انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 33 از 58:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  57  58  پسین »

حكايت ها


مرد

 
*****

ملا و صدقه دادن

ملانصرالدين گوسفند مردم را مي دزديد و گوشتش را صدقه مي کرد. از او پرسيدند: اين چه کاريست که مي کني؟ ملا جواب داد: ثواب صدقه با بره دزدي برابر است فقط در ميان پيه و دنبه اش توفير است!


ملا و صداي پول

در زمان قضاوت ملا دو نفر نزد او آمدند. يكي ادعا كرد كه اين شخص در خواب بيست دينار از من گرفته حالا پس نميدهد. ملا طرف را خواسته گفت: بيست دينار بده. و پس از گرفتن پول آنها را به هم زده به صدا در آورده و با هر صدا ميگفت: بگير اين يك، اين دو.... و به همين ترتيب تا بيست دفعه پولها را به صدا در آورد و به مدعي صداي آنها را تحويل داد و عين آنها را هم به صاحبش پس داده رو به مدعي كرده گفت: قرض تو ادا شد او هم پولش را از دست نداد حالا به سلامت برويد .


ملا و سردرد

یک روز ملا نزد حکیم باشی آمد و گفت: نصف قرص مسکن برای من تجویز کن.
حکیم باشی پرسید: چرا نصف قرص؟
ملا گفت: آخر نصف سرم درد می کند.


ملا و گم كردن خر

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و گرنه خودم هم با آن گم شده بودم!؟


ملا و آواز خواني پسرش

پسرملا در شب آواز ميخواند. همسايه از بام سر بر آورده گفت: موقع خواب است ديگر آواز نخوان. ملا گفت: عجب مردمان پر روئي هستيد. شب و روز سگ هاي شما عوعو ميكند من يك دفعه اعتراض نكردم شما نتوانستيد چند دقيقه اي آواز خواندن پسر مرا تحمل كنيد
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

راه گم کرده

ملا خود را از دست طلبکاران به مردن مي زند، او را شستشو داده کفن مي کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان مي برند تا دفن کنند اما تشييع کنندگان راه قبرستان را گم مي کنند و هر چه مي گردند موفق نمي شوند به يافتن راه، ملا که طاقت خنگي آن ها را نداشت از ميان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!





ملا و جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟


ملا و علت جنگ

شخصي از ملا پرسيد: مي داني جنگ چگونه اتفاق مي افتد؟ ملا بلافاصله کشيده اي محکم در گوش آن مرد مي زند و مي گويد: اينطوري!


ملا و قصاص

در هنگام قضاوت دختري نزد ملا آمده از جواني شكايت كرد كه او را به زور بوسيده است. ملا گفت: راءي من قصاص به مثل است. تو هم به زور او را ببوس
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

تهديد كردن ملا

وقتي ملا از دهي عبور ميكرد دزدي آمد و خورجين خرش را ربود. ملا پس از نيم ساعت متوجه جريان شد و فرياد زد و خطاب به اهالي ده گفت: زود دزد خورجين را پيدا كنيد وگر نه كاري را كه نبايد بكنم خواهم كرد. دهاتي هاي ترسو
بلافاصله به جستجو شروع كرده و خورجين او را از دزد مزبور گرفته و پس دادند و يكي از آنها پرسيد: خوب حالا كه خورجينت پيدا شده بگو اگر آنرا پيدا نميكرديم چي ميكردي؟ ملا سرش را تكان داد و در حالي كه سوار خرش ميشد تا از آنجا برود گفت: هيچ .... گليمي را كه در خانه دارم پاره ميكردم و و خورجين ديگري از او ميساختم


نصيحت كردن ملا

ملا دختر خود را به يك مرد دهاتي داده بود. شب عروسي عده اي از خويشاوندان داماد از ده آمده و دخترك را سوار بر خري كرده با خود بردند. هنوز مقدار زيادي از خانه ملا دور نشده بودند كه ناگهان ملا دوان دوان خود را به آنها
رساند. يكي از همراهان عروس از ملا پرسيد چي كار داري و براي چي با اين عجله به اينجا آمدي؟ ملا نفس نفس زنان گفت: بايد نصيحتي براي دخترم ميكردم ولي يادم رفت. و سرش را نزديك به گوش او كرد و گفت: دخترم يادت باشد كه هر وقت خواستي چيزي بدوزي پس از اينكه تار (نخ)را داخل سوزن كردي آخرش را گره بزني وگرنه از سوراخ بيرون خواهد رفت





شنا ياد دادن ملا

چند روزي بود كه از ملا خبري نبود و كسي او را در كوچه و بازار نمي ديد. مردم نگران شده بودند يكروز به خانه وي رفتند و وقتي وارد شدند ديدند ملا در كنار حوض خانه ايستاده و تكه نخي به گردن چوچه مرغابي بسته و آنرا اينطرف
و آنطرف ميكشاند. دوستانش پيش رفته و پرسيدند: جناب ملا كجا استي بابا...
چند روز است از تو خبر نداريم. ملا اشاره اي به چوچه مرغابي داخل حوض كرده و گفت: چيزي نيست دوستان مادر اين چوچه مرغابي چند روز قبل مرده و من براي اين كه شنا يادش بدهم ناچار شده ام در خانه بمانم چون ميترسم اگر شنا بلد نباشد يكروز وقتي من نيستم در حوض آب افتاده و بميرد
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

حاضر جوابي ملا

روزي ملا به ميدان مال فروشان رفته بود تا خر بخرد .جمع زيادي از دهاتي ها آن جا بودند و بازار خر فروشي رواج داشت. در اين بين مردي كه ادعاي نكته سنجي مي كرد با خري كه بار ميوه داشت از آن جا مي گذشت خواست كمي سر به سر ملا بگذارد پس گفت: در اين ميدان به جز دهاتي و خر چيز ديگري پيدا نمي شود. ملا پرسيد: شما دهاتي هستيد؟ مرد گفت: خير . ملا گفت: پس معلوم شد كه چه هستيد!


ملا و درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!


ملا و پسرش

روزی جنازه ای را می بردند. پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

ملا و پياده رفتن

ملا خرش را جلو گذاشته و خودش با وجود آنكه باري بر روي بدن الاغ نبود سوار نشده و پياده از دنبالش حركت ميكرد. شخصي اين صحنه را ديد و پرسيد: براي چه سوار الاغ نميشوي و پياده ميروي؟ ملا گفت: مگر من از اين الاغ كمتر ام
كه آن پياده برود ولي من سوار شوم


ملا و ازدواج

ملا میخواست زن بگیرد. همسایه ها از زنی بسیار تعریف کردند که ملا ندیده عاشق شد. مخصوصا از چشمهای شهلایش بسیار وصف کردند. عاقبت ملا تسلیم شده او را عقد کرد. در شب عروسی خربزه ای خریده به خانه آورد. زن که لوچ بود، به او اعتراض نمود که چرا اسراف کرده و دو خربزه; خریدی؟ ملا فهمید زن لوچ است ولی چاره ای نداشت. در سر سفره به او گفت: این شخص که پهلوی شما نشسته کیست؟ ملا گفت هرچه را دوتا می بینی عیب ندارد، خواهش می کنم من یکی را دو تا نبین.


احوال پرسي ملا

ملا به بالين بيماري رفت تا حال و احوالي از او بپرسد. مريض در جواب ملا كه از حالش پرسيده بود گفت: تب شديدي داشتم و گردنم هم سخت به درد آمده است ولي خدا را شكر تب دو روز است شكسته اما گردنم دو روز است درد ميكند. ملا فكري كرد و گفت: غصه نخور من دعا مي كنم آن هم تا دو روز ديگر بشكند


ملا و لباس چرك

از ملا پرسیدند لباست چرک شده چرا نمی شویی؟ گفت چون دوباره چرک خواهد شد. چرا زحمت بیهوده بکشم ؟ گفتند چه اشکال دارد دوباره هم خواهی شست گفت من که برای لباسشویی خلق نشده ام کار دیگری هم دارم .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان هاي ملا نصرالدين:بوقلمون و ملا

روزی ملانصرالدین از بازار رد می‌شد كه دید عده ای برای خرید پرنده‌ی كوچكی سر و دست می‌شكنند و روی آن ده سكه‌ی طلا قیمت گذاشته‌اند. ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد، دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكه‌ی نقره قیمت گذاشت. ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكه‌ی نقره و پرنده‌ای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟ دلال گفت: "آن پرنده‌ی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد می‌تواند یك ساعت پشت‌سر هم حرف بزند." ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت می‌زد و گفت: "اگر طوطی شما یك ساعت حرف می‌زند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر می‌كند .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

مردی را گفتند پسرت را به تو شباهتی نباشد. گفت: اگر همسایگان باری ما را رها کنند، فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتادت. سلامتی.

یهودی از نصرانی پرسید: موسی برتر است یا عیسی؟ گفت: عیسی مردگان را زنده می کرد، ولی موسی مردی را بدید و او را به ضربت مشتی بیفکند و آن مرد بمرد؛ عیسی در گهواره سخن می گفت، اما موسی در چهل سالگی می‌گفت: خدایا! گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند.

مردی کودکی را دید که می گریست و هر چند مادرش او را نوازش می کرد، خاموش نمی‌شد. گفت: خاموش شو تا مادرت را به کار گیرم! مادر گفت: این طفل تا آنچه گویی نبیند به راست نشمارد و باور نکند!

ابوالعینا بر سفره‌ای بنشست. فالوده‌ای برایش نهادند. مگر کمی شیرین بود. گفت: این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساخته‌اند.

عربی را از حال زنش پرسیدند. گفت زنده است؛ و تا زنده‌است همچنان مار گزنده است.


معاویه به حلم معروف بود و کسی نتوانسته بود او را خشمگین سازد. مردی دعوای کرد که او را بر سر خشم آورد. نزدش شد و گفت خواهم مادرت را به زنی به من دهی از آن که او رای بزرگ است! معاویه گفت: پدرم را نیز سبب محبت به او همین بود.


پیر زالی با شوی می گفت: شرم نداری که با دیگران زنا می کنی و حال آن که ترا در خانه، چون من زنی حلال و طیب باشد؟ شوی گفت: حلال آری، اما طیب نه!


کنیزی را گفتند: آیا تو باکره‌ای؟ گفت خدا از تقصیرم درگذرد! بودم!


زن مزبد حامله بود. روزی به روی شوی نگریست و گفت: وای بر من اگر فرزندم به تو ماند. مزبد گفت: وای بر تو اگر به من نماند!


پسرکی از حُمص (شهری است در سوریه) به بغداد شد و صنعت را پرسود یافت. مادرش او را برای مرمت آسیا به حمص خواند. پسر بدو نوشت که: گردش سرین در عراق، به از چرخش دستاس به حمص باشد.
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

در رمضان نو خطی را گفتند: این ماه کساد باشد. گفت خدا یهود و نصاری را پاینده دارد!


مردی نو خطی را دو درهم داد، و چون خواست درند گفت: از غرقی در گذر و به میان پای اکتفا کن. گفت: اگر مرا به اکتفا بودی دو درهم از چه رو دادمی؟ که پنجاه سال است تا در میان پای خود دارم!


زنی نزد قاضی رفت و گفت: این شوی من حق مرا ضایع می‌سازد و حال آنکه من زنی جوانم. مرد گفت: من آنچه توانم کوتاهی نکنم. زن گفت: من به کم از پنج مرتبه راضی نباشم! مرد گفت: لاف نزنم که مرا بیش از سه مرتبه یارا نباشد! قاضی گفت: مرا حالی عجب افتاده است، هیچ دعوی بر من عرض نکنند مگر آنکه از کیسه من چیزی برود! باشد آن دو مرتبه دیگر را من بر گردن گیرم!!


کسی مردی را دید که بر خری کُندرو نشسته. گفتش: کجا می‌روی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم!


مردی را در راه به زنی زیبا می نگریست. زن گفتش: چندین مرا منگر که تو بر خیزد و دیگری از من کام گیرد.


روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ، چند حیله دانی؟ گفت: از صد فزون باشد؛ اما نیکوتر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد!


شیخ بأرالدین صاحب مردی را با دو زیبا روی بدید و گفت: اسمت چیست؟ آن مرد گفت: عبدالواحد. یعنی بنده یکتا. گفت: تو این دو را یله کن که من عبدالاثنین و هر دو را بنده‌ام.


روباهی عربی را بگزید. افسونگر را بیاوردند. پرسید: کدام جانورت گزیده؟ گفت سگی، و شرم کرد بگوید روباهی. چون به افسون خواندن آغاز کرد گفتش چیزی هم از افسون روباه گزیدگی بدان درآمیز!
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

مردی در خم نگریست و صورت خویش در آن بدید. مادر را بخواند و گفت: در خمره دزدی نهان است! مادر فراز آمد و در خم نگریست و گفت: آری، فاحشه‌ای نیز همراه دارد!


اسبی در مسابقه پیشی گرفت. مردی از شادی بانگ برداشت و به خودستایی پرداخت. کسی که در کنارش بود گفت: مگر این اسب از آن توست؟ گفت: نه! لیکن لگامش از من است.


مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرین‌تری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!


غلامباره‌ای را گفتند چون است که راز دزد و زناکار نهان ماند، و تو رسوا گردی؟ گفت: کسی را که راز با بچه افتد، چون رسوا نگردد؟؟


مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته، تشهد می‌کرد، و می‌گفت بار خدایا بهشت نصیبم فرمای! یکی از حاضران گفت: ای نادان! از آغاز شب تا این زمان التماس بادی داشتی، پذیرفته نیامد. چگونه تقاضای بهشتی که وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟


زنی شب زفاف تیزی بداد و شرمگین شد و بگریست. شوی گفت: گریه مکن که تیز عروس نشانه افزون نعمتی باشد. گفت: اگر چنین است تا تیزی دیگر رها کنم! شوی گفت: نی خاتون که انبار را بیش از این درنگنجد.
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
*****

قزويني به جنگ‌ِ شير مي‌رفت. نعره و تيز مي‌داد. گفتند: نعره چرا مي‌زني؟ گفت: تا شير بترسد. گفتند: چرا تيز مي‌زني؟ گفت: من نيز مي‌ترسم.

***

درويشي گيوه در پا نماز مي‌گزارد. دزدي طمع در گيوه‌يِ او بست. گفت: با گيوه نماز نباشد. درويش دريافت و گفت: اگر نماز نباشد، گيوه كه باشد.

***

قزويني با كمان‌ِ بي تير به جنگ مي‌رفت كه تير از جانب‌ِ دشمن آيد بردارد. گفتند: شايد نيايد. گفت: آن وقت جنگ نباشد.

***

طلحك مي‌گفت: خوابي ديده‌ام نيمه راست و نيمه دروغ. گفتند: چه‌گونه؟ گفت: در خواب ديدم كه گنجي بر دوش مي‌برم از گراني‌يِ آن بر خود ريستم. چون بيدار شدم ديدم جامه‌يِ خواب آلوده است و از گنج اثري نيست.

***

مخنثي در راه مست افتاده بود. كسي بگاييد و انگشتري زرين داشت، انگشتري برد. چون بيدار شد در‌ِ كون‌ِ خود تر ديد. گفت: امشب بي‌ما عيش‌ها كرده اي. چون حال‌ِ انگشتري معلوم كرد گفت: بخشش نيز فرموده‌اي.

***

زن‌ِ بخارايي دختري بياورد. مادرش مي‌گفت: دريغا اگر در ميان‌ِ پاي‌اش چيزي بودي. دايه گفت: تو عمرش از خدا بخواه، اگر بماند چندان چيز در ميان‌ِ پاي‌اش بيني كه ملول بشوي.

***

استر‌ِ طلحك بدزديدند. يكي مي‌گفت: گناه‌ِ توست كه از پاس‌ِ آن اهمال ورزيدي. ديگري گفت: گناه‌ِ مه‌تر است كه در‌ِ طويله باز گذاشته است. گفت: پس در اين‌صورت دزد را گناه نباشد.

***

قزويني نان مي‌خورد و گوز مي‌داد. گفتند: چه مي‌كني؟ گفت: نان و گوز مي‌خورم.

***

خياطي براي تركي قبا مي‌بريد. ترك چنان ملتفت بود كه خياط نمي‌توانست پارچه از قماش بدزدد. ناگاه تيزي بداد. ترك را خنده گرفت و به پشت افتاد. خياط كار‌ِ خود بديد. ترك برخاست و گفت: اي استاد‌ِ درزي تيزي ديگر ده. گفت: جايز نباشد كه قبا تنگ مي‌گردد.

***

زني به مردي كه جماع را طول مي‌داد گفت: زودتر فارغ‌ام كن كه دل‌ام تنگ شد. گفت: اگر كس‌ات تنگ مي‌بود از دير باز فارغ بودي.

***

يكي از امراي ترك در سر‌ِ بستان‌ِ خود رفت. دزدي را ديد كه مي‌گردد. در پي‌ِ او مي‌دويد و به خادم بانگ مي‌زد كه «چماق گتير» [چماق بيار] دزد بر سر‌ِ ديوار جست. امير پاي‌اش بگرفت. دزد شلوار نداشت و انگور‌ِ ترش بسيار خورده بود. في‌الحال در ريست و ريش‌ِ امير در گرفت. امير دزد را رها كرد و به خادم بانگ مي‌زد كه: هي «چماق قوي آفتابا گتير» [چماق نمي‌‌خواهد آفتابه بيار.]
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
صفحه  صفحه 33 از 58:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  57  58  پسین » 
شعر و ادبیات

حكايت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA