ارسالها: 24568
#272
Posted: 21 Aug 2012 15:56
*****
گفته اند روزی حکیم عمر خیام در حال سرودن شعری بود . بادی وزید و جام شراب او را واژگون کرد . خیام برافروخت و چنین سرود.
ابریق می مرا شکستی ربی بر من در عیش را ببستی ربی
من می خورم و تو میکنی بد مستی خاکم به دهن مگر تو مستی ربی
بعد ار سرودن این شعر لرزه ای بر تن خیام افتاد و بعد از تشنج شدیدی دهانش کج شد . وی دوباره قلم در دست گرفت و سرود
نا کرده گنه در جهان کیست بگو آنکس که گنه نکرد چون ( چگونه) زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو
بعد ار لحظه ای تشنج صورت حکیم رفع شد و او به سجده افتاد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 401
#273
Posted: 30 Sep 2012 08:45
*****
● جهل
یکی را از حکما شنیدم که می گفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
● غرور
روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای کریوه ای غخرپشتهف سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی آمد و گفت چه نشینی که نه جای خفتن است گفتم چون روم که نه پای رفتن است. گفت این نشنیدی که صاحبدلان گفته اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.
● دل آزرده
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی؟
● هنر
حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است. هرجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#274
Posted: 30 Sep 2012 08:46
***** .
● اجل
دست و پا بریده ای هزار پایی بکشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت سبحان الله با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست.
● صید
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت. دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت ای برادران چه توان کردن؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد.
زاهدی گفت: روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟
گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند، اگر از عقبی غافل شوم یادآوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#275
Posted: 30 Sep 2012 08:47
*****
یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»
شخصي از بهلول پرسيد:
مي تواني بگويي زندگي آدميان مانند چيست ؟
بهلول جواب داد: زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است كه از يك طرفش سن آنها بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد .
باشد که زندگی و آداب بزرگان راه زندگی ما بنده گان حقیر گردد
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#276
Posted: 30 Sep 2012 08:47
*****
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.
حمامی متغیر گردیده پرسیدند:« سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟»
بهلول گفت:«مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.»
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#277
Posted: 30 Sep 2012 08:50
*****
ملا و نابينا
روزي ملا كنار نهر آبي نشسته بود كه ده نفر نابينا به او رسيدند و گفتند: در مقابل دريافت نفري يك دينار ما را از نهر بگذران.ملا 9 نفر را رد كرد و هنگامي كه داشت نفر آخري را از آب مي گذراند ناگهان نابيناي بيچاره داخل آب افتاد. با سر و صداي او بقيه متوجه غرق شدن او گرديدند و بانگ بر آوردند كه چرا مواظب نبودي و موجب غرق شدن برادر ما گرديدي؟ ملا در جواب گفت: من يك دينار ضرر كرده ام شما چرا ناراحتيد و داد و فرياد راه انداخته ايد؟!!
ملا و منبر
ملانصرالدین بالای منبر سخنرانی می کرد: هرکس چندتا زن داشته باشه به همون تعداد چراغ تو بهشت براش روشن می شه. ییهو توی جمعیت، زن خودش رو دید. هول کرد و گفت: البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش
ملا و گردنبند
ملا هميشه از دست اذيت هاي دو زن خود در عذاب و ناراحتي به سر مي برد . روزي براي جلب محبت و آسودگي از دست و زبان آن ها دو عدد گردن بند خريد و هر كدام را به يكي از آن ها داد و سفارش كرد ديگري نفهمد، ولي پس از چند روز باز زن ها تصميم گرفتند او را وادار سازند كه اقرار كند به كدام يك بيشتر محبت دارد. ملا كه مي دانست آن ها قضيه گردن بند را به همديگر نگفته اند ، فكري به خاطرش رسيد و گفت: من به آن كسي كه گردن بند داده ام بيشتر علاقمندم. با اين جواب هر دو راضي و خوش حال شدند. زيرا هر يك خيال مي كرد كه تنها خودش گردن بند را از ملا گرفته است.
ملا و گورخر
يك روز ملانصرالدين خرش را در جنگل گم مي كند. موقع گشتن به دنبال آن يك گورخر پيدا مي كند. به آن مي گويد: اي كلك لباس ورزشي پوشيدي تا نشناسمت!
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#278
Posted: 30 Sep 2012 08:52
دو تا خر و ملا
يه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر ميخرن.
دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟
ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!
فرداش ميبينن خر ملا گوش اون یکی خره رو از سر حسادت خورده!!!
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: شمن جفت گوش خرمو ميبرم!!!
فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه...
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم!
فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..
دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدین هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من
قاچاق ملا
زمانى در آبادى شايع شده بود كه نصرالدين در كار قاچاق افتاده است، اما هيچ كس نمىدانست، جنسى كه او قاچاق مىكند چيست.
اين خبر پيچيد و پيچيد تا به اطلاع نظميهى آبادى رسيد،آنها نيز مأمورين ويژهاى بر او گماردند تا در دخول و ورود از آبادى وى را بازرسى نمايند.
ولى هر دفعه كه ملا بارى به آبادى مىآورد آنها چيزى در بار او نمىيافتند؛هميشه بار خرش كم ارزش و كم وزن بود، اما پر حجم،مثلاً يك بار پشتهاى كاه مىآورد و بار ديگر يونجه و ....
تا جاييكه حتى يكبار گمركچىها بار او را آتش زدند ولى از آن چيزى نيافتند.سالها بعد كه سرپاسبان آبادى از كار بازنشت شده بود، به ياد ناكامى خود در يافتن كالاى قاچاق نصرالدين افتاد، پيش او رفت و به او گفت :
« ببيـن ملا، حال كه سالهـا از آن ماجـرا مىگذرد و من هم ديگـر مسئـوليتـى در نظميـه ندارم، جـان من بگو آن جنسى تو خود نيز پيـش مردم اعتراف كرده بودى قاچاق مىكنـى چه بـوده كه من هر چه گشتم نيافتم »
ملا لبخندى زد و گفت :
« همنوعان تو ! »
مفهوم را حدس بزنيد، كه اگر در نيابيد در زمرهى اجناس قاچاق ملا قرار خواهيد گرفت.
ملا و مردن
روزی ملا از زنش پرسید وقتیکه شخص بمیرد، چگونه معلوم می شود که مرده است؟ زن گفت علامت آن اینست که دست و پایش سرد میشود. پس از چند روز ملا برای آوردن هیزم به جنگل رفت و چون هوا بسیار سرد بود، دست و پایش یخ کرد. سخن زنش را بخاطر آورده با خود اندیشید که مرده است. در حال خود را به زمین انداخته چون مردگان دراز کشید. اتفاقا یک دسته گرگ رسیده خر او را دریده شروع به خوردن کردند. ملا آهسته سر را بلند نموده گفت : اگر نمرده بودم ،به شما می فهماندم خر مردم خوردن چه نتایجی دارد
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#279
Posted: 30 Sep 2012 08:53
خر بگیری و ملا
زمون قدیم داروغه ها برای جمع آوری خراج و مالیات حاکم الاغ ها را می گرفتند .
یک روز زمان خر بگیری ملا نصر الدین با عجله و شتابان وارد خونه ای شد.
صاحبخونه گفت :چی شده؟ ملا گفت : بیرون دارن خر میگیرن
صاحبخونه گفت: خر میگیرن چه ربطی به تو داره؟
ملا گفت : مامورین آنچنان عجله داشتن که میترسیدم اشتباها مرابه جای خر بگیرن.
ملا و ماهي
پدر ملا ماهی بریان شده به خانه آورد ، ملا نبود. مادرش گفت: خوب است قبل از آمدن ملا ماهی را بخوریم. که اگر او باشد، نمیگذارد به راحتی از گلویمان پایین رود. در این بین ملا در زد. مادرش دو ماهی بزرگ را زیر تخت پنهان کرده کوچکتر را در میان گذاشت، ملا از شکاف در نگاه می کرد، چون وارد شد و نشست، پدرش از او پرسید: پدر جان حکایت یونس را میدانی؟ ملا گفت از این ماهی می پرسیم، بعد سر را جلو برده ، گوش به دهن ماهی بنهاده گفت : این ماهی میگوید در آن زمان من کوچک بودم و این مطلب را از دو ماهی بزرگتر که زیر تخت هستند بپرسید !
ملا و خرش
روزی یكی از همسایهها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت میخواهم خر ما در خانه نیست". از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعر كردن.
همسایه گفت: "شما كه فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلك را كر میكند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم كج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری."
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 401
#280
Posted: 30 Sep 2012 08:54
کرامت ملا
روزی ملانصرالدین ادعای كرامت كرد.
گفتند "دلیلت چیست؟"
گفت: "میتوانم بگویم الساعه در ضمیر شما چه میگذرد؟"
گفتند: "اگر راست میگویی بگو."
گفت: "همهی شما در این فكر هستید كه آیا من میتوانم ادعایم را ثابت كنم یا نه!"
ملا و گدايي
ملانصرالدين هر روز در بازار گدايی می کرد و مردم با نيرنگی حماقت او را دست می انداختند دو سکه به او نشان می دادند، يکی از طلا و ديگری از نقره. اما ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می کرد
اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و با اين روش او را دست می انداختند
تا اين که مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملانصرالدين را آن طور دست می انداختند ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را بردار. اين طوری هم پول بيشتری گيرت می آيد هم تو را مسخره نمی کنند
ملانصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم ديگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند من احمق تر از آنهايم. شما نمی دانيد تا حالا با اين کلک چه قدر پول درآورده ام
سركه ي هفت ساله و ملا
شخصي نزد ملا آمد و پرسيد : مي گويند شما سركه هفت ساله داريد آيا راست است؟ملا جواب داد بله ، آن شخص گفت: خواهش مي كنم يك كاسه به من بدهيد.ملا گفت: عجب ، اگر مي خواستم آن را به هر كس بدهم كه يك ماه هم نمي ماند و هفت ساله نمي شد.!
وزن گربه و ملا
روزي ملا سه كيلو گوشت خريد و به خانه برد كه زنش غذايي درست كند. زن ملا گوشت را كباب كرد و با زن همسايه با فراغت خوردند . چون ملا به خانه آمد و غذا خواست زنش گفت: مرا ببخش كه غافل شدم و گربه تمام گوشت ها را خورد. ملا گربه را گرفت و در ترازو گذاشت و ديد سه كيلو بيشتر نيست پس خطاب به زنش گفت: اي بد جنس اين وزن سه كيلو گوشت ، پس وزن گربه كجاست؟!
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *