انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 42:  « پیشین  1  ...  39  40  41  42  پسین »

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه


مرد

 
تا در ره عشق آشنای تو شدم

با سد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر

مجنون زمانه از برای تو شدم

وحشی بافقی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
از چشم و دل مپرس که

در اولین نگاه شد

چشم من، خراب دل

و دل، خراب چشم

صائب تبریزی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم

من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم

سعدی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
[b]چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی

به سر بلندت‌ای سرو که در شب زمین‌کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی

هوشنگ ابتهاج
[/b]
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

محمدرضا شفیعی کدکنی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها... سایه‌ای دیدم شبیهت نیست، اما حیف‌

ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابر‌ها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

محمدعلی بهمنی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
تکه یخی که عاشق ابر عذاب می‌شود
سر قرار عاشقی همیشه آب می‌شود

به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود

کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها
کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود

باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود

چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود

کاظم بهمنی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری‌

نمی‌دونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داری

باباطاهر
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم

قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم

حافظ
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
مرد

 
دیدار به دل فروخت، نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان

آری، که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان

رودکی
ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬﺷﺖ
ﻣﯿﻮﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻟﻔﺘﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﮕﺬشت
     
  
صفحه  صفحه 40 از 42:  « پیشین  1  ...  39  40  41  42  پسین » 
شعر و ادبیات

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA