ارسالها: 6368
#161
Posted: 10 Mar 2014 09:53
قصه شیرین
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چیز جز میل دل او
بسپاریم به باد
آه
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#162
Posted: 10 Mar 2014 09:56
چراغ راه
شکفته روی اقیانوس شب ماه
نسیمش می نوازد گاه و بی گاه
چراغ افروز راه عاشقان باش
که من در دشت غم گم کرده ام راه
◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘
ابر بی باران
شب غیر هلاک جان بیداران نیست
گلبانگ سپیده بر سپیداران نیست
در این همه ابر قطره ای باران نیست
از هیچ طرف صدایی از یاران نیست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#163
Posted: 10 Mar 2014 09:56
سحر ها همیشه
دو خورشید زرد
می دمید از بلندای بام
بر آن پرده روشن لاجورد
چو از بام ایوان می افراخت قد
چو از لای پیچک می افروخت چشم
به گنجشک ها درمیافکند هول
ز پروانه ها بر می انگیخت گرد
سبک مخملی بود هنگام مهر
گران آتشی بود هنگام خشم
هم آهنگ باد
به وقت گریز
همانند برق
به گاه نبرد
پلنگی که ناگه فرو می جهید
چو آوار از آٍمان بردرخت
کنون پیش پایم فتاده ست زار
شکسته ست سخت
دو خورشید زردش به حال غروب
نگاهش گلی زیر پای تگرگ
تنش گوییا از بلندای بام
فروجسته
اما نه روی شکار
که درکام مرگ
سحرها هنوز
سحرها همیشه
دو خورشید زرد
بر آن پرده لاجورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#164
Posted: 10 Mar 2014 09:58
مثل باران
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘
تا لب ایوان شما
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#165
Posted: 10 Mar 2014 09:59
بهاری پر از ارغوان
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به سوی من ایی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکرخنده آن دهان با من است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#166
Posted: 10 Mar 2014 09:59
راز نگهدارترین
ای تو با روح من از روز ازل یارترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین
ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین
می توان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من رازنگهدارترین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#167
Posted: 10 Mar 2014 13:49
یاد و کنار
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘
عشق
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا ببینی عشق را ایینه وار
آتشی از جان ِ خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا در نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#168
Posted: 10 Mar 2014 13:51
بی خبر
یادش به خیر
عهد جوانی
که تا سحر
با ماه می نشستم
از خواب بی خبر
کنون که می دمد سحر از سوی خاوران
بینم شبم گذشته
ز مهتاب بی خبر
این سان که خواب غفلتم از راه می برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بی خبر
◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘
هیچ و باد
هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#169
Posted: 10 Mar 2014 13:52
ناگهان جوانه می کند
این درخت بارور که سالهاست
بی هوا و نور مانده است
بازوان هر طرف گشوده اش
از نوازش پرندگان مهربان
وزنوای دلپذیرشان
دورمانده است
آه اینک از نسیم تازه تبسمی
ناگهان جوانه میکند
از میان این جوانه ها
جان او چو مرغکی ترانه خوان
سر برون ز آشیانه میکند
در چنین فضای دلپذیر
دل هوای شعر عاشقانه می کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#170
Posted: 10 Mar 2014 13:52
قهـــر
در آمد از در
بیگانه وار سنگین تلخ
نگاه منجمدش
به راستای افق مات در هوا می ماند
نگاه منجمدش را به من نمی تاباند
عزای عشق کهن را سیاه پوشیده
رخش همان سمن شیر ماه نوشیده
نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور
نگاه منجمدش کور
از غبار غرور
هزار صحرا از شهر آشنایی دور
نگاه منجمدش
همین نه بر رخم از آِتی دری نگشود
که پرس و جوی دو نا آشنا در آن گم بود
نگاه منجدش را نگاه می کردم
تنم ازین همه سردی به خویش می پیچید
دلم ازین همه بیگانگی فروپاشید
نگاه منجمدش را نگاه میکردم
چگونه آن همه پیوند را ز خاطر برد ؟
چگونه آن همه احساس را به هیچ شمرد
چگونه آن همه خورشید را به خاک سپرد
درین نگاه
درین منجمد درین بی درد
مگر چه بود که پای مرا به سنگ آورد
مگر چه بود که روح مرا پریشان کرد
به خویش می گفتم
چگونه می برد از راه یک نگاه تو را
چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر
رها کنند و بسوزند بی گناه تو را
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
چگونه صاحب این چهره سنگدل بوده ست
دلم به ناله در آمد که
ای صبور ملول
درون سینه اینان نه دل
که گل بوده ست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...