انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 41 از 58:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  57  58  پسین »

حكايت ها


زن

 
کلاغ لکه ای بود بر دامن آسمان و وصله ای ناجور بر لباس هستی. صدای ناهموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گُلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.
صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید.
کلاغ خودش را دوست نداشت، بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.
کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت، نازیبایی تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: «کاش خداوند این لکه ی زشت را از هستی می زدود.» پس بال هایش را بست و دیگر آواز نخواند.
خدا گفت: «عزیز من! صدایت تَرَنُمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشته ها منتظرند.»
ولی کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت: «تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند. و زیبایی ات را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن.»
و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت: «بخوان، برای من بخوان، این منم که دوستت دارم. سیاهی ات را و خواندنت را.»
و کلاغ خواند. این بار عاشقانه ترین آوازش را.
خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

andishmand
 
حکایتهائی از گلستان سعدی

پسر ثروتمند
پسر مرد ثروتمندي را ديدم كه بر سر گور پدر نشسته و با پسركي فقير از مال و اموال پدر صحبت مي‌كرد و مي‌گفت: سنگ پدر من سنگي است با مرمر سفيد صاف و خطي كه به رويش حك شده نستعليق است اما بر سر خاك پدر تو جز مشتي گل و خاك ديده نمي‌شود.پسرك فقير كه اين جمله را شنيد در جواب گفت: تا پدرت زير آن سنگ‌هاي گران قيمت مرمر به خودش بجنبد پدر من به بهشت رسيده است.(كسي كه در زندگي آسايش و راحتي زياد داشته باشد و رنج و سختي در زندگي به خود نديده باشد ممكن است در هنگام مرگ مردنش سخت باشد.(اگر بار كمتري به روي اسب بگذارند حتما رفتارش با صاحبش بهتر خواهد بود.)

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سياهي دنيا ( گلستان سعدی )
طوطي و كلاغي را با هم در قفسي كردند. طوطي كه كلاغ را ديد گفت: سياهي پرهاي تو مانند تاريكي شب است، تو شوم و بدقدمي. فاصله بين من و تو از شرق تا غرب است. هيچ‌گاه فكر نمي‌‌كردم با كلاغي همنشين شوم. هر صبحگاه كسي كه روزش را با ديدن تو آغاز كند، آن روز برايش تيره و تار مي‌‌شود، آيا سياه‌تر و تاريك‌تر از تو در دنيا هست؟

اما كلاغ سياه هم از همنشيني با طوطي زيبا به تنگ آمده بود و از بخت بد خود مي‌‌ناليد و مي‌‌گفت: خدايا نه زيبايي به من دادي و نه سرنوشتم را زيبا رقم زدي. سزاي من اين نيست كه هم در قفس باشم و هم آزار همنشين ببينم. چه كردم كه عاقبتم هم‌صحبتي با چنين ابلهي است. من همين كه بر ديوار باغي با كلاغي همراه شوم آسوده خاطرم.دانا از همنشيني با نادان رنج مي‌‌كشد و نادان از ديدن دانا هراسان مي‌‌شود.

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
در فضيلت خاموشي ( گلستان سعدی )

روزي مردي كه صداي خوبي نداشت با صداي بلند قر‌آن مي‌‌خواند. اهل دلي از آن كوچه مي‌‌گذشت، صداي مرد را شنيد و از او پرسيد: درآمدت از قرآن خواني چقدر است؟ مرد پاسخ داد: هيچ. اهل دل گفت: پس چرا به خودت زحمت مي‌‌دهي.
مرد گفت: زحمتي نيست، براي خدا مي‌‌خوانم. اهل دل گفت: مخوان، براي خاطر خدا مخوان. چرا كه خلق خدا نيز صدايت را مي‌‌شنوند و مي‌‌پندارند مسلماني اين گونه است و از مسلمان شدن منصرف مي‌‌شوند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
فرشتگان گفتند...
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
حکایت ناصر الدین شاه و عمه اش

آورده اند که ناصرالدین شاه را عمه ای بود به غایتِ زیبایی و رعنایی و حسن و جمال. از قضای روزگار سلطان قَدَر قدرت را به رغم حرمسرایی عریض و طویل آکنده از همه قسم خوبرویانِ سیم تنِ پری چهره رای بر آن افتاد که با عمه ی خویش مزاوجت نماید و از شهد وصل عمه خانم خویش کامیاب شود. لذا تمامی علما و فقهای مملکت را فراخواند و ازشان صیغه ای، حدیثی، روایتی، آیه ای چیزی طلب نمود که معاشقت وی و عمه اش را روا گرداند. همگان انکار کردند که این خلاف نص شریعت است و اصلاً امکانش نیست که عمه از محرمان است و دین مبین نزدیکی با آنان را حرام اعلام کرده. هر آن چه علما اصرار کردند که ممکن نیست سلطان صاحبقران را پذیرفته نیامد و امر ملوکانه فرمودشان که بروند و بگردند و تفحص کنند بلکه چاره ای بیابند.
جمیع علما و فقهای قلمرو همایونی مدت ها گشتند و جستند و تحقیق نمودند و پس از ماه ها تلاش بی حاصل به محضر شاه رسیدند و عرض کردند: "قبله ی عالم، به فرموده ی همایونیِ حضرتعالی گشتیم تا جهت حلال گرداندن وصال حضرت والا و عمه ی اولیا راه چاره ای بیابیم، اما نشد".
ناصرالدین شاه دستی به سبیل خویش کشید و با لبخندی فاتحانه گفت: شما گَشتید و نشد، ولی ما کردیم و شد.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکایت شعر ناصر الدین شاه

نقل است که ناصرالدين شاه قاجار، از طبع شعری خوبی برخوردار بوده و گهگاه اشعار زيبايی سروده است. و البته برخی اشعار منسوب به وی نيز معروف است. از جمله نوحه‌ای در بزرگداشت عاشورا.

القصه، می‌گويند روزی ناصرالدين شاه، شعری سروده بود و پس از احضار ملک‌الشعرای دربار، آن را برايش خوانده بود. ملک‌الشعرای بی‌خبر و احيانا مغرور، در وصف شعر حضرت سلطان گفته بود: بسيار بی‌مايه و سخيف است.

شاه که از اين صراحت و گستاخی ملک الشعرا به خشم آمده بود، دستور می‌دهد که آن بيچاره را در سرطويله کاخ شاهی و در کنار ستوران، به بند کشند و از آب و علف چهارپايان، نصيبش دهند.

... چند روز گذشت و خشم سلطانی فرو نشست. شاه که سرمست از باده دوشينه، باز هم شعری سروده بود، ملک‌الشعرا را احضار کرد و پس از قرائت شعرش، نظر ملک الشعرای دربار را جويا شد.

ملک‌الشعرا درنگی کرد و سپس روی برگرداند و قصد خروج از تالار نمود. شاه که متحير رفتار ملک‌الشعرا شده بود، فرياد بر آورد که: های پدرسوخته! کجا می‌روی؟

و ملک‌الشعرا از سر بی اعتنايی گفت: قبله عالم! سرطويله.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
داستان نامه ی نظر علی به خدا که به ناصرالدین شاه حواله شد

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبه های فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی باقیمانده غذاهای آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد به این مضمون :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا سلام علیکم

اینجانب بنده شما هستم از آنجا که شما در قران فرموده اید : ((ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها هیچ جنبنده ای نیست الا اینکه روزی او برعهده خداست )) من هم جنبنده ای هشتم از جنبندگان شما روی زمین

در جای دیگری از قران فرموده اید (( ان الله لایخلف المیعاد مسلما خدا خلف وعده نمیکند بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم

- همسری زیبا و متدین

- خانه ای وسیع و یک خادم

- یک گالسکه و سورچی

- یک باغ و مقداری پول برای تجارت

لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید

مدرسه مروی حجره ۱۶ شماره نظر علی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید، مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند.پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم با ترفندی٬ حماقت او را دست مي‌انداختند.

دو سکه به طرف او دراز می کردند که يکي طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد.

اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد.

تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند.

ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حکایت می‌کنند روزی شخصی در حضور ناصر الدین شاه غزلی از حافظ را به نام خود قرائت نمود!
ناصرالدین‌شاه پس از شنیدن غزل لب به تحسین گشود و گفت: «شعر خوب و نغزی است اما صاحبش حافظ است نه تو!».
مردک دستپاچه شد و گفت: خیر قربان مال من است ولی حافظ آن را به نام خود در دیوانش جا زده است!
ناصرالدین‌شاه گفت: مومن آن‌وقت که حافظ شعر می‌گفت تو و پدرت هم وجود نداشتید...
شاعر آبروباخته که به دنبال راه گریزی می‌گشت پاسخ داد: اعلیحضرتا، نبودم که حافظ توانست اشعار مرا بدزدد، اگر خودم یا پدرم بودیم که اجازه نمی‌دادیم دست به سرقت بزند!
ناصرالدین‌شاه پس از شنیدن این حرف خنده‌اش گرفت و دستور داد انعامی به او داده و روانه‌اش کنند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 41 از 58:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  57  58  پسین » 
شعر و ادبیات

حكايت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA