ارسالها: 24568
#71
Posted: 11 Mar 2014 22:24
بازی ديگر تمام شد...
هر بار
که بازی میکرديم
قلب من
بهترين جا بود
که خودت را پنهان کنی
مبادا که پيدايت کنم
آخرين بار
درش را قفل زدم
تا راه خروجت
ببندم
و اينک
سالهاست که در کنج دلم
غنودهای
نه تو
ذوق فرار داری
و نه
من شوق پيدا کردنت
بازی ديگر تمام شد
محبوب من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 3291
#74
Posted: 29 Mar 2014 22:02
بعضی وقتها دلتنگ حس های قدیمی میشم
آدمهای قدیمی
لحظه های قدیمی
و لحظات تکرار نشدنی با کسایی
که دیگه هرگز مثل قبل نمیشن
عشق من عاشقم باش!≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈دل نه اجبار میفهمد نه نصیحت...
آنکه لایق دوست داشتن است را دوست می دارد.
ارسالها: 23330
#75
Posted: 12 Jul 2014 22:38
تو چه کردی که دل را به تـَنـَم لرزاندی ؟!
یک شـَبـِه آمـدی وُ در دلم عُمری مانـدی !
در نگاهـَت چه فـُروغی نهان بود، که از پرتو ِ آن
عـشق، بـَر دَخـمه ی تاریکِ دلم افـشاندی ؟!
نه تـو آن سان بـَر ِ من بودی وُ نه من بَـر ِ تـو!
که بدیـن سان، تـو مرا والِـهِ خود گرداندی !!
این چه حسّی ست که من بَهـر ِ تـو در دِل دارم ؟!
آن چه احـساس ِ خوشی بود، که سویـَم راندی ؟!
تـوچه کردی که با جـُرعه ای از جام ِ لـَبـَت
چشمه ی مِـهر، به صحرای دلم جوشاندی ؟!
تـو نبودی من از عـشق، چه میـدانستم !!
توچه خوب آمدی وُ خووب به من فـَهماندی ...!
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 24568
#76
Posted: 1 Oct 2014 00:21
می دانی ، مرد من
میان دستهای سنگینت که حلقه می کنی دورِ تنم
میان گرمای تنت که تمامم ، در آن گم می شود
هیچ کسی دستش به من نمی رسد
و به اوج دلتنگی و تنهایی هایم.....
ممنون که هستی
لذت آغوش بی دغدغه و عشق ناب تو را
با هیچ چیز عوض نمی کنم....
می دانی مرد آبی من
دوستـــــــــــت دارم...
دوست دارم تو را....
و آن گرمای تن همیشه داغت را
آن هنگام که بی پروا می سوزانی ام در عطش خواستنت....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 305
#77
Posted: 29 Oct 2014 22:22
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
همه محبت خود را به یکباره برای دوستت ظاهر مکن زیرا هر وقت اندک تغییری مشاهده کرد تو را دشمن می پندارد
ارسالها: 378
#78
Posted: 15 Dec 2014 20:37
یک روز می بوسـمـت !
پنهان کردن هم ندارد .
مثل خنده های تو نیست که
مخفی شان می کنی ،
یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود
مثل نجابت چشمهای تو است ،
وقتی که توی سیاهی چشمهای من
عریان می شوند .
عریانی اش پوشاندنی نیست ،
پنهان نمی شود ... .
یک روز می بوسمت !
یکی از همین روزهایی که می خندانمت ،
یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم :
می بوسمت !
و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ،
و من هم که پیش تو همیشه سرخم ... .
یک روز می بوسمت
روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ... .
یک روز می بوسمت !
هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده ،
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،
هزار هزار حرف باشد .
یک روز می بوسمت
به قول شاعر :
عشق کلاس اول ،
تنها سه حرف است ،
اما کلاس آخر ،
عشق هزار حرف است ... .
یک روز می بوسمت !
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
فوقش می شوم ابلیس !
آن وقت تو هم به خاطر این که
یک « ابلیس » تو را بوسیده ،
جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی ،
من آن جا پیدایت می کنم
و از لج خدا هر روز می بوسمت !
وای خدا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !
یک روز می بوسمت !
می خندم و می بوسمت !
گریه می کنم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ،
من هر روز می بوسمت !
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت !
تو احتمالا سرخ می شوی ،
و من هم که پیش تو همیشه سرخم
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 378
#79
Posted: 16 Dec 2014 02:44
میخوام چنـد خطـی بنویسم برای " تو "
" تو " ایـن کلمه ی دو حـرفـی که دنیای مـن شـده است !
ایـن " تو " فقط دو حـرف نیست . . .
" ت " : تمنـا
" و " : وجود
ایـن " تو " تمنای وجودت اسـت !
میـدانـی . . .
بار ها و بارها از خودم پرسیـده ام که چرا " تو ". . ؟ چرا " او " نـه ؟
از خـدا چـه پنهان . . . از تو پنهان نباشـد . . .
نمیـدانم چرا . . ؟
خوب " او " که " تو " نمیـشود
" او " غائب است . . . . اما " تو " مخاطب
" تو " مخاطب تمام ایـن چنـد خطـی های مـن . . .
" تو " ی عزیز. . . میشود مـن هم توی " تو " شوم . . ؟
نـه اوی " تو " . . ؟
میشود . . ؟
میگویم " تو " جان
دنیا که با مـن راه نمـی آیـد
" تو " کمــی با مـن راه بیـا
"باور کن چنـد قـدمـی میزنیـم ُ بقیـه راه را پرواز میکنیم"
چطور است؟
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 378
#80
Posted: 16 Dec 2014 02:49
می بویم گیسوانت را تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا . .
شعر میگویم برای تو تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند . . .
و آنگاه که موهایت را چنگ میکنی
من میزنم و قلـم می رقصـــــد ...
عزیز من آرام تـــر ...
این شعـــر دیوانه شد . . !!!!
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...