انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 58:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  57  58  پسین »

حكايت ها



 
*****

وارد اتاق كه شدم

تابلویی با این عنوان:

"به بهشت نمی‌روم اگر تو آنجا نباشی مادر"

بالای سر آن مادر بیمار دیدم.

او می‌گفت :

بهترین كادویی بود كه

به مناسبت روز مادر از پسركوچكش گرفته بود.

"ماه‌سلطان تیموری" كه

درغرب تهران زندگی می‌كرد

۱۱ سال بود زمینگیر شده

و طی این مدت شاید یك شب هم

راحت نخوابیده بود.

می‌گفت:

یك عارضه نخاعی،

قدرت حركت دست و پایم را گرفت

و زمینگیر شدم.

تاكنون دوبار زیر تیغ جراحان رفته‌ام

اما انگار زندگی نمی‌خواهد

روی خوشش را به من نشان دهد.

شوهرم "رحمت‌الله دهقان"

كارگر شركت "اتمسفر" بود

و ۲۰ سال پیش در جاده مخصوص كرج،

قربانی یك تصادف دلخراش شد.

با مرگ شوهرم خیلی تنها شدم

و روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم.

البته وجود سه پسر و دو دخترم،

مرا به آینده امیدوار می‌كرد

و پس از اینكه توان حركت را

از دست دادم

پسر كوچكم "تیمور"

جوانی و زندگی‌اش را

به پای من گذاشت.

شاید باورتان نشود

در روزگاری كه بسیاری از فرزندان،

پدر و مادر پیرشان را

به باد فراموشی می‌سپارند

یا روانه خانه سالمندان می‌كنند،

"تیمور" برای من غذا پخت،

لباس‌هایم را شست،

رفیقم شد

و در یك جمله، یار غار و باوفای من بود.

البته بارها به او گفتم

اینقدر عمرت را به پای من نسوزان

اما این پسر،

مثل یك فرشته،

عشق را در حق مادرش

به تمام معنا تمام كرد.

این پسر فداكار،

الگویی تمام‌عیار در نیكی به پدر و مادر است.

در طول این مدت فقط یك بار،

آن هم برای سه روز از من دور شد.

"تیمور" پنج سال پیش ازدواج كرد

اما برای اینكه مرا تنها نگذارد

چند موقعیت خوب شغلی را از دست داد

و حالا در مغازه خدمات كامپیوتری كه

كنار خانه‌مان قرار دارد

هزینه زندگی را تامین می‌كند.

در طول این ۱۱ سال

حتی یك بار ندیدم و نشنیدم كه

گله كند.

گفتنش آسان است

اما خودم كه می‌دانم

چقدر رنج كشیده است.

چه شب‌ها كه

در كنار ناله‌های من شب‌زنده‌داری كرده

و پرستار بی‌منت

و همیشه بیدار من بوده است.

هر وقت دلم تنگ شده

برایم حافظ خوانده،

هر وقت درد داشتم

دست نوازشگرش مرهمم بوده

و مرا دلداری داده است.

آرزو دارم

یك روز بتوانم از جایم بلند شوم

و گوشه‌ای از زحمت‌هایش را جبران كنم.

او که مثل پروانه دور من سوخته و ...

گریه امان نداد

تا مادر بیمار بیش از این سخن بگوید.

در آن روز تابستانی

از "تیمور" كه جوان شایسته

"سرخ حصار" لقب گرفته بود

پرسیدم: خسته نشدی پسر؟

۱۱ سال شب‌زنده‌داری

و خدمت تمام وقت به مادر بیمار،

كار آسانی نیست.

پاسخ داد:

وقتی عشقت، زندگیت و عمرت،

مادرت است

دیگر خستگی معنا ندارد.

من از انجام وظیفه و خدمت به مادرم لذت می‌برم

"تو گر لذت ترك لذت بدانی

دگر لذت نفس، لذت نخوانی"

این شعر را پدرم به من آموخت.

دیروز در كوچه باد می‌آمد،

در باد غم می‌آمد،

در غم بغض می‌آمد

و در بغض اشك می‌آمد كه

خبر آوردند

"ماه سلطان" رفت.

رفت پیش خدا

و تمام شد تمام

آن یازده سال

شب‌زنده‌داری پسر فداكار برای مادر بیمارش ...
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد

و با لحنی موأدبانه گفت :

ببخشید آقا!

من می تونم یه کم

به خانوم شما نگاه کنم

و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت

و حسابی جا خورده بود،

مثل آتشفشان از جا در رفت

و میان بازار و جمعیت ،

یقه جوان را گرفت

و عصبانی،

طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،

او را به دیوار کوفت

و فریاد زد

مردیکه عوضی،

مگه خودت ناموس نداری ...

گه می خوری تو

و هفت جد آبادت

خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام،

بدون اینکه از

رفتار و فحش های مرد عصبی شود

و عکس العملی نشان دهد،

همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام

فکر نمی کردم

این همه عصبی و غیرتی شین،

دیدم همه بازار دارن

بدون اجازه نگاه میکنن

و لذت می برن،

من گفتم

حداقل از شما اجازه بگیرم

که نامردی نکرده باشم

... حالا هم یقمو ول کنین

از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ...

همانطور که یقه جوان را گرفته بود،

آب دهانش را قورت داد

و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

هر وقت که برای همسرتان کارت پستال می فرستید ، روی پاکت آن تمبر عاشقانه ای بزنید
- با ارزش ترین هدیه ممکن را برایش تهیه کنید
- بهترین جمله ای که معشوقتان برایتان نوشته است را قاب کنید و به دیوار اتاقتان بکوبید
- وقتی همسرتان در خانه مشغول خانه تکانی است ، ناهار آنروز را از رستوران تهیه و برایش به منزل ببرید
- در طول سال برای هم نقشه های عاشقانه ای بکشید
- تمام نامه های معشوقتان را با بوسه ، لاک و مهر کنید
- کمد لباسهایش را با اشعار و جملات عاشقانه تزئین نمائید
- ترانه ای که مضمون آن ، معنای نوع ارتباط شما را بیان می کند
- یک عکس نامزدتان را درون کیفتان بگذارید و با غرور آنرا به اقوام و خانواده تان نشان دهید
- درون تقویم همسرتان روز تولد خودتان و تمامی سالگردها را علامت گذاری نمائید
- تمام اوقات فراغت آخر هفته را با هم سر ببرید
- با کمک هم از فرزندتان عکس بگیرید
- برای برخورداری از زندگی عاشقانه فیلمهای بسیار عاشقانه نگاه کنید
- به هنگام صرف صبحانه بجای اینکه ساکت باشید یا روزنامه بخوانید ، با هم گپ بزنید
- دفترچه ای برای نوشتن خاطرات ملاقاتهایتان درست کنید و پس از پایان هر ملاقات علاوه بر خاطرات آن روز ، اندکی در
- مورد وقایع و احساسات خود درباره نامزدتان در آن صفحه بنویسید
- در مسیر های مشخص با هم پیاده روی های طولانی بروید
- در کنا ر هم نوشیدنی میل کنید
- یک شعر عاشقانه کوتاه بر روی کیک تولدش بنویسید
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت :نه هرگز. همسری ام را سزاوار نیستی. تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد . تو همانی که بر کشتی سوار نشدی خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت کردی به پیمان و پیامش نیز غرورت غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد نه بلندی کوه ها! پسر نوح گفت: اما آن که غرق می شود خدا را خالصاانه تر صدا می زند تا آنکه بر کشتی سوار است. من خدایم را لابلای طوفان یافتم .در دل مرگ و سهمگینی سیل. دختر هابیل گفت : ایمان پیش از واقعه به کارمی آید درآن هول و هراسی که تو گرفتار شدی هر کفری بدل به ایمان میشود آنچه تو بدان رسیدی ایمان به اختیار نبود پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست پسر نوح گفت : آنها که بر کشتی سوارند امنند و خدایی کجدار و مریض دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. من آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که به چشمان بسته نیزمی بینمش وبا دستان بسته نیز لمسش می کنم . خدای من چنان خطیراست که هیچ طوفانی آن را ازبین نمی برد دختر هابیل گفت: باری توسرکشی کردی و گناهکاری گناهت هرگزبخشیده نخواهد شد پسر نوح خندید و گفت : شاید آن که جسارت عصیان دارد شجاعت توبه نیز داشته باشد شاید به آنکه خدا مجال سرکشی داد فرصت بخشیده شدن هم داده باشد. دخترهابیل سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت : شاید ،شاید پرهیزگاری من به ترس وتردید آغشته باشد اما نام عصیان تو دلیری نبود دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر مجال آزمون و خطا این همه نیست پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن به شاخه هایش پیش از آنکه دست های درخت به نوربرسند پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت من اینگونه به خدا رسید ه ام راه من اما راه خوبی نیست راه توزیباتر است راه تو مطمئن تراست پسرنوح این را گفت ورفت دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است و با خود می گوید : آیا همسریش را سزاوار بودم ...
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه :
- آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده !
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میده:
- اوه ... "بله کاملا" ... با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !

بعد اون خانم زیبا ادامه میده و میگه :
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم !

و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.
زن هم با کمال خونسردی درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب میگه :
- نه عزیزم، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم ... !


در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟ نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد. در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم. وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه. گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟ سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی . حالا می خوای بزنی زیر قولت؟ حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟ آوا، آرزوی تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود . صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام. چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم ، پس موضوع اینه. خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه. اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه . در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد . بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه . آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین. سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟ خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

مردجوانی با اتومبیل خودبه سرعت درخیابان حرکت می کرد.اوبچه هایی رادید که درمیان ماشین هاپارک شده جست وخیزمی کنند.دراین هنگام چشمش به چیزی خوردوبرای همین ازسرعتش کم کرد.

ناگهان یک آجر به سوی دراتومبیل پرتاب شد او ترمز کرد و به سوی محلی که آجر پرتاب شده بوددند، عقب گرفت.مردجوان با عصبانیت ازاتومبیل بیرون پرید نزدیک ترین بچه راگرفت و او را به یک اتومبیل پارک شده محکم کوبید مرد جوان فریاد زد.لعنتی چرا این کار رو کردی؟توکی هستی؟

هدفت ازاین کارچی بود؟این ماشین نوئه و آجری که توپرت کردی از قیمت اون کم می کنه.چرا آجر رو پرت کردی پسربچه گفت ببخشید. آقا ببخشید.متاسفم.نمی دونستم باید چه کارکنم هیچ کس وانمی ایستاد.واسه همین منم آجرپرت کردم خون و اشک از پسربچه سرازیر بود و زبونش بند آمده بود اوبه نقطه ای درمیان ماشین های پارک شده اشاره کرد و گفت اون برادر منه صندلی چرخدارش واژگون شده .برادرم به زمین افتاده و من نمی تونم بلندش کنم. پسرک هق هق کنان به مردبهت زده گفت آیا شمابه من کمک می کنی اون را بلندکنیم؟برادرم صدمه دیده و من نمی تونم بلندش کنم مردجوان سعی کرد بغضش رافرو بخورد اوبی درنگ پسربچه معلول را بلندکرد و داخل صندلی چرخدارگذاشت.سپس بایک دستمال تمیززخم ها و بریدگی هایش راپاک کرد اوب ا نگاهش به پسربچه معلول گفت که همه چیز رو به راه است پسرک بالحنی تشکرآمیز به غریبه گفت خیلی ممنون. خدا عوضتون بده؟

مردبه پسربچه نگاه کردکه صندلی چرخدار برادرش را در پیاده رو به سوی جلو هل می داد تا به خانه بروند او سلانه سلانه به اتومبیل خودبازگشت. دراتومبیل خیلی قرشده بود امامرد هرگز به خودش زحمت نداد تا آن رادرست کند او گذاشت در همان طور باقی بماند تا با دیدنش این پیام همواره در گوشش زنگ بزند.
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

عابدی بود در بنی اسراییل که دائم در عبادت و راز و نیاز حق بود و مستغرق در ذکر و سجده به درگاه حق . و شیطان بارها به قصد فریب و وسوسه او اقدام میکرد و موفق به اغفال او نمی گشت و هر بار نا امید تر از گذشته باز میگشت یک روز شیطان یاران خود را که شیاطین کوچک یا شیطانک ها بودند را جمع کرد و به آنها گفت کسی از شما هست که راهی بیابد که بتواند این عابد را اغفال کند ؟ هرکدام از شیطانک ها راهی را گفتند و شیطان گفت نه نمیشود همه این راهها را امتحان کرده ام و موثر نبوده است از بین آنها شیطانکی گفت : من میتوانم عابد را فریب بدهم شیطان گفت چگونه ؟ گفت از راه عبادت ! شیطان پذیرفت و شیطانک مامور شد به فریب عابد. سجاده ای برداشت و به راه افتاد تا به نزدیکی محلی (غاری) که عابد آنجا عبادت میکرد رفت و سجاده اش را پهن کردو مشغول راز و نیاز شد و شبانه روزرا به عبادت و راز و نیاز و گریه به درگاه حق میگذراند و عابد وقتی از عباداتش فارغ میشد می دید او ( شیطانک) هنوز در حال عبادت و زاری و ندبه است تا اینکه بالاخره طاقت نیاورد و به سوی شیطانک رفت و سلام کرد و گفت : از شما سوالی داشتم ؟ شیطانک گفت بپرس برادر عابد گفت : چند روز است که شما را زیر نظر دارم و شاهد عبادت و راز و نیاز خالصانه و بی وقفه شما هستم چیکار کردی که اینقدر با توان و بدون خستگی به عبادت می پردازی ؟ راز اینهمه خلوص و زاری در چیست ؟ بمن هم بگو میخواهم چون تو خالصانه و بی وقفه عبادت کنم من گاهی خسته میشوم از عبادات و ذکر و ریاضات ! شیطانک بعد از کلی شکسته نفسی و ریاکاری گفت : راز این در این است که من یک بار زنا کردم و بعد توبه کردم و از آن به بعد عبادت و راز و نیازم خالصانه تر و عمیق تر شد .عابد متحیر نگاهش کرد و گفت : من هم میتوانم اینکار را بکنم ؟ یعنی بعد از آن که توبه کنم این فیض نصیب من هم میشود ؟ شیطانک گفت شک نکن ! در پایین این کوه شهر کوچکی است که یک زن فاحشه در آن زندگی میکند به در خانه او برو تا حاجتت را برآورده سازد بعد از اینکه کارت تمام شد به غار برگرد و توبه کن و سپس نتیجه اش را ببین عابد به راه افتاد و به خانه زن فاحشه رسید نیمه شب بود در زد زن در را باز کرد و مرد عابد را پشت در خانه اش دید زن پرسید : چه میخواهی ؟ عابد گفت : همه به در این خانه می آیند چه میخواهند ؟ من هم همان را میخواهم زن متعجب به مرد عابد نگاه کرد و گفت : مردانی که به در این خانه می آیند مست و فاسقند اما تو یکپارچه نوری ! تو با همه آنان فرق داری ! چرا میخواهی زنا کنی ؟ مرد عابد جریان گناه و توبه و عبادت ودوستش ( شیطانک) را برای زن تعریف کرد زن گفت : وای برتو او شیطان است چگونه نفهمیدی ؟ به غار برگرد دیگر اورا آنجا نمیبینی ! من همیشه آماده ام که با تو همبستر شوم ( کار من این است ) اما تو حیفی ! برگرد برو و از دامن خدا دست برندار! عابد متحیر به سخنان زن گوش داد که چون تلنگری او را بیدار کرد و سراسیمه به غار برگشت و دید نشانی از آن مرد نیست به خاک افتاد و از غفلتش توبه کرد و سجده شکر به جا آورد ! از قضا همان شب اجل به سراغ زن فاحشه آمد و در گذشت و صبح همان روز مردم شهر جنازه اورا به بیرون شهر بردند و در مسیر حیوانات درنده ( گرگها) انداختند چون معتقد بودند او نجس است و اگر به خاک بسپارندش خاک را نجس میکند ساعتی نگذشته بود که جبرئیل بر موسی (ع) نازل شد و گفت خداوند سلام میرساند و میفرماید : ای موسی با شتاب به بیرون شهر برو و جنازه پاک و مطهر یکی از بندگان ما را ( که مردم اورا در معرض درندگان گذاشته اند ) از زمین بردار و با احترام بر پیکرش نماز بخوان و با آداب دینت به خاک بسپارو به مردم بگو تمام گناهان این زن را بخشیدم چون یکی از بندگان خوب مرا از گناه کردن منصرف کرد آی مهربون.
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه ، باغ ها پوشیده از گل باشه . قول نداده همیشه زندگی به کامت باشه خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد را هم قول نداده.

خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده ، خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی ، خدا جاده های آسون و هموار و سفرهای بی معطلی رو قول نداده ، قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و نشیب نداشته باشن رودخانه ها گل آلود و عمیق نباشن. ولی خدا رسیدن یک روز خوب رو قول داده ، خدا روزی استراحت بعد از هر کار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده.

عجب روزی میشه اون روز

پس نا ملایمت زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که او جاودانه است و بس . نا امیدی مثل جاده ای پر دست انداز که از سرعت کم می کنه اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت میده دست انداز وقتی زیاد میشه که حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی .

خدا رو شکر چون اون می خواد یه زمان مناسب تو رو غافلگیرت کنه و چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده یادت باشه تو نمیتونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی پس تنها کاری که میتونی بکنی اینه که شخصی دوست داشتنی باشی و در نظر مردم شریف و با ارزش و شریف جلوه کنی.
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  

 
*****

در روزگار قدیم زنی زیبا و دلفریب که "مرحومه" نام داشت ، در عفت

و پاکدامنی بی نظیر بود.شوهرش

عازم حج گردید و همسرش را به برادر کوچکتر خود سپرد تا به وضع

معیشت او رسیدگی کند. اتفاقا" روزی

این برادر از پس پرده چشمانش به جمال زن برادر افتاد و دل از

دست بداد. هر لحظه چشمان خمار او را در

برابر چشم داشت. سرانجام طاقت نیاورد. شرح دلداگی خود را با

زن برادر در میان نهاد. زن : از خدا شرم

کن و این آرزوی شیطانی را از خود دور ساز و به امانت برادر خیانت

مورز. مرد هوسباز: باید مرا خشنود

سازی وگرنه تو را رسوا می کنم. زن : هر چه خواهی کن، خدا یار

من است، این جهان را نخواهم. من آن

جهان را می طلبم. مرد ترسید که نکند زن رازش را فاش کند، لذا به

چهار تن از بد سیرتان زر و سیم بخشید

تا گواهی دادند که زن زنا کرده است. قاضی هم حکم به سنگسار

داد. مردمان ابله، سنگ های بسیار بر زن

بی گناه انداختند و آن بیچاره بیهوش و نیم مرده بیفتاد. پنداشتند

مرده است. او را رها کردند و رفتند. بامدادان

با وزش نسیم صبحگاهی زن به هوش آمد و ناله و مناجات و دعا سر

داد. اعرابی بیابانگردی که از آن

بیابان میگذشت، صدای ناله ی زن را شنید، او را برداشت و به خانه

برد و به پرستاری او مشغول شد تا

اینکه حالش کاملا" خوب شد و جمال سابق بدو بازگشت. اعرابی

وقتی آن همه زیباییی را دید، بدو دل بست و

تقاضای زناشویی کرد. زن: من شوهر دارم. چون نخواستم از جاده

عفاف بیرون روم بدین روز افتادم.اکنون

تو چگونه این را خواهانی؟ از خدا بترس. از نجابت من در برابر خدا

مقام بزرگی یافتی، اکنون لعنت حق را

برای خود مخر. مرد: باشد تو جای خواهر من هستی و من چون

برادر در خدمت تو کمر میبندم. این اعرابی

غلامی سیه روی و سیه خوی داشت. چون آن زن را دید، آتش

شهوت او زبانه کشید ز آن زن وصال خواست.

زن پاسخی دندان شکن بدو داد که من همسر دارم و

خواجه تو چون چنین دانست مرا خواهر

خویش خواند. اما غلام دست بردار نبود و او را سخت تهدید کرد.

زن: من نه از مرگ میترسم و نه از

آوارگی،هر چه خواهی بکن. غلام بسیار خشمگین شد و در پی آزار

او بر آمد، تا اینکه نیم شبی برخاست و

کودکی را که صاحبش در گاهواره داشت، سر برید و به بستر آن زن

رفت و خنجر را در زیر بالش او نهاد .

مادر طفل،نیمه شب برخاست که کودک خود را شیر دهد، او را

کشته دید، فریاد و فغان سر داد. همه جا را

گشت تا اینکه خنجر را در زیر سر آن زن پاک نهاد و بی گناه یافت.

مادر طفل و غلام تا جایی که توانستند

زن بینوا را کتک زدند. اعرابی به زن رو کرد و گفت: این پاداش نیکی

ای بود که در حق تو کردم؟

زن: ای مرد عقل خود را به کار انداز، من که نجات یافته ی تو هستم

و هیچ دشمنی ای با تو ندارم، چگونه ممکن است چنین ستمکاریی

ورزم؟ خدا گواه بی گناهی من است.

اعرابی: دلم گواهی می دهد که راست می گویی

اما همسرم هر بار که تو را ببیند دلش به درد می آید. مصلحت این

است که از اینجا بروی. اکنون این سیصد

درم را نهانی بگیر و سر خود گیر و برو. "مرحومه" با دلی سوخته، در

حالی که اشک صورت و قسمتی از

چادر او را خیس کرده بود، بدون هدف راه میرفت و با خدا راز و نیاز

می کردکه: خدایا این چه آزمایشی

است که بر من بینوا روا داشتی؟ خدایا، جزتو کسی را ندارم. همین

طور که می رفت به دهی رسید و چوبه ی

داری بر پا دید. از مردم هرزه گرد که از مرگ دیگران شادی می کنند

پرسید: چه خبراست؟ دار برای چیست؟

پیر مردی اشک ریزان:مالک این ده امیری است بسیار ستمگر که به

زور از مردم خراج می گیرد و هر که

نتواند بپردازد بر دارش مکشد. مرحومه: مبلغ خراج چه اندازه است؟

پیر مرد: سیصد درم. "مرحومه"

با خود گفت به شکرانه ی نجات از سنگ و دار باید نجاتش دهم و

مبلغ را بپردازم و سپس با صدای بلند فریاد

زد : این هم خراج این جوان. جوان از دار نجات یافت و به دنبال زن به

راه افتاد؛ چه خود را برده و زر خرید

و جان خرید آن زن می دانست، اما ناگاه سیمای زیبای زن را دید و

بدو دل داد وتقاضای وصال کرد.

مرحومه: من شوهر دارم و برای حفظ پاکدامنی خویش بس سختی

ها دیدم. دست بردار و برو.

جوان: هرگز از تو دست بر نمی دارم. " مرحومه" بی هدف در بیابان

به جلو می رفت و جوان به آه و زاری

و تهدید می پرداخت، تا به دریایی رسیدند. او به نزد بازرگان کشتی

رفت و گفت: این زن زیبارو کنیز من

است.او را خریده ام، ولی به من کام نمی دهد، او را به بهای اندکی

به تو می فروشم؛ به یک صد دینار.

بازرگان از خدا خواسته، یک صد دینار به جوان داد و زن را خرید. زن

هر چه فریاد زد که: من زن آزادم و

شوهر دارم، بدان توجهی نکرد و به زور او را به کشتی برد و در

کنجی انداخت و کشتی حرکت کرد. دیری

نگذشت که آتش شهوت در جان بازرگان شعله ور شد.خود را به آن

زن رساند تا کام دل گیرد. زن هر چه

ناله و فریاد کرد فایده نبخشید. از مسافران و کارگران کشتی یاری

خواست و فریاد زد:

مسلمانید و من هستم مسلمان بر ایمانید و من بر ایمان هستم

مرنجانید این جان سوز را بیش که فرداییست مر امروز را پیش

اهل کشتی از ناله ی زن متاثر شدند و زن را از دست بازرگان متجاوز

نجات دادند،اما هر کدام که چشمشان

به او افتاد دل باخته شدند و تقاضای وصلت کردند،تا آنجا که همه ی

آنها با هم یکی شدند که به زن هجوم

برده کام خویش گیرند.زن پاک نهاد دیگر طاقت نیاورد. زبان به دعا و

نفرین گشود:

زبان بگشاد کای دانای اسرار مرا از شر این شومان نگه دار

ندارم در دو عالم جز تو کس را از این سرها برون بر این هوس را

اگر روزی کنی مرگم توانی که مردن به بود زین زندگانی

خلاصی ده مرا یا مرگ امروز که طاقت نمی یارم درین سوز
ادامه دارد
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
     
  ویرایش شده توسط: Ok90   
صفحه  صفحه 6 از 58:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  57  58  پسین » 
شعر و ادبیات

حكايت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA