ارسالها: 8967
#207
Posted: 17 Jul 2017 14:18
گفته بودی ، درد دل کن ، گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری ؟
کو دل پر طاقتی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید ،
آتش گرفت ، ، ،
شرح حالم را اگر نشنیده باشی ، ، ،
راحتی !
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد ، ، ،
مست شد ، ، ، !
غنچه ای در باغ پرپر شد ، ، ،
ولی کو غیرتی ، ، ، !
گریه می کردم که زاهد در قنوتم ، ، ،
خیره ماند ، ، ، !
دور باد از خرمن ایمان عاشق ، ، ،
آفتی ، ، ، !
روزهایی را یکایک دیدم و ، ، ،
دیدن نداشت ، ، ،
کاش بر آئینه بنشیند ، ، ،
غبار حسرتی ، ، ، !
بس که دامان بهاران گل به گل ، ، ،
پژمرده شد ، ، ، !
باغبان دیگر به فروردین ، ، ،
ندارد رغبتی ، ، ، !
من کجا و جرأت بوسیدن ، ، ،
لبهای تو ، ، ، !
آبرویم را خریدی ، ، ، ،
عاقبت با تهمتی ، ، ، !!!
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم