ارسالها: 14491
#51
Posted: 25 Jan 2013 18:06
دوستت دارم پریشان شانه میخواهی چکار؟
دام بگذاری اسیرم .دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهررا گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#52
Posted: 1 Apr 2013 21:41
همه از عشق و جنون می گویند
همه زین کاسه خون می گویند
نام هر گونه هوس عشق نهند
بیخود از ناز و فزون می گویند
عشق آن است که آتش فکند
آتش اندر دل سرکش فکند
عشق آن است که با یک دیدار
شعله در قلب مشوش فکند
خواستن را نرسیدن عشق است
سوختن و یار ندیدن عشق است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 489
#53
Posted: 8 May 2013 01:58
اي كه تویی در نگهم
تو نوایم هستی.
دوستم داشته باش!
چون تو را می پویم.
آسمان فرش من است
رود سرمست من است.
من تو را می جویم
با سر انگشت دلم
روح پر نقش تو را می پویم.
شادم از این پویش
مستم از این خواهش.
آه ، اگر پلک زنم،
نکند محو شوی!
آه ، اگر گریه کنم،
نکند پردۀ اشک
نقش زیبایت را
اندکی تیره کند!
از رهی می ترسم،
که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم،
که صدایت برود،
دور شود از گوشم.
آه ، آن شب نرسد
یا اگر خواست رسید،
من به آن شب نرسم
تمام مشكل دنیا این است كه :
احمق های متعصب كاملا از حرفشان مطمئن هستند ،
اما آدمهای عاقل همیشه شك دارند...
" برتراند راسل "
ارسالها: 24568
#56
Posted: 29 May 2013 18:54
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست ای عزیز من من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#59
Posted: 16 Jun 2013 00:48
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#60
Posted: 16 Jun 2013 00:52
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند