ارسالها: 468
#21
Posted: 28 Jun 2012 13:31
من پذيرفتم شکست خويش را
پندهاي عقل دور انديش را
من پذيرفتم که عشق افسانه است
اين دل درد آسا،ديوانه است
ميروم شايد فراموشت کنم
با فراموشي هم آغوشت کنم
ميروم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من ميروي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را !!!!
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 1095
#22
Posted: 7 Jul 2012 08:25
فصل کوچ غازهای وحشی که بيايد:
به شوق بودن در ميان آنانی
که به زبان مادريم تکلم می کنند,
هم آهنگ می شوم
با تپش نبض جاده های دور.
می روم
به ديدار کوچه ای
که کودکی های مرا از ياد نمی برد,
و پژواک خنده های کودکانه ام
هنوزهم
در ذهن -تناور کاج های قدیمیش- جاريست.
همانجا که لبریزمی شوم از حس زیبای تعلق,
اين حس گمگشته
که خون تازه به رگهايم خواهد داد,
و مرهم خشکسالی چشمانم خواهد شد.
فصل کوچ غازهای وحشی که بيايد:
به تماشای خورشیدی خواهم رفت
که از پس کوههای کهن سرزمين پدريم
سر برون می آورد.
از پس کوههای خاموشی
که قله های سرکشش
اراده گام های استوار را به چالش می گيرند.
آه که گر در این اتاق کوچک
پای در بند نبودم,
بند از پای" کوهای دربند" می گسستم...
من و انتظار غوغای بازگشت غاز های وحشی ...
من و پنجره ای رو به جنوب...
وه که چه دير می گذرند
اين روزهای آخر ماندن.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 125
#24
Posted: 13 Jul 2012 16:39
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
مـَـرد شدن حـاصل ِ یـک لقـاح ِ اتفـاقی ست !
امــا مـَـرد بار آمــدن و زیستــن
حاصل ِ تلاش و غلبــه بر سختــی هــاست،
و مـَـردی جـاودانه شدن ...
حـاصل ِ یک عـُـمر نیــک نـــامی ست...
ارسالها: 61
#26
Posted: 2 Sep 2012 20:44
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
ارسالها: 61
#28
Posted: 3 Sep 2012 21:48
به نجات من هرگز نیا،
من در زندان سنگینی از خویشتن اسیرم،
حصاری سخت از چراهای بی پاسخ،
حصاری از بیگانگی با شادی و سرور،
در باوری ناباورانه از زندگی،
جایی که هیچ چیز برای من معنا و مفهومی ندارد،
و امید برایم واژه ای بی معناست،
به نجات من هرگز نیا،
من در زندان تیره و سنگینی از ناامیدی اسیرم،
میترسم از آنکه به نجات من بیایی،
و سنگینی این زندان تورا نیز در بند بکشد،
به نجات من هرگز نیا،
هرگز
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
ارسالها: 2557
#30
Posted: 10 Sep 2012 01:08
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
روزگار غریبی ست نازنین ...