انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 65:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

andishmand
 
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین

مطرب روح من تویی کشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین

ای ز تو شاد جان من بی‌تو مباد جان من
دل به تو داد جان من با غم توست همنشین

تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر
این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین

چون غم عشق ز اندرون یک نفسی رود برون
خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین

سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو
کیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین

تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم
شکم و شک فنا شود چون برسد بر یقین


من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی
ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین

عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان
کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین

مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد
عشق تو را رسول شد او است نکال هر زمین

در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر
نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین

~*♥*~·° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ ·~*♥*~·°
حضرت مولانا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻐﺰﺩ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺐ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﺪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻮﺱ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﮑﺎﺷﺖ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﮔﻨﺪﻡ ﭘﻮﺳﯿﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺍﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﭘﻠﯿﺪ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺍﻡ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪ
ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺭ ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﻗﺸﻨﮓ
ﮐﻪ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻧﻮﺭ
ﺗﺎ ﺷﻮﻡ ﭼﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻓﯽ ﺻﺒﺢ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ
ﺗﺎ ﺩﻡ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﮐﻪ ﭼﻪ ﺟﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺳﺖ
ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﻮﯼ ﺗﻌﻔﻦ ﺩﺍﺭﺩ
ﮔﻞ ﭘﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ ﻧﺮﺳﺖ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﻏﺮﯾﺐ
ﺗﺎﺯﮔﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﮐﻪ ﭼﻪ ﻋﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐﻪ ﺳﮕﯽ ﭼﺎﻕ ﺭﻭﺩ ﻻﯼ ﺑﺮﻧﺞ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﺧﻮﺷﺒﯿﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺍﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ

جبران خلیل جبران
     
  
زن

 
یک بوم خط خطی ، دو سه طرح سیاه ومات
پیوست عاشقــــانه ی ما هــــم به خاطرات


این روزهـــــــا دوباره دلـــــم تنگ می شود
این روزهــــا دوبـــاره غـــــــزل گفته ام برات


از وزن شـعرهــاي تو بيـرون نمــي زنــم
مفعـول و فاعــــلات و مفـاعيل و فاعـــلات


ذهنم حيــاط خلـوتِ افكارِ گرگ و ميش
روحم اسيـــر كشمكش ذهن بي ثبــات


شطرنج چشم هـاي تو دل را تبــاه كرد
اسب سفيد كيش، وشاه سيـــاه، مــات


يك بوم خط خطي، دوسه طرح سياه ومات
اين آخرين نگاه به دنياست، مرگ، کــــــات
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

یک شبی مجنون نمـــــازش را شکست
بی وضـــــــــــــو در کوچه لیلی نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کـــــــــــــــــرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کــــــــــــرده ای
بـــــــــــــــــر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن
مــــــــــــــــن که مجنونم تو مجنونم نکن
مـــــــــــــــــــــرد این بازیچه دیگر نیستم
این تـــــــــــــو و لیلای تــــــو من نیستم
گفـــــــــــــت ای دیــــــــوانه لیلایت منم
در رگت پیــــــــــــــــدا و پنهانــــــت منم
ســـــــــــــــــــــالها با جور لیلا ساختی
مـــــــــــــــــــن کنارت بودم و نشناختی

عشــــــــــــــــــق لیلی در دلت انداختم
صــــــــــــد قمار عشـــــــق یکجا باختم
کــــــــردمت آواره صحــــــــــــــرا ، نشد
گفتم عاقل میشوی امـــــــــــــــــا نشد
سوختم در حســـــــــــــــــرت یک یاریت
غــــــــــــیر لیلا بــــــــــــــر نیامد از لبت
روز و شـــــــــــــب او را صدا کردی ولی
دیـــــــدم امشب با منـــــــی گفتم بلی
مطمئن بـــــــــودم به من ســـــر میزنی
بر حــــــــــــــــــریم خانه ام در می زنی
حال ، ایــــــن لیلا که خوارت کـــرده بود
درس عشقش بـــــــــی قرارت کرده بود
مـــــــــــــرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چـــــــــو لیلی کشته در راهت کنم


Signature
     
  
زن

 
من در داستان هایم زجر می کشم
که می بینم
خار می شود انسانی بدست انسانی دیگر
من
دلم نمی خواهد انسانی در داستان هایم خار شود
اما

این یک حقیقت است
و من
به هیچ انسانی دروغ نمی گویم.
زیبای من
تو هم ببخش که احساساتت
با داستانهایم خدشه دار می شود
Man_Of_Iran
     
  
مرد

 
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
تنهایی - loneliness
     
  
مرد

 
هر روز
بيش تر از ديروز
شعر را دوست مي دارم
زيرا كه شعر
زيبا روي مردديست
هرروز قرار ملاقات مي گذاريم
يا دير مي آيد
يا هرگز نمي آيد.
«صداي راديو و زنگ خيابانها»
انگار اعتصاب كرده بودم
و خيابان ها، دلتنگ
ردپاهايم را تا خانه مي گرفتند و
پياده برمي گشتند
راديو را كه روشن كردم
خيالم با خلاصه اخبار
ستاره ها را مي چيد
انگار در ادامه اخبار بود
كه دهان گرسنگان به كندوي عسل رسيد
اتاقم را ترك كرده بودم
و در پياده روها
انسان و سگ را ديدم
كه در يك بستر داشتند خواب مي ديدند
     
  
مرد

 
گله دارم



گله دارم گله دارم پُرِ دردم ، گله دارم

تو همینجا و من از تو یه جهان فاصله دارم



گله دارم از تویی که اگه سنگی ، اگه شیشه

دلت اما دیگه با من مث اون روزا نمیشه



از منِ من گله دارم از منی که از تو دورم

بغضمو نمیشکنم تا خیال کنی خیلی صبورم



دیگه تو آلبوم یادت عکسی از گذشته ها نیس

خیلی حرفا تو چشاته اما حرفی بین ما نیس



گله دارم از تویی که یه شروع ناتمومی

هستی اما خیلی تنهام نیستی اما رو به رومی



هستی اما خیلی تنهام نیستی اما گله ای نیس

کار من تمومه بی تو به من نگو فاصله ای نیس


اهورا ایمان
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
زن

 
مرگ پایان خوبی برای بی سرانجامیان بود
برای ما ک روزها
پیاده روهای چروک مغزمان را اطو می کردیم
و شبها
خاطرات کودکی را
ب چینهای دامنمان وصله می زدیم

دعا کرده بودیم باران بیاید
و خشکسالی لبهامان را پایان دهد
دعا کرده بودیم
یک روز ک بیدار شدیم
خدا را پشت پنجره ببینیم
و لبخندی ملیح تحویل بگیریم!

اما دعاهامان مستجاب نشد
و مرگ پایان خوبی برای بی سرانجامیها بود

ما زندگی نکردیم
ما با دستهای بی شرم
روی خاطرات پارچه ای سیاه کشیدیم
و آنقدر نی لبک هامان گوشه پنجره خاک خورد
خورد
خورد
تا نیهیلیسم شدیم!
تمام مشكل دنیا این است كه :

احمق های متعصب كاملا از حرفشان مطمئن هستند ،

اما آدمهای عاقل همیشه شك دارند...

" برتراند راسل "
     
  
مرد

 
عجب صبریخدادارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول.

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان.

جهانرا با همه زیبائی و زشتی.

بروی یکدیگر.ویرانه میکردم

اگر من جای او بودم.

که در همسایه گی صدها گرسنه.چند بزمی عیش و نوش میدیدم.

نخستین نعرء مستانه را خاموش آندم.برلب پیمانه میکردم.

عجب صبری
خدادارد!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 12 از 65:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA