ارسالها: 148
#71
Posted: 22 Nov 2015 02:08
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادن که مدهوش شدی
تو که آتشکدهء عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
ای غریبه باهاش دعوا نکن، سرش داد نزن، باهاش قهر نکن، دوستش داشته باش، اون .....؟
بخاطر تو ، منو فراموش کرد....!!!!!!
ویرایش شده توسط: amirshafiei579
ارسالها: 517
#72
Posted: 29 Nov 2015 09:49
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم !؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی!؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه !
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
شهراد میدری
The Search for Freedom
درک کردن سخته، درک نشدن سخت تر
ارسالها: 8967
#76
Posted: 2 Dec 2016 23:45
دستِ الله نگهدارِ تو باشد ؛ رفتم !
می روم تا دگری یارِ تو باشد ؛ رفتم
شاد بودم من از آن مَزّه پرانی هایت
حال چون نیش به گفتارِ تو باشد؛ رفتم
زیرِ پای تو نشسته است "خدا بی خبری"
تا فرومایه خریدارِ تو باشد ؛ رفتم !
از منِ مَرد بُریدی و خودت می خواهی
تا که نامرد پی ِ کارِ تو باشد ؛ رفتم !
طاقَتم نیست ببینم که یکی "بی سر و پا"
مرکزی بر خطِ پرگارِ تو باشد ؛ رفتم
خاطرم هست که دیوانهِ شعرم بودی
"کم محلّی" چو به رفتارِ تو باشد ؛ رفتم!
مَرهمِ زخمِ تو بودم ، تو نمی دانستی؟
صبر کن تا دگری خارِ تو باشد ؛ رفتم !
دلِ من با دلِ تو داشت کمی "داد و ستد"
پیشتر زانکه بدهکارِ تو باشد ؛ رفتم !
من که در فکرِ تب و نبض و فشارت بودم
خواستی غیر پرستارِ تو باشد ؛ رفتم !
می روَم از سرِ ناچار ، ولی در سینه
کوهی از بُغض تلَنبارِ تو باشد ؛ رفتم !
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 1135
#77
Posted: 2 Dec 2016 23:57
ما به پاسور فلک باخته ایم تو به نابودی ما سور نزن
حکم ما امشب دل است و حاکم ما دلبر است
کوت شدیم از این حکمی که دلبر از بر است
تک پیک را کوفتیم،گویا برای رفع کوت..
بخت بد اینجا ببین،دو لوی بی وجدان سر است
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 3602
#78
Posted: 18 Dec 2016 16:03
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود ...
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 173
#79
Posted: 2 Feb 2017 01:21
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
اجی مجی لا ترجّی...
▶️➖➖➖:70:78🎵