ارسالها: 556
#31
Posted: 20 Feb 2012 11:43
ی خدای بزرگ
که در آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرصهای مرا میخوانی
لطفن کمی آن طرفتر !
باید همهی این ظرفها را آب بکشم
و همینطور که دارم با تو حرفمیزنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه ! کمک نمیخواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو میخواهد
غذا سر نمیرود
به تلفنها هم خودم جواب میدهم
و گردگیری این قاب …
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرامبخش نمیخوردم
درست بعد طعم توتفرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیبهایم
کیف دستی کوچکم
و حتی به صندوقچهی قفل دار من
چشم داشتی !
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانهام نشستهای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیبهایم پنهان نمیکنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش میخورم
و به دکترم قول دادهام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
میخواهم تی بکشم !
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 1131
#32
Posted: 2 Mar 2012 13:36
خواب و خمار و خسته ام،از همه دل گسسته ام
ما و سکوت و خلوت و پنجره های بسته ام
گر چه بود خیال تو سهم سحر ز بودنت
با تو و بی تو هر زمان یک گله جا نشسته ام
شعر شکسته بسته ام خسته شد از سرود تو
اسم تو را نیاورد ساز کج شکسته ام
گفته طبیب از غمت گشته اسیر این مرض
گیسوی خرمن من و ریزش دسته دسته ام
حدس بزن برای چه منزوی ام به گوشه ای؟
چون که چنین ز سرزنش های مدام رسته ام
طبع عزیز گرم من یخ زده و دگر مجو
شعر تر و خجسته چون خواب و خمار خسته ام
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1095
#33
Posted: 7 Mar 2012 07:19
موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد !
از دل تيره امواج بلند آوا،
كه غريقي را در خويش فرو مي برد،
و غريوش را با مشت فرو مي كشت،
نعره اي خسته و خونين ، بشريت را،
به كمك مي طلبيد :
- « آي آدمها ...
آي آدمها ... »
ما شنيديم و به ياري نشتابيديم !
به خيالي كه قضا،
به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند !
« دستي از غيب برون آيد و كاري بكند »
هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم !
آستين ها را بالا نزديم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم،
تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش،
به كناري برسانيمش ! ...
موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .
با غريوي،
كه به خواموشي مي پيوست .
با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا
چنگ مي زد، مي آويخت ...
ما نمي دانستيم
اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،
اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،
اين منم،
اين تو،
آن همسايه،
آن انسان!
اين مائيم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائيم !
همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم .
آن صدا، اما خاموش نشد .
- « ... آي آدم ها ... »
« آي آدم ها ... »
آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،
آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !
تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد،
خاطري آشفته ست،
ديده اي گريان است،
هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛
آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست .
آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم،
آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم،
« آي آدم ها » را
در همه جا مي شنويم .
در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد،
ننگ مان باد اين جان !
شرم مان باد اين نان !
ما نشستيم و تماشا كرديم !
در شب تار جهان
در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني !
در دل اين همه آشوب و پريشاني
اين از پاي فرو مي افتد،
اين كه بردار نگونسار شده ست،
اين كه با مرگ درافتاده است،
اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛
اين منم،
اين تو،
آن همسايه !
آن انسان،
اين مائيم .
ما،
همان جمع پراكنده، همان تنها،
آن تنها هائيم !
اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم،
« آي آدم ها » را مي شنويم،
نيك مي دانيم،
دشتي از غيب نخواهد آمد
هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم
با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم
آستين ها را بالا بزنيم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش
مهرباني را،
دانائي را،
بر بلنداي جهان،
بنشانيمش ... !
- « آي آدم ها ... ! موج مي آيد ... »
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 401
#37
Posted: 20 Mar 2012 09:19
دو چشم خستهاش از اشك تر بود
ز روي دفترم چون ديده بر داشت
غمي روي نگاهش رنگ ميباخت
حديثي تلخ در آن يك نظر داشت
مرا حيران از اين نازكدلي كرد
مگر اين نغمهها در او اثر داشت؟
چرا دل را به خاكستر نشانيد؟
اگر از سوز پنهانش خبر داشت
نخستين بار خود آمد به سويم
كه شوقي در دل و شوري به سر داشت
سپردم دل به دست او چو ديدم
كه غير از دلبري چندين هنر داشت
دل زيباپرست من ز معشوق
تمناي نگاهي مختصر داشت
نگاهش آسماني بود و افسوس
كه در سينه دلي بيدادگر داشت!
پر پروانهاي را سوخت اين شمع
كه جانان را ز جان محبوبتر داشت
به پايش شاعري افتاد و جان داد
كه آفاق هنر را زير پر داشت
نميداند دل پر درد شاعر
چه آتشها به جان زين رهگذر داشت
ولي داند: «فريدون» تاج سر بود
اگر غير از محبت سيم و زر داشت!
مرا گويد مخوان شعر غم انگيز
كه حسرت عقده گردد در گلويم!
خدا را، با كه گويم كاين ستمگر
غمم را هم نميخواهد بگويم!
فریدون مشیری
از دفتر: «تشنه طوفان»
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
ارسالها: 531
#38
Posted: 7 Apr 2012 16:37
نی از شنيدن مويههای منِ شکسته بود
که شبی رو به دريا کرد و
روحِ روشن بوسه را
در آواز تشنگان دميد،
و بسياری در آن دقيقهی دانا ديدند
که شاعرانِ بزرگ
از شوق شنيدن اين ترانه به خواب توبا رفتند.
و ماه از پشت هفتبندِ آسمان بلند ... بالا آمد
آينه از دست باد نابلد گرفت
و مرا کلماتی روشنتر از چراغ ستاره و
بیتابتر از اندوهِ مولوی آموخت.
ای کاش هرگز شاعر نمیشدم!
اين چه رنج بیسرانجامیست
که غمگينترين کلمات آسمان حتی
شفانويس اين ترانهی تشنه نمیشوند!؟
تا تو باشی باز
با هر مسافر بی ماه و منزلی
از راز سر به مهر سفرکردگان دريا سخن نگويی!
گفتم چه کرده اين بیچراغِ شکسته مگر،
که اين بربامنشستگان غمگين
اين گونه از شکايت نی
دهل در عزای آدمی ... میزنند؟
من فقط به خاطر خوابِ آرامِ همين مردم ساده بود
که شبی از شفایِ کاملِ آسمان آمدم
آينه از دست باد نابلد گرفتم
و تنها برای سفرکردگان شب دريا گريه کردم.
مهم نيست!
من خوشحالم که شاعرم
فرجام ديگری نخواهم خواست.
کلمات من
محرم رازداران دريا و آينهاند.
من فقط از علاقه به آزادی آدمیست
که روح روشن بوسه را در آواز تشنگان دميدهام،
همين برای من شکسته از شکايت نی کافیست!
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 6116
#40
Posted: 26 Apr 2012 12:26
روزگارم تیره و این روزهایم تیره تر
یا به نوعی رو به ویرانیست دنیایم دگر
من که چشمم خواب دریا دیده بود
عکسش از دریا شده یک آسمان بارنده تر
هر چه از این درد پا پس می کشم بیفایده است
سرنوشت من گره خورده ست با غم سر به سر
لحظه های مرده ام تاوان یک تردید شد
تا که تقویمم دهد یک عمر از تلخی خبر
بار دیگر مهره ام در خانه ی دوم نشست
از گریز بین سعد و نحس یا که خیر و شر
مرگ من در این غزل چون آتشی خواهد شد و
بعد جز خاکستری از من نمی ماند اثر
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس