انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 27:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  26  27  پسین »

Fereydoon Moshiri Poems | اشعار فریدون مشیری


زن

 
سرود گل

با همين ديدگان اشك آلود ،
از همين روزن گشوده به دود ،
به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،
به بهاري كه مي رسد از راه ،
چند روز دگر به ساز و سرود .

ما كه دل هاي مان زمستان است ،
ما كه خورشيدمان نمي خندد،
ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،
ما كه پاي اميدمان فرسود ،
ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،
اين همه دود زير چرخ كبود ،

سر راه شكوفه هاي بهار
گريه سر مي دهيم با دل شاد
گريه شوق ، با تمام وجود !

سال ها مي رود كه از اين دشت
بوي گل يا پرنده اي نگذشت

ماه، ديگر دريچه اي نگشود
مهر ، ديگر تبسمي ننمود .

اهرمن مي گذشت و هر قدمش ،
ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
بانگ مهميزهاي آتش ريز
رقص شمشيرهاي خون آلود !

اژدها مي گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب مي فرمود .
وز نفس هاي تند زهرآگين ،
باد ، همرنگ شعله بر مي خاست،
دود بر روي دود مي افزود .

هرگز از ياد دشت بان نرود
آنچه را اژدها فكند و ربود

اشك در چشم برگ ها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود .

دشمني ، كرد با جهان پيوند
دوستي ، گفت با زمين بدرود ...

شايد اي خستگان وحشت دشت !
شايد اي ماندگان ظلمت شب !

در بهاري كه مي رسد از راه ،
گل خورشيد آرزوهامان ،
سر زد از لاي ابرهاي حسود .

شايد اكنون كبوتران اميد ،
بال در بال آمدند فرود ...

پيش پاي سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
ای همیشه خوب

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده ها ت
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه ه ای دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
کوچ

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
تو کودکانت را بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد
خیال نیست عزیزم
صدای تیر بلند است و ناله های پیگیر
و برق اسلحه خورشید را خجل کرده ست
چگونه این همه بیداد را نمی بینی
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی
صدای ضجه خونین کودک عدنی است
و بانگ مرتعش مادر ویتنامی
که در عزای عزیزان خویش می گریند
و چند روز دگر نیز نوبت من و تست
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم
و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم
و یا به کوه به جنگل به غار بگریزیم
پدر چگونه به نزد طبیب خواهی رفت
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است
تو یکقدم نتوانی به اختیار گذاشت
تو یک وجب نتوانی به اختیار گذاشت
که سیل آهن در رها ها خروشان است
تو ای نخفته شب و روزی روی شانه اسب
به روزگار جوانی به کوه و دره و دشت
تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ
کنون کنار خیابان در انتظار بسوز
درون آتش بغضی که در گلو داری
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن
حریم موی سپید ترا که دارد پاس
کسی که دست ترا یک قدم بگیرد نیست
و من که می دوم اندر پی تو خوشحالم
که دیدگان تو در شهر بی ترحم ما
به روی مردم نامهربان نمی افتد
پدر به خانه بیا با ملال خویش بساز
اگر که چشم تو بر روی زندگی بسته ست
چه غم که گوش تو پیچ رادیو باز است
هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز
به زیر آتش خمپاره ها هلاک شدند
و چند دهکده دوست را هواپیما
به جای خانه دشمن گلوله باران کرد
گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها با اشک مرد بیگانه ست
چه جای گریه که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی
و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند
غنیمتی است که دنیا بهشت خواهد شد
پدر غم تو مرا رنج میدهد اما
غم بزرگتری می کند هلاک مرا
بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
که ناله می چکد از برق تازیانه در او
به خانه های خراب
به کومه های خموش
به دشتهای به آتش کشیده متروک
که سوخت یکجا برگ و گل و جوانه در او
به خاک مزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعله سرخ
به چار سوی افق میکشد زبانه در او
به چشمهای گرسنه
به دستهای دراز
به نعش دهقان میان شالیزار
به زندگی که فرو مرده جاودانه در او
بیا به حال بشر های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت
صدای غرش تیری دهد جواب مرا
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
آفرينش

در قرن هاي دور
در بستر نوازش يك ساحل غريب
- زير حباب سبز صنوبرها -
همراه با ترنم خواب آور نسيم
از بوسه هاي پر عطش آب و آفتاب ،
در لحظه اي كه ، شايد
يك مستي مقدس
يك جذبه ، يك خلوص
خورشيد و خاك و آب و نسيم و درخت را
در بر گرفته بود ،
موجود ناشناخته اي ، در ضمير آب
يا روي دامن خزه اي ، در لعاب برگ
يا در شكاف سنگي ،
در عمق چشمه اي ،
از عالمي كه هيچ نشان در جهان نداشت ،
پا در جهان گذاشت

فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
يك ذره بود – اما –
جان بود ، نبض بود . نفس بود .
قلبش به خون سبز طبيعت نمي تپيد
نبضش به خون سرخ تر از لاله مي جهيد

فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
در قرن هاي دور
افراشت روي خاك لواي حيات را
تا قرن هاي بعد
آرد به زير پر ، همه كائنات را !

آن مستي مقدس
آن لحظه هاي پر شده از جذبه هاي پاك
آن اوج ، آن خلوص
هنگام آفرينش يك شعر ،
در من هزار مرتبه تكرار مي شود .
ذرات جان من
در بستر تخيل گسترده تا افق
- آن سوي كائنات -
زير حباب روشن احساس
از جام ناشناخته اي مست مي شوند .
دست خيال من
انبوه واژه هاي شناور را
در بيكرانه ها پيوند مي دهد .

آنگاه شعر من
از مشرق محبت ،
چون تاج آفتاب پديدار مي شود .

اين است شعر من
با خون تابناك تر از صبح
با تار و پود پاك تر از آب !

اين است كودك من و ، هرگز نگويمش
در قرن هاي بعد ، چنين و چنان شود ،
باشد ، شبي طنين تپش هاي جان او
با جان دردمندي ، همداستان شود .
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
جزر و مد

ماه، دريا را به خود مي خواند و،
آب،
با كمندي، در فضاها ناپديد؛
دم به دم خود را به بالا مي كشيد .
جا به جا در راه اين دلدادگان
اختران آويخته فانوس ها .

***

گفتم اين دريا و اين يك ذره راه !
مي رساند عاقبت خود را به ماه !
من، چه مي گويم، جدا از ماه خويش
بين ما،
افسوس،
اقيانوسها ...
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
شكوه رستن

چگونه خاك نفس مي كشد ؟ بينديشيم
چه زمهرير غريبي !
شكست چهره مهر
فسرد سينه خاك
شكافت زهره سنگ !
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند

در آسمان و زمين ، هول كرده بود كمين
به تنگناي زمان ، مرگ كرده بود درنگ !

به سر رسيده جهان ؟
پاسخي نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد ؟
كسي نداشت يقين
چه زمهرير غريبي ....

چگونه خاك نفس مي كشد ؟
بياموزيم :

شكوه رستن اينك :
طلوع فروردين !
گداخت آنهمه برف
دميد اينهمه گل
شكفت اينهمه رنگ ،

زمين به ما آموخت
ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم
مگر كم از خاكيم
نفس كشيد زمين ما چرا نفس نكشيم ؟
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
سرگذشت گل غم

تا در اين دهر ديده كردم باز
گل غم در دلم شكفت به ناز
بر لبم تا كه خنده پيدا شد
گل او هم به خنده اي وا شد
هر چه بر من زمانه مي ازود
گل غم را از آن نصيبي بود
همچو جان در ميان سينه نشست
رشته عمر ما به هم پيوست
چون بهار جوانيم پژمرد
گفتم اين گل ز غصه خواهد مرد
يا دلم را چو روزگار شكستي هست
مي كنم چون درون سينه نگاه
آه از اين بخت بد چه بينم آه
گل غم مست جلوه خويش است
هر نفس تازه روتر از پيش است
زندگي تنگناي ماتم بود
گل گلزار او همين غم بود
او گلي را به سينه من كاشت
كه بهارش خزان نخواهد داشت
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
دو قطر پنهانی

شكست و ريخت به خاك و به باد داد مرا
چنانكه گويي هرگز كسي نزاد مرا
مرا به خاك سپردند و آمدند و گذشت
تكان نخورد درين بي كرانه آب از آب
ستاره مي تابيد
بنفشه مي خنديد
زمين به گرد سر آفتاب مي گرديد
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
همان هياهو
جاري به كوچه و بازار
همان تكاپو
آن گير و دار آن تكرار
همان زمانه كه هرگز نخواست شاد مرا
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب نه روز
كه اين رهگذر كه بود و چه شد؟
نه هيچ دوست
كه اين همسفر چه گفت و چه خواست
نديد يك تن ازين همرهان و همسفران
كه اين گسسته
غباري به چنگ باد هوا است
تو اي سپرده دلم را به دست ويراني
همين تويي تو كه شايد
دو قطره پنهاني
شبي كه با تو درافتد غم پشيماني
سرشك تلخي در مرگ من مي افشاني
تويي
همين تو
كه مي آوري به يادمرا
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
در آيينه اشك ...

بي‌تو، سي سال، نفس آمد و رفت،
اين گرانجان پريشان پشيمان را.
كودكي بودم، وقتي كه تو رفتي، اينك،
پيرمردي‌ست ز اندوه تو سرشار، هنوز.
شرمساري كه به پنهاني، سي سال به درد،
در دل خويش گريست.
نشد از گريه سبكبار هنوز!
آن سيه‌دست سيه‌داس سيه‌دل، كه تورا،
چون گلي، با ريشه،
از زمين دل من كند و ربود؛
نيمي از روح مرا با خود برد.
نشد اين خاك به‌هم‌ريخته، هموار، هنوز!
ساقه‌اي بودم، پيچيده بر آن قامت مهر،
ناتوان، نازك، ترد،
تندبادي برخاست،
تكيه‌گاهم افتاد،
برگ‌هايم پژمرد...
بي‌تو، آن هستي غمگين ديگر،
به چه كارم آمد يا به چه دردم خورد؟
روزها، طي شد از تنهايي مالامال،
شب، همه غربت و تاريكي و غم بودو، خيال.
همه شب، چهره لرزان تو بود،
كز فراسوي سپر،
گرم مي‌آمد در آينه اشك فرود.
نقش روي تو، درين چشمه، پديدار، هنوز!
تو گذشتي و شب و روز گذشت.
آن زمان‌ها،
به اميدي كه تو، برخواهي گشت،
پاي هر پنجره، مات،
مي‌نشستم به تماشا، تنها،
گاه بر پرده ابر،
گاه در روزن ماه،
دور،تا دورترين جاها مي‌رفت نگاه؛
باز مي‌گشتم تنها، هيهات!
چشم‌ها دوخته‌ام بر در و ديوار هنوز!
بي‌تو، سي سال نفس آمد ورفت.
مرغ تنها، خسته، خون‌آلود.
كه به دنبال تو پرپر مي‌زد،
از نفس مي‌افتاد.
در فقس مي‌فرسود،
ناله‌ها مي‌كند اين مرغ گرفتار هنوز!
رنگ خون بر دم شمشير قضا مي‌بينم!
بوي خاك از قدم تند زمان مي‌شنوم!
شوق ديدار توام هست،
چه باك
به نشيب آمدم اينك ز فراز،
به تو نزديك‌ترم، مي‌دانم.
يك دو روزي ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پركشان سوي تو مي‌آيم باز.
دوستت دارم،
بسيار، هنوز...!
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
زن

 
آه ، باران
ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -
اين گيسو پريشان كرده
بيد وحشي باران .
يا ، نه ، دريايي است گويي، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .
هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش
ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :
رنگ اين شب هاي وحشت را
تواند شست آيا از دل ياران ؟
چشم ها و چشمه ها خشك اند .
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،
همچنان كه نام ها در ننگ !
هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .
آه ، باران ،
اي اميد جان بيداران !
بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -
آيا‌، چيره خواهي شد ؟
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
     
  
صفحه  صفحه 6 از 27:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  26  27  پسین » 
شعر و ادبیات

Fereydoon Moshiri Poems | اشعار فریدون مشیری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA