ارسالها: 378
#71
Posted: 30 Nov 2014 19:47
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
ارسالها: 30
#72
Posted: 15 Dec 2014 23:09
ﻗــﻮﻝ ﺑــﺪﻩ ﮐــﻪ ﺧــﻮﺍﻫــﯽ ﺁﻣــﺪ ﺍﻣــﺎ ﻫــﺮﮔــﺰ ﻧﯿــﺎ!
ﺍﮔــﺮ ﺑﯿــﺎﯾــﯽ ﻫــﻤﻪ ﭼﯿــﺰ ﺧــﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷــﻮﺩ!
ﺩﯾــﮕﺮ ﻧــﻤﯽ ﺗــﻮﺍﻧــﻢ ﺍﯾﻨــﮕﻮﻧــﻪ ﺑــﺎ ﺍﺷﺘــﯿﺎﻕ ﺑــﻪ
ﺩﺭﯾــﺎ ﻭ ﺟــﺎﺩﻩ ﺧﯿــﺮﻩ ﺷــﻮﻡ! ﻣــﻦ ﺧــﻮ ﮐــﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺑــﻪ ﺍﯾــﻦ ﺍﻧﺘــﻈﺎﺭ، ﺑــﻪ ﺍﯾــﻦ ﭘــﺮﺳــﻪ ﺯﺩﻥ ﻫــﺎ ﺩﺭ
ﺍﺳﮑــﻠﻪ ﻭ ﺍﯾﺴﺘــﮕﺎﻩ! ﺍﮔــﺮ ﺑﯿــﺎﯾــﯽ ﻣــﻦ ﭼﺸــﻢ
ﺑــﻪ ﺭﺍﻩ ﭼــﻪ ﮐﺴــﯽ ﺑﻤــﺎﻧــﻢ؟
وای از روزی که شریک خاطره هات یه شماره خاموش باشه و یه سیگار روشن
ارسالها: 1131
#73
Posted: 20 Dec 2014 12:28
قفلی شکست و در شب زندانم آمدی
از عمق شعرهای پریشانم آمدی
شوقت درون سینه ی من بود سالها
آغوش بازکردی و در جانم آمدی
بغضم گرفته بود و خیابان ادامه داشت
در بی قراری شب بارانم آمدی
پاییز، پشت پنجره ام قد کشیده بود
مثل بهار، تا لبِ ایوانم آمدی
این عطر شمعدانی من نیست...بوی توست
انگار تا حوالی گلدانم آمدی
نزدیکِ صبح، بالش من،خیس اشک بود
شاید کنار بستر عریانم آمدی
انگار سالهاست کنارم نشسته ای
هرچند سالهاست که می دانم آمدی...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 24568
#75
Posted: 7 Jan 2015 13:48
تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر..
اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری، تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم
وگرنه
این شهر
هرگز این چنین
سرسنگین نبود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 201
#76
Posted: 13 Jan 2015 00:25
ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﺴــــﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺯ
ﻣــــﯽ ﺍﻧــــﮕﻮﺭ ﮐﻨﯿـــــﺪ
ﻣﺰﺩ ﻏـﺴـﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺳﯿــــﺮ
ﺷــــﺮﺍﺑــــــﺶ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺣـــﺎﻝ
ﺧﺮﺍﺑﺶ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﺑﺮ ﻣﺰﺍﺭﻡ ﻣــﮕــﺬﺍﺭﯾــﺪ ﺑـﯿـــﺎﯾﺪ
ﻭﺍﻋــــــﻆ
ﭘـﯿــﺮ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻏــﺰﻟــﯽ ﺍﺯ
ﺣــــﺎﻓـــﻆ
ﺟﺎﯼ ﺗﻠﻘــﯿـﻦ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﺩﻑ
ﺑـــﺰﻧﯿـــﺪ
ﺷﺎﻫﺪﯼ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﻤﺎ
ﮐـــﻒ ﺑﺰﻧﯿﺪ
ﺭﻭﺯ ﻣﺮﮔــﻢ ﻭﺳﻂ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﻦ
ﭼـــﺎﮎ ﺯﻧﯿـﺪ
ﺍﻧﺪﺭﻭﻥ ﺩﻝ ﻣــﻦ ﯾﮏ ﻗـﻠﻤﻪ ﺗـﺎﮎ
ﺯﻧـﯿـــــــﺪ
ﺭﻭﯼ ﻗــﺒـــﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾـﺴﯿــﺪ
ﻭﻓــــﺎﺩﺍﺭ ﺑﺮﻓـــﺖ
ﺁﻥ ﺟﮕﺮ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭ
ﺑﺮﻓــــﺖ
ازاین زمین نفرین شده
تاآسمون بکرراهی نیست
ارسالها: 1131
#77
Posted: 19 Jan 2015 03:46
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من،
از شوق توست سرشار
این را به یاد بسپار.
بر ماسه ها نوشتی:
ای هم زبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به باد، بسپار.
خیزاب تیزبالی
ناز و نیاز ما را،
می شست پاک می کرد.
بر باد رفتنی را،
می برد خاک می کرد...
دریا، ترانه خوان مست
سر بر کرانه می زد
وآن آتش نهفته،
در ما زبانه می زد.
"سلطان فریدن مشیری"
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#78
Posted: 19 Jan 2015 17:29
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
"فاضل نظری"
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 103
#79
Posted: 19 Jan 2015 17:46
امشب دلم گرفته است
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی
می خواهم گریه کنم اما نمی توانم
می خواهم تو را به یاد بیاورم
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو
به یاد بیاورم اما افسوس
آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را
به یاد بیاورم اما افسوس
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه! دلم نمی آید
مهم نيست در عشق به وصال برسي
مهم اين است که لياقت تجربه کردن
يک عشق پاک را داشته باشي
ارسالها: 1131
#80
Posted: 21 Jan 2015 04:25
ای پریچهره بگو چرا نهان شدی
ترک من گفتی چه آتشی به جان زدی
روز و شب گریم به یاد خاطرات تو
راحت جان تو بودی، عشق پنهان تو بودی
روزگاری دل به دام تو فتاده بود
همدم شب هام رباب و جام و باده بود
همچو پروانه به گرد شمع رو به تو
جام دل شعله ور بود، گریه ها تا سحر بود
ناگهان بهاران خزان شد
چهره ات ز دیده نهان شد
ابر چشمم خون فشان شد
غم عشقت آتش به جان شد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...