ارسالها: 24568
#93
Posted: 28 Aug 2013 20:05
سر به دامان تو دارم روز و شب
بیقرارم بیقرارم روز و شب
در غم یاسی که در سوگت فسرد
داغدارم داغدارم روز و شب
سر چو بر پایت نهادم روز و شب
برندارم برندارم روز و شب
چون قدم را می گذاری بر سرم
تاجدارم تاجدارم روز و شب
شکوه از مستوری روی خوشت
هست کارم هست کارم روز و شب
تا شنیدم می روی از کوی ما
زار زارم زار زارم روز و شب
روز و شب صید دل ما میکنی
چون شکارم چون شکارم روز و شب
شادی از لب های تو چون می رود
سوگوارم سوگوارم روز و شب
گر چه جان از دوریت بر لب رسید
بردبارم بردبارم روز و شب
من که دل پاییزیم با عشق تو
در بهارم در بهارم روز و شب
از شمیم غنچۀ یاس لبت
مشکبارم مشکبارم روز و شب
ای گل زیبای من در پای تو
خار خار و خوار خوارم روز و شب
سخت خوش باشد میان عقل و دل
کارزارم کارزارم روز و شب
می کَشد آخر مرا در کام خون
کار زارم کارزارم روز و شب
روی خورشید تو را چون مشتری
در مدارم در مدارم روز و شب
روز و شب تنها بگویم راز خود
با سه تارم با سه تارم روز و شب
چون نشانی از دل من خواستی
گاه دارم گه ندارم روز و شب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 9253
#96
Posted: 27 Sep 2013 23:12
گفت دوستت دارم و آهسته رفت
گفت عشقم بودی و آهسته رفت
عمر من بودی چه کردی با دلم
گفت عمرم بودی و آهسته رفت
شور تو باقی بماند در دلم
گفت هستم تا ابد ، آهسته رفت !
باورش سخت است که این مهرآفرین
با همه دردم مرا تنها نمود ، آهسته رفت
او که نامش ماندگار ، عشقش هزار ،
او که رویایش همیشه برقرار
با هــزارن آرمان و آرزو ، آهسته رفت
زندگی بال و پرت را میزنم !
زندگی روزی رگ خود میزنم !
زندگی از من چه میخواهی بگو !!!
آنکه روزی داده بودی ، عاقبت آهسته رفت !
من که مهرم را به پایش ریختم
من صداقت ریختم
من محبت ، من غرورم را به دار آویختم !
پس چه میگویند ؟ که گر مهری کنی مهرت دهند !
کو ؟ کو که گوید ؟ از محبت خارها گل میشوند ؟
او که روز زادنش مجنون نبود
او به چشم دیگران مظنون نبود
همچو مجنوند هزارانش چو من
تا به دست روزگار ، خل میشوند !
بر دلم زخمی زدی
ای کاش خنجر می زدی
ای کاش این شعر مرا
یا نه ، افکار مرا یا که از سر تا به پا ، جان مرا
آری تو آتش میزدی ! ! !
خواند این شعر مرا سر در گریبانش سپرد
خم به ابرو و
تبسم بر لبش
از پیش من ، آهسته رفت ! ! !
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 24568
#97
Posted: 28 Sep 2013 22:52
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 9253
#98
Posted: 30 Sep 2013 01:18
خدایا
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست ...
خیالت از زمین راحت...
حتی روز روشن نیست...
کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته
فراموشم شد گاهی که این پائین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا به پیش تو برگردم
خدایـــــا
وقت برگشتن یکم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت...
اگه میشه منم جا کن
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم