ارسالها: 2470
#22
Posted: 3 Jun 2011 20:17
درخت غمگین كج شد، كلاغ پیر افتاد
-« یكی نبود»... و از بیت های زیر افتاد
... و توی عكس زنی كه... نمی توانستم!
كه جیغ می زد... دست مرا بگیر!... افتاد
از این كه عشق، سقوطی كه اتفاقی بود
از اتفاق كه مثل همیشه دیر افتاد
مسافری كه گلش را گذاشت آن بالا
پی تو آمد ، یك گوشه ی كویر افتاد
برای دوست ندارم... ندارمت دیگر
به چشم های تو آمد، دوباره گیر افتاد↓
جنازه ای كه تو را بنگ...بنگ... گیج شد و
كنار هجده بی اتفاق تیر افتاد
نگاه كرد به روباه عا شق و آرام
سؤال کرد : « چرا؟!! »
قالب پنیر
افتاد.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 395
#23
Posted: 20 Jun 2011 09:45
حال من بد نيست غم کم مي خورم
کم که نه هر روز کم کم مي خورم
آب مي خواهم سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
...از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه ي نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمي پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم
خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس کن اي دل نابساماني بس است
کافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
نيستم از مردم خنجر به دست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستي کار ماست
چشم مستي تحفه ي بازار ماست
درد مي بارد چو لب تر مي کنم
طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا طلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوش باورم گولم مزن!
من نمي گويم که خاموشم مکن
من نمي گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش
من نمي گويم مرا غم خوار باش
من نمي گويم دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما ياري نبود؟
قصه هايم را خريداري نبود؟
واي! رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون مي چکد
خون من فرهاد و مجنون مي چکد
خسته ام از قصه هاي شومتان
خسته از همدردي مسمومتان
اين همه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلي کسي مجنون نشد؟
آسمان خالي شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويي از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دور و پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه ما را ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت
هر که با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفأل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت
«ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم...»
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
ارسالها: 3119
#25
Posted: 11 Nov 2011 06:17
هزار و یکصد و یک بار
دوباره فندک و سیگار
دوباره دود و تنهایی
دوباره لحظه ی تکرار
دوباره دود ونتهایی
دوباره فندک و سیگار
یه حس مبهم و خالی
عذابم می ده هی هر بار
دوباره فندک و سیگار
توهم زیر یک آوار
درون عمق تنهایی
شبیه جغدها بیدار
نوشتن رسم روزانه
برای ذهن یک بیمار
از این افکار آشفته
ردیف و قافیه هموار
دوباره فندک و سیگار
بدون انتها انگار
یه روح درهم و خسته
دوباره خیره رو دیوار
هزار و یکصد و یک بار
دوباره فندک و سیگار
دوباره دود و تنهایی
دوباره لحظه ی تکرار
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 228
#26
Posted: 14 Nov 2011 10:05
چه ساده لوح اند
آنان که می پندارند
عکس تو رابه دیوار های خانه ام آویخته ام
و نمیدانند که من
دیوار های خانه ام را
به عکس تو آویخته ام! ....
( شمس لنگرودی )
چشـــماش ..
نگـــــــــاش ..
صـــــــداش ..
خــنده هاش
همه زیبایــــی ِ زندگــــــی ِ منـــه ,,,,
ارسالها: 8724
#27
Posted: 15 Nov 2011 08:56
دلت گرفته ، قلبت شکسته
راه امیدت هنوز نبسته
اون بر می گرده ، گریه نکن
دلت گرفته ، قلبت شکسته
راه امیدت هنوز نبسته
اون بر می گرده ، گریه نکن
اشک هات رو پاک کن ، خدا بزرگه
دنیای بره شبیه گرگه
سر نماز ، براش دعا کن
یه روز رو نذره کبوتر ها کن
اون بر می گرده ، گریه نکن
ابره بهاری گریه نکن ، گریه شگون نداره
در پشت ابر ها تو آسمون پره ، پر از ستاره
دلت گرفته ، قلبت شکسته
راه امیدت هنوز نبسته
اون بر می گرده ، گریه نکن
دلت پره از حرف نگفته
یادش می افتی ، گریه ات می افته
برو زیارت ، دل تو واشه
انقدر بمون تا نذرت ادا شه
اون بر می گرده ، گریه نکن
من هنوز عاشقم
من هنوز وفا دارم
من برای حضور صدای تو دلتنگم
و برای چشم های تو می میرم
مسعود فردمنش
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 256
#28
Posted: 12 Dec 2011 12:54
من با تو نمیمونم! دیگه من و تو ما نیست!
این نقطه ی پایانه، تعبیر یه رویا نیست!
من با تو نمیمونم! لبخند تو مسمومه!
دستای تو زندانه! قلبم به غم محکومه!
من تو شب تاریکم، خوش بودم و آزاده!
با اومدنت، سازم از زمزمه افتاده!
بی وقفه خداحافظ ! غارتگر آرامش!
من با تو سفر کردم از دلهره تا خواهش!
رویامو گرفتی با تصویری از آزادی!
با هر قطره ی اشکم، از چشمم افتادی!
منو رها کن تا پر بگیرم! بی تو رها و با تو اسیرم
"منی” که کنارش “تو” نباشد، بزرگترین پارادوکس دنیاست
ارسالها: 1095
#30
Posted: 28 Jan 2012 05:27
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینك ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می كردیم
آرزو می كردم
دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می كردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر كس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد