انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 58:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  57  58  پسین »

حكايت ها


مرد

 
حكايت با سيه دل چه سود گفتن وعظ

کاروانی را در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند. فایدت نبود.

چو پیروز شد دزدِ تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان؟

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتنش از کاروانیان: « مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گوئی، تا طرفی از مال ما دست بدارند، که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود.»

گفت: « دریغ کلمۀ حکمت با ایشان گفتن!»

آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد ازو به صیقل زنگ

با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟ نرود میخ آهنین در سنگ.

×××

به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده، و گرنه سمتگر به زور بستاند!

سعدی [گلستان]
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حكايت آلفرد نوبل

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!

زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.

آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!"

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟

سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.

پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.

امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم.

او امروز، هویت دیگری دارد.یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حكايت «شيخ مهدى كروبى»

آن شيفته صفات الهى، آن واله مقام لايتناهى، آن مختار رد و قبول، آن داناى فقه و اصول، آن صاحب كرامات ربوبى، صدرالوكلا، شيخ «مهدى كروبى» -دامت افاضاته - از رجال بنام بود و از كرامات او، اين كه تا بود، غم مردمان خوردى و اصحاب را وصيت كردى به غم خوردن و گفتى: «خوش چيزى است غم كه خواص بسيار دارد!» و آن روز كه هيچ غم نداشتى، از ديگران قرض كردى و خوردى و هم از اين جهت، او را «مولانا شيخ الرئيس غمخوار» گفتندى!

از خصايص وى، آن بود كه گويند: «راست مى گفت و چپ مى زد»!

گويند: اصحاب از او پرسيدند كه: «چرا نطق پيش از دستور نمايندگان به تمامى نشنوى؟» گفت: «نتوانم ديد كه نماينده اى، خداى بگذارد و با خلق پردازد. پس چون حمد خداى به پايان آرد و خواهد كه از مردمان سخن گويد، سخنش قطع كنم تا در معصيتى نيفتد»!

نقل است كه همسرى فاضله داشت و رياست بيمارستانهاى بنياد شهيد با او بود. شيخ ما - حفظه الله با همسر گفت كه: «اگر چهار تا چون تو داشتيم، هيچ غم نداشتيم!» گويند از اين گفته بسيار برنجيد، ليكن دانست كه گفته شيخ ما -كثرالله امثاله بى حكمتى نيست.

روزى ديدندش كه مى گريست. گفتند: «علت چيست؟» گفت: «ترسم كه در آن دنيا از من پرسند كه مقام تو در آن جهان چه قدر طول كشيد؟ و من پيش دوستان سرافكنده باشم؛ از كوتاهى زمان رياست!» مولانا «محمديزدى» آنجا بود. گفت: «اندوه بيهوده به دل راه مده كه آن سان كه من مى بينم، ديگر دوستان، پيش تو شرمنده خواهند بود»!

«مولانا هاشميان» نايب الرئيس گويد: در پايان جلسه اى، از من پرسيد: «هيچ دانستى كه امروز در مجلس چه مى گفتند؟» گفتم: «اى مولاى ما، امروز، ما را چُرت لعنةالله عَلَيه درگرفته بود و ندانستيم كه در مجلس چه گذشت.» گفت: «هاشمي انا! «چُرت» را چه مقدار باشد؟ آن سان كه من از فراز صندلى رياست در مى نگريستم، بسيارى ديدم كه قيلوله مى كردند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حکایتی از شمس

شیخ گفت : خلیفه ، منع کرده است، از سماع کردن! ( شنیدن آواز )

درویش را عقده ای شد در اندرون و رنجور افتاد!

طبیب حاذق را آوردند. نبض او گرفت. این علت ها و اسباب را که خوانده بود، ندید.

درویش وفات یافت.

طبیب بشکافت گور او را و سینه ی او را و « عقده » را ، بیرون آورد. همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت.

دست بدست رفت، به خلیفه رسید! خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت.

می داشت در انگشتر. روزی در سماع ، فرو نگریست. جامه آلوده دید از خون!

چون نظر کرد هیچ جراحتی ندید. دست برد به انگشتری. نگین را دید كه گداخته!

حضمان ( فروشندگان قبلی ) را که فروخته بودند ، باز طلبید ، تا به طبیب رسید.

طبیب احوال باز گفت.

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حكايت قهرمان يك دست

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببيند.در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست

در میان اعجاب همگان، با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد. سه ماه بعدكودك توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پیروزیش را پرسید.

استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود كه اولا به همان یك فن به خوبی مسلط بودی.

ثانیا تنها امیدت همان یك فن بود و سوم اینكه تنها راه شناخته شده برای مقابله با

این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، كه تو چنین دستی نداشتی.

پس ما هم یاد بگیريم كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده كنیم. زيرا راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از ضعف ها به عنوان نقطه قوت است.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حكايت شير و گرگ و روباه

در يك جنگل سرسبز شير قدرتمندي سلطنت مي كرد كه يك روباه و گرگ هم ، خدمتگزارش بودند . روزي از روزها تصميم گرفت براي شكار به كوه و دشت برود پس خدمتگزارانش را صدا زد و هر سه به راه افتادند و از تمام دشت ها عبور كردند .

در همان لحظة اول ورود ، سلطان جنگل يك خرگوش ، بعد يك گاو و سپس يك بز كوهي را شكار كرد .

خدمتگزارانش با تعجب نگاه مي كردند ، شير هم رو كرد به گرگ و گفت : گرگ عزيز ! تو هميشه در خدمت من بوده اي ، به نظر من بهتر است اين شكارها را تو به عدالت تقسيم كني . گرگ گفت : سلطان عزيز ! اين گاو بسيار لذيذ و بزرگ است و بهتر است قسمت شما باشد ، بز كوهي كه ناچيزتر است قسمت من و خرگوش هم كه از همه كمتر است بايد به روباه برسد كه كوچكتر از ماست .

شير عصباني شد و گفت : گرگ گستاخ ! نكند فراموش كرده اي كه روزي شما را هم من مي دهم مگر نديدي كه همه اين شكارها كار من بود ؟ اگر واقعاً مي خواستي ثابت كني كه زيردست من هستي ، بايد مي گفتي همه اين شكارها به سلطان بزرگ مي رسد . گرگ با گستاخي تمام گفت : اي سلطان جنگل ، اين شكارها حقّ ما هم هست چون ما ، شب و روز به تو خدمت مي كنيم ، پس بايد از اين شكارها هم سهمي داشته باشيم . شير به شدت عصباني شد و با يك حمله سريع ، سر گرگ را از بدنش جدا كرد . روباه آنقدر ترسيده بود كه نمي توانست حرفي بزند .

نوبت به روباه رسيد . شير به او گفت : تو اين شكارها را عادلانه تقسيم كن تا ببينم تو چقدر انصاف داري ؟ روباه گفت : اي سلطان بزرگ ، اين گاو را براي صبحانه ، بز را براي نهار و خرگوش را هم براي شام بخوريد و من هم بعد از تمام شدن غذاي شما ، هرچيز كه باقي مانده باشد مي خورم و سير مي شوم .

شير از اين رفتار روباه خوشش آمد و به او آفرين گفت و سپس پرسيد : اين طور رعايت عدالت را از چه كسي ياد گرفته اي ؟ روباه گفت : از عاقبتي كه گرگ به آن دچار شد ياد گرفتم و دلم نمي خواست مانند او از بين بروم . پس به جاي تكرار اشتباه گرگ ، سعي كردم راه حل ديگري ، پيدا كنم . شير گفت : تمام اين شكارها را به تو مي دهم . چون تو بسيار زيرك هستي و تمام فكرت را به كار انداختي تا خطاي گرگ را تكرار نكني .

روباه هم با خوشحالي شروع به خوردن شكارها كرد .

پس اگر كمي در زندگي دقت داشته باشيم ، با استفاده از تجربيات ديگران مي توانيم زندگي بهتري داشته باشيم و كمتر مرتكب اشتباه مي شويم امّا اگر قرار باشد كه خطاهايي را كه ديگران تجربه كرده اند ما هم تجربه كنيم در زندگي به مشكلات زيادي بر مي خوريم و دائماً گرفتار بي فكري هاي خودمان مي شويم .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
مشاعره شعرا

گويند چون حكيم ابوالقاسم فردوسي به طرف غزنين رهسپار بود هنگام ورود به غزنين به باغي فرود آمد كه سه نفر از شعراي دربار غزنوي يعني (عنصري) و (عسجدي) و (فرّخي) در آنجا به گفتگو و استراحت پرداخته بودند. فردوسي به سمت آنان رفت تا موقعيت شهر را از ايشان جويا شود و چون ملبّس به لباس كهنه و مندرس و فرسوده بود ايشان به تصوّر اينكه شخص ناشناس آدم بي‌سوادي است و مزاحم ايشان خواهد بود تصميم گرفتند به او بفهمانند كه ما از طبقه شعرا هستيم و با زبان شعر با هم سخن مي‌گوئيم و او هم اگر شعر مي‌داند بنشيند و الّا راه خود پيش بگيرد و برود ،اين پيشنهاد را به فردوسي ارائه كردند. حكيم در جواب گفت شما شعرتان را بگوئيد و چون نوبت به من رسيد توانستم جواب مي‌گويم و اگر نتوانستم رفع زحمت مي‌كنم. پس قرار شد چهار نفري يك رباعي بسازند.

نخست عنصري گفت:

چون عارض تو ماه نباشد روشن

عسجدي ادامه داد:

مانند رخت گل نبود در گلشن

فرّخي اضافه كرد:

مژگانت همي گذر كند از جوشن

نوبت به فردوسي رسيد با صداي رسا فرمود:

مانند سنان گيو در جنگ پشن.

كه هر سه شاعر از جواب حکیم فردوسی به حیرت افتادند و بحث شروع شد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
حكايتي از مثنوی معنوی

مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد . چکاوک که خود را اسیرمرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و از خوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردت بخورند و با به کار گیری آنها نیکبخت شوی.

اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن .

مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده ای حسرت نخور.

سپس ادامه داد . اما در بدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.

مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور ؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن ما جا می گیرد؟

مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟

چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
اشعار بی معنی

میرزا حسین مشرف اصفهانی شاعری ظریف و شوخ بود. یك وقت مدعی شده بود كه پنج مثنوی به وزن خمسه نظامی می تواند به نظم آورد به طوری كه هیچیك از ابیات معنی نداشته باشد.

ممدوح او این شرط را پسندید و قرار شد كه اگر ابیاتی با معنی در آن یافت شود به هر بیتی دندانی از او بر كنند و بر سرش كوبند .

مشرف قبول كرد ولی با آنكه سعی زیاد كرده بود كه شعرهای بی معنی بسراید حریفان برای چهار بیت از اشعار او معنی یافتند ، در نتیجه چهار دندان او را كشیدند و بر فرق سرش كوفتند آن چهار بیت اینهاست :

اگر عاقلی بخیه بر مو مزن بجز پنبه بر نعل آهو مزن

سوی مطبخ افكن ره كوچه را منه در بغل آش آلوچه را

كه نعل از تحمل مربا شود به صبر آسیا ، كهنه حلوا شود

ز افسار زنبور و شلوار ببر قفس می توان ساخت ، اما به صبر

به نظر شما حریفان میرزا مشرف اصفهانی چه طوری این اشعار را معنی كردند ؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
عشق + معلمي

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟

همه شاگردان گفتند: بله.

سپس معلم مقداری سنگ‌ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگریزه‌ای جا نشود.

دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟

شاگردان با تعجب گفتند: بله. دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر کردند.

معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟

شاگردان یکصدا گفتند: بله.

معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.

سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟ این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگ های بزرگ مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده، فرزندان، سلامتي، دوستان و علایق‌. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی این‌ها باقی بمانند، باز زندگی‌تان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل: تحصیل، کار، خانه و ماشین‌. شن‌ها هم سایر چیزها هستند: مسائل خیلی ساده.

معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 11 از 58:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  57  58  پسین » 
شعر و ادبیات

حكايت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA