ارسالها: 24568
#101
Posted: 11 Oct 2013 20:33
صورتگر نقاشم ، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را ، در پیش تو اندازم
صد نقش برانگیزم ، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم ، در آتشش اندارم
تو ساقی خماری ، یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران ، هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو ، آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان ، جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید ، با خاک تو میگوید
با مهر تو همرنگم ، با عشق تو انبازم
در خانه آب و گل ، بی توست خراب این دل
یا خانه در آ جانا ، یا خانه بپردازم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 9253
#103
Posted: 21 Oct 2013 21:59
دوستت دارم ولی اصلاً نمیدانم چرا؟!
آه! این بیپاسخی دیوانهتر کرده مرا
آن قَدَر دیوانهام که حاضرم عاقل شوم!
گرچه این دیوانگی از من نخواهد شد جدا
عقل را مأمور کردم پاسخی پیدا کند
گفت معذور است از فهمیدن دیوانهها
حال این دیوانه را دیوانه میفهمد فقط
عشق جز دیوانهبازی نیست! آن هم بیهوا!
من نمیترسم... تو هم دل را به دریا میزنی؟
شک نکن دیوانه جان! من میروم، با من بیا...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#104
Posted: 28 Nov 2013 22:39
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!
یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید!
دست من نیست که عاشق شده احساساتم!
اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید!
جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟
جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید!
من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟
همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید!
این چه ذکریست که جاری شده بر رود لبم؟
کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید!
من کجا؟ میل پریدن ز هواتان بکنم؟
بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید!
گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید!
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 2910
#109
Posted: 6 Feb 2014 10:42
مي خواهم. . .
در باختن. . .
در بردن. . .
در "زيستن" و در "مردن". . .
شانه به "شانه ات" بيايم. . .
در فصلهاي سرد. . .
پايم را بر گودي "جا پايت". . .
بر مخمل برفها بگذارم. . .
و با حضور بهار. . .
از مزرعه سبز "دستانت" برويم. . .
مي خواهم مينياتور شريف "خنده هايت". . .
بالغ "گفته هايت". . .
در هجوم ثانيه شمار روزهاي "با تو بودن". . .باشد. . .
و برگ برگ اين تقويم . . .
..::با "تو" به آخر برسد::
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#110
Posted: 6 Feb 2014 10:51
كدامین چشمه سمی شد، كه آب از آب می ترسد؟
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد ؟
كدامین وحشت وحشی، گرفته روح دریا
كه توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد
گرفته وسعت شب را غبار آنچنان مبهم
كه چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…