ارسالها: 2
#62
Posted: 10 Jan 2014 02:56
آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و میخانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم ، نهراسم
هـر روز روي آيـنـه
کـنـارِ شـيـرِ آب
رويِ درِ يـخـچـال
کـنـار کـفـش هـايـم
برای خـودم يـادداشـت مـي گـذارم :
زنـدگـي كـن . . .!
ارسالها: 1131
#63
Posted: 29 Jan 2014 21:26
مطلع دوم قصیده ای که خاقانی در رثاء و سوگ فرزندش رشید الدین، از زبان او سرود.
سر تابوت مرا باز گشایید همه
خود ببینید و به دشمن بنمایید همه
بر سر سبزه من کبک مثال
زار نالید که کبکان سرایید همه
پس بگویید ز من با پدر و مادر من
که چه دل سوخته و رنج هبایید همه
بدرود ای پدر و مادرم از من بدرود
به فنا رفتم در بند فایید همه
خاک من غرقه ی خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه
ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید
نوش دارو طلب از زهر گیایید همه
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 2910
#65
Posted: 6 Feb 2014 08:48
سکوت کوچه های تارِ جانم،گریه می خواهد
تمام بندبندِ استخوانم، گریه می خواهد
ببار ای ابر باران زا! میان شعرهای من
که بغض آشنای آسمانم، گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا! که من پابند پاییزم
و آهنگ غزلهای جوانم، گریه می خواهد
نمی خواهم دگر آیینه را؛ چشمان من مُردند
که در متنش نگاه ناتوانم، گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتّی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 24568
#66
Posted: 8 Apr 2014 23:34
شراب خواستم... گفت" ممنوع است "
آغوش خواستم... گفت" ممنوع است "
بوسه خواستم... گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم... گفت " ممنوع است "
نفس خواستم... گفت : " ممنوع است " ...
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،
با یک بطری پر از گلاب ، آمده بر سر خاکم
و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ، سنگ سرد مزارم را و
چه ناسزاوار عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ، نگاه می کند و در
حسرت نفس های از دست رفته ، به آرامی اشک می ریزد
تمام تمنای من اما سر برآوردن از این گور است
تا بگویم هنوز بیدارم... سر از این عشق بر نمی دارم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 23330
#67
Posted: 12 Apr 2014 22:07
دل تو مثل دلم اينهمه دلتنگ كه نيست
بخدا جنس دلم مثل دلت سنگ كه نيست
همه حرفات پر كذب و پرنيرنگ و فريب
عشق من مثل تو و عشق تو بيرنگ كه نيست
تنم اينجاست همه فكر وخيالم پيش تو
تو كه آرومی، آخه تو دل تو جنگ كه نيست
وقتی که رفتی ، واسه من حتی دلت تنگ نشد
خونه ی عشق و شناختن كار هر سنگ كه نيست
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 57
#69
Posted: 31 May 2014 17:33
غربت عميق اندوه منو ، چاه خشک تو بيابون نداره
سردی و تاريکی زندگيمو ، هيچ شبی تو هيچ زمستون نداره
مثل شعر مرثيه از شب و گريه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم
کی ستاره منو از آسمون ، پشت اين پرده خاموشی کشيد
گلدون شيشه ای مو کی زد به سنگ ، کی منو بخود فراموشی کشيد
کاش ميشد واسه خودم گريه کنم ، اينقدر گريه که دل پاک بشم
سبک و پاکيزه مثل خود اشک ، زير خاک گريه هام خاک بشم
مثل شعر مرثيه از شب و گريه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم
چشمای ساکت تو رنگ شبه ، شبی که سرد و فردا نداره
شبی که بايد بميره زير نور ، مثل اون مرگی که اما نداره
کاش يکی حرف منو باور ميکرد ، کاش يکی می فهميد اندوه منو
کاش يکی تو بُهت تنهايی من ، باورش می شد غم شکستنو
مثل شعر مرثيه از شب و گريه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید
ارسالها: 148
#70
Posted: 22 Nov 2015 02:07
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم[b][/b]
ای غریبه باهاش دعوا نکن، سرش داد نزن، باهاش قهر نکن، دوستش داشته باش، اون .....؟
بخاطر تو ، منو فراموش کرد....!!!!!!