انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 42:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  39  40  41  42  پسین »

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه


زن

 
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ مي خواهي
بگو رسيده بيفتم به دامنت ? يا كال ؟
اگر چه نيستم آري بلور بارفتن
مرا ولي مشكن گاه قيمتي ست سفال
بيا عبور كن از اين پل تماشايي
به بين چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال
ببين بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشين را نكرده ام پامال
تو كيستي ؟ كه سفركردن از هوايت را
نمي توانم حتي به بالهاي خيال
     
  
مرد

 
عشق من

عشق منوپس نزنی،به قلب من دست نزنی

جایی که داره تودلت ، به پای هوس نزنی

یاد منو گم نکنی ، اسیر مردم نکنی

مجنونتوتورو خدا ، سردرگم نکنی

منو نزاری بی خبر، بیام بگن رفتی سفر

خدا نیاره بشنوم، ازعشق من کردی حذر



از تو دلت کنده نشم،عاشق بازنده نشم

آبرو دارم پیش دل،یه وقتی شرمنده نشم

اشک منو درنیاری،روعهد مون پانذاری

حیثیت عشق منو، حراج چشما نذاری

مهرمواز دل نگیری،که از دل من نمی ری

فقط برای دلخوشیم،بگو که بی من می میری


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
مرد

 
چه کسی . . . .
می گویند عاقل باشم.

انها چه میدانند؟انها که هرگز عاشق تو نبوده اند.

چه کسی جز من صدای خنده های دلربای تو را شنیده است؟

چه کسی جز من در نگاه گرم تو غرق گشته است؟

چه کسی جز من اسیر تو بوده است؟

انها چه میدانند؟که تو همه کس منی

میگویند عاقلانه فکر کنم.خنده ام میگیرد؛

چگونه میتوانم برای نفس کشیدن به یاد تو،راه رفتن به یاد تو ،زنده بودن به یادتو،

برای خوشبختی ام؛خوشبختی انسانی که برای تو زنده است،من عاقلانه فکر کنم!!!!

می دانی؟گاهی فکر می کنم من،تو شده ام...


برای تو که تمام دنیای منی

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

مهرداد اوستا


ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . .
ﻭﻟﯽ ...
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . . .
     
  
مرد

 
تو را صدا کردم

تو عطری بودی و نور

تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال

درون دیده من ابر بود و باران بود

صدای سوت ترن

صوت سوگواران بود

ز پشت پرده باران

تو را نمی دیدم

تو را که می رفتی

مرا نمی دیدی

مرا که می ماندم

میان ماندن و رفتن

حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود

غروب غمزدگی

سایه های دلتنگی

تو را صدا کردم

تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند

و برگ برگ درختان تو را صدا کردند

صدای برگ درختان صدای گلها را

سرشک دیده من ناله تمنا را

نه دیدی و نه شنیدی

ترن تو را می برد

ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟

و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را

غروب غمزده در لحظه های رفتن را

نظاره می کردم

(حمید مصدق)
در این دنیا هیچ کس گرسنه نیست
همه روزی چند وعده گول میخورند......
     
  
زن

 
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
     
  
مرد

 
کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم
با دلای شکسته کمی مهربون باشیم
کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم
احترام دلای شکسته رو نگه داریم
کاش به مهربون ترا دینمونو ادا کنیم
سهم خوشبختیمون رو وقف بزرگترا کنیم
کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه
مرهمی بشیم که زخم آدما بهتر بشه
کاش که شاخه ی درخت زندگی رو نشکنیم
هفته ای یه بار به باغبونامون سر بزنیم
کاش که پاک کنیم تموم اشکایی که جاریه
خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
کاش دس پرنده های بی پناهو بگیریم
توی آسمون بریم دامن ماهو بگیریم
کاش با مهربونیمون غصه ها رو کم بکنیم
رشته های عشق رو تا همیشه محکم بکنیم
کاش بشینیم پای صحبت اونا که بی کسن
اگه درد دل کنن به آرزوشون می رسن
کاش تو عصری که همش سنگیه و آهنیه
بگیم از چیزایی که خوبه ولی رفتنیه
کاش هنوز دیر نشده قدر همو خوب بدونیم
نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
هله
     
  
مرد

 
بی خبر

نمونده حرف دلی که نگفته باشم
نبوده شبی که بی یادت خفته باشم

حالامی فهمم که هیچ چیز حریف فاصله ها نیست
وکنون برایم هیچ چیز زجرآورتر از خاطره هانیست

چقدر ناتوان و بیچاره ام دراین هم همه ی بی کسی
من که می دونم تو نمی خوای هرگز به من برسی

همه لحظه ها تکراریه اینجا واسه همیشه
می دونم قراره این دوری هیچ وقت تموم نشه

بی خبر از شباشم ، بی خبر از خلوتش
بی خبر از دلخوشیش ، بی خبر از حسرتش

یه وقتی جای من بود اون سنگ توی سینه اش
یه روزی مال من بود قرارهای آدینه اش

حالا ولی دیگه نیست اسم من تو یاد اون
دلم می خواد بمیرم حالا که بی من شاد اون

یه جا باید تموم شه جوهر عاشقی هام
دیگه باید بمیرن امید رازقی هام

مثل تموم قصه ها قصه ی منم به سر رسید
کلاغ دل خسته ی من بازم به خونه اش نرسید

     
  
مرد

 
خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد


خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد


شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد


دوزخ جور برافروز که من تاقویم
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد


جرعهٔ پیر خرابات بران رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد


وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یانبرد
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.

اینجوری خاص ترین آدمی
     
  
مرد

 
موج عاشق


دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
صفحه  صفحه 4 از 42:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  39  40  41  42  پسین » 
شعر و ادبیات

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA