم شده است، بَلـَدِ خانه ات...
چهار راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای، خودت را.
دورت بگردم! ... معماری تنت را بهم نزن...
چهار راه نشین سینه ات سر در گم می شود.
تمام جوانی ات را هم که چنبره کنی در خودت، من دورت نمی زنم، دورت بگردم! ...
از تمام جاده های آمده و بر نگشته، چراغ چشمت را سبز نگاه دار،
راه یک طرفه ای برای من به هشتی دلت.
ترس دارد خم ابروانت که نمی شناسم این همه بسته را ...
آغوشت را نبند، گم شده است، بلد خانه ات ... معماری تنت را بر هم نزن ...
من که به نشانی در باغ سبز نیامده ام یا به چشمک ستاره ی دلت! ...
من به لمس پاره پاره دلبستگی هایت، نگاهبان نفست گشته ام ..
من گذرم از منظر چشمانت عبور داشت در وحشت بی کسی ..
ایستاده بودی به زیر سپیداری.. پایم به سنگ نیاز گرفت.. نشاندیم در آغوشت.
میقات مان شد همان چهار راه پیراهنت، به وقت دلتنگی ...
نگو که بی قرار قرار های دور گشته ای، همان ها که وقت نشد با هم بگذاریم شان!
چه درد دارد این همه نشد؟! ...
کمی دورمان شده است فقط ... به حجم یک کابوس!
نترسان مرا به تعبیر های بی شگون .... من نمرده ام هنوز!
باز کن آغوشت را ... عشق که خسته نمی شود، دورت بگردم!
گم شده است، بلد خانه ات ...
نمی دانم کدام جاده ی ابریشم از گیست را بگیرم که راهم دور نشود؟!
چند فراز از نشیب تنت را بنازم که خنده ات بیاید بر این لب؟!
چند پروانه بوسه بنشانم به پیشانی ات که نگاهت را بلند کنی؟!
برخیز، باز کن آغوشت را،
من به تحصن عشق در شبستان شوریدگی، ایمان ندارم!
می خواهم به محراب سینه ات، سجده کنم.
باز کن آغوشت را ... معماری تنت را بهم نزن ، دورت بگردم!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2890
#106
Posted: 21 Jan 2015 18:27
فصل امتحاناتـــ ...
مــטּ جز مرور
رنگ چشمانتـــ ...
و פֿـط ڪشیدטּ زیر
دلتنگے هایمـــ ...
هیچ درسے ندارمـــ !!!
♥ בور نـرو
بیا ڪنار בلم...
من غیر از این ها ڪه می نویسم
نوازش هم بلـבم...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#107
Posted: 22 Jan 2015 12:24
لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...
داغی لبت جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم : تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#108
Posted: 25 Jan 2015 03:33
خوابم درست مثل ((تو را می برند)) بود
فریاد های من بــه کجـــا می رسند بود
تردید چشم های تــو مثل غریبه هـــا
وقتی که چشمهای مرا می دوند بود
خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تاک .... تیک
ساعت بـــه وقت عقربـــه آباد چند بــود؟
وقت دوازده عدد گنگ مــــی دوند
وقت هزار ثانیه گم می شوند بود
آن شب که قرص ماه نخوردند ابرها!
درد ستــاره های مرا می کشند بود
یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در
در کوچه رد پای (( تو را می برند)) بود
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#109
Posted: 25 Jan 2015 03:49
حس می کنم تمام تنم درد می کند
حرفــی نمی زنم دهنم درد می کند
حس قشنگ تک تک انگشت های تو
در دکـــمه های پیرهنـم درد می کند
در مـی زنــــم بیایـــی و بهتر ببینمت
هق هق صدای در زدنم درد می کند
روزی که بر جنازه ی من چنگ می زنی
آرام تـر بــــــزن!کفنــــــم درد مــــی کند
همزاد شاعرانه ی من بعد رفتنت
انگار نیمــــی از بدنم درد می کند
این روزها شبیه پرستوی گم شده
مرزی فراتر از وطنـــم درد می کند!
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#110
Posted: 25 Jan 2015 23:05
و رنگ برف تن تو كه در پر قوهاست
دليل كوچ زمستانی پرستوهاست
و آبشــــار بلـند نگــــاه جــــــــاری تـــــو
مسير حركت مستی چشم آهوهاست
بهار عطر تو را مـــی زند بـــه اندامش
عصاره تن تو در گلوی شب بوهاست
به قرمزی لبت هيــچ جای دنيا نيست
خجالت است كه بر روی آلبالوهاست
گل از دهــــان تـــو انگار شهد می نوشد
كه طعم خوب لبت در دهان كندوهاست
پری تـــرين هيجــــان ترنـــج و نارنجــــی
كه بوسه های تو جادوترين جادوهاست
حســــود نيستم اما تحملش سخت است
هميشه سرخی خون تو سهم زالوهاست
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود