انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 42:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  41  42  پسین »

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه



 
خدایا...!

اندكی نفهمی عطا كن،كه راحت زندگی كنیم!
مردیم از بس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم...!


نجمه زارع

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیست
     
  

 
عشق يعني با تو خواندن از جنون/عشق يعني سوختنها از درون/
عشق يعني سوختن تا ساختن/عشق يعني عقل و دين را باختن/
عشق يعني دل تراشيدن ز گل/عشق يعني گم شدن در باغ دل/
عشق يعني تو ملامت کن مرا/عشق يعني مي ستايم من تو را/
عشق يعني در پي تو در به در/عشق يعني يک بيابان درد سر/
عشق يعني با تو آغاز سفر/عشق يعني قلبي آماج خطر/
عشق يعني تو بران از خود مرا/عشق يعني باز مي خوانم تو را/
عشق يعني بگذري از آبرو/عشق يعني کلبه هاي آرزو/
عشق يعني با تو گشتن هم کلام/عشق يعني شاخه اي گل در سبد/
عشق يعني دل سپردن تا ابد/عشق يعني سروهاي سر بلند/
عشق يعني خارها هم گل کنند/عشق يعني تو بسوزاني مرا/
عشق يعني سايه بانم من تو را/عشق يعني بشکني قلب مرا/
عشق يعني مي پرستم من تو را/عشق يعني آن نخستين حرفها/
عشق يعني در ميان برفها/عشق يعني ياد آن روز نخست/
عشق يعني هر چه در آن ياد توست/عشق يعني تک درختي در کوير/
عشق يعني عاشقاني سر به زير/عشق يعني بگذري از هفت خان/
عشق يعني آرش و تير و کمان ....
     
  

 
تن من خسته و سرده

چشم اون با من چه کرده

با تموم دل فریبیش

می دونم بر نمی گرده
از دو چشمونم می باره

بارونی پر از ستاره

بی وفا نبود ولی شد

چون دیگه دوستم نداره
دست من داره می لرزه

عاشقی مفت نمی ارزه

سبزی و طراوت عشق

مثل یک گیاه هرزه
به خدا خسته ام از درد

شده ام پرپر و دلسرد

می خوام فریاد بزنم آه

آخ که اون با من چه ها کرد
رفت ولی دل منم مرد

انگار جسم و روحمو برد

قلب من شد تیکه تیکه

جون من شکسته و خرد
اشک من می ریزه نم نم

دل من می شکنه کم کم

آخ که پر شده دل من

می سو زم از آتیش غم
بعد این همه شکستن

بی اثر شده نشستن

با صدایی می شم آروم

می زنم آهنگ رفتن
می خونم با گریه زاری

که دیگه دوستم نداری

این شکستن دل من

واسه تو نداره کاری
یه روزی آهم می گیره

چون دلم هنوز اسیره

می یای و می گی ببخشم

اما اون روز دیگه دیره

دیگه دیره

دیگه دیره......
     
  

 
دانی که دل غمزده را لعل تو خون کرد
خون کرد و فراق تو اش از دیده برون کرد

خلوتگه دل جای هوس بود از این پیش
عشقت به درون آمد و اغیار برون کرد

دیوانه مجویی به همه شهر که ما را
گیسوی چو زنجیر تو پابست جنون کرد

حیرت برم از آنکه به زلف تو زند دست
کاین مار سیه را زچه افسانه فسون کرد

ما روز ازل شیفته ی روی تو بودیم
آشفته سر زلف تو ما را نه کنون کرد
     
  

 
عاشقت می مونم !

تا همیشه ی خدا

من واست می خونم

دل من گرم ِ نفسهای تو شد

دلم از برق نگات دیوونه شد

روی کاغذ سفید

همه حرفای دلم

واسه تو ، ترانه شد

من به تو می گفتم

عاشقم

بی عشق تو میمیرم

تو اگه باشی

من

با نفس های تو جون می گیرم

اما دست روزگار

نخواست کنار هم باشیم

توی راه زندگی

پا به پای هم باشیم

من و تو طاقت دوری و نداشتیم

طاقت بارون چشمارو نداشتیم

رو همه آرزوهامون پا گذاشتیم

شب آخر تو برام

از صبح فردا قصه گفتی

رفتی و

منو به دست باد سپردی

حالا ما موندیم و این فاصله ها

من تو این شهر شلوغ

تو توی شهر فرنگ قصه ها....
     
  

 
فتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا !

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود !

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید !

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت

روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود !

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند !

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟

هر روز از كنار مردمانی می گذریم كه یا من اند یا تو و یا او ؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ...
     
  

 
دوستت دارم پریشان شانه میخواهی چکار؟
دام بگذاری اسیرم .دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهررا گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
     
  

 
همه از عشق و جنون می گویند
همه زین کاسه خون می گویند

نام هر گونه هوس عشق نهند
بیخود از ناز و فزون می گویند

عشق آن است که آتش فکند
آتش اندر دل سرکش فکند

عشق آن است که با یک دیدار
شعله در قلب مشوش فکند

خواستن را نرسیدن عشق است
سوختن و یار ندیدن عشق است
     
  

 
اي كه تویی در نگهم
تو نوایم هستی.

دوستم داشته باش!

چون تو را می پویم.
آسمان فرش من است
رود سرمست من است.

من تو را می جویم
با سر انگشت دلم
روح پر نقش تو را می پویم.

شادم از این پویش
مستم از این خواهش.

آه ، اگر پلک زنم،
نکند محو شوی!

آه ، اگر گریه کنم،
نکند پردۀ اشک
نقش زیبایت را
اندکی تیره کند!
     
  

 
به تو که چنین سخت مرا آزردی...
تو که باران نگاهت همه را می بارد...
تو که امواج نگاهت همگان را سر ساحل وفا می خواند...
و من از دور تماشاگر بی نام و نشانی هستم...
به تو می اندیشم!

به همان لحظه که گفتم :
بی تو در خانه غم میمیرم...
امشبی را به من آرامش ده...
و تو خندیدی که نه جانم...
بین ما فاصله هاست...
و من عادت کردم در شب سرد دلم به تو اندیشه کنم...!

و هنوز به تومی اندیشم!

به تومی اندیشم غریبه آشنا!


بعد از خیلی وقتا بازم امروز دلتنگ شدم
واسه خودم
واسه معصومیتهای کودکانم
واسه روزای خوب با تو بودن
واسه دلم
واسه ...
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .
     
  
صفحه  صفحه 25 از 42:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  41  42  پسین » 
شعر و ادبیات

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA