ارسالها: 24568
#111
Posted: 2 Aug 2013 21:42
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب روح من تویی کشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین
ای ز تو شاد جان من بیتو مباد جان من
دل به تو داد جان من با غم توست همنشین
تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر
این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین
چون غم عشق ز اندرون یک نفسی رود برون
خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین
سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو
کیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین
تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم
شکم و شک فنا شود چون برسد بر یقین
من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی
ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین
عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان
کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین
مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد
عشق تو را رسول شد او است نکال هر زمین
در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر
نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین
~*♥*~·° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ ·~*♥*~·°
حضرت مولانا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 6368
#113
Posted: 8 Aug 2013 08:43
یک بوم خط خطی ، دو سه طرح سیاه ومات
پیوست عاشقــــانه ی ما هــــم به خاطرات
این روزهـــــــا دوباره دلـــــم تنگ می شود
این روزهــــا دوبـــاره غـــــــزل گفته ام برات
از وزن شـعرهــاي تو بيـرون نمــي زنــم
مفعـول و فاعــــلات و مفـاعيل و فاعـــلات
ذهنم حيــاط خلـوتِ افكارِ گرگ و ميش
روحم اسيـــر كشمكش ذهن بي ثبــات
شطرنج چشم هـاي تو دل را تبــاه كرد
اسب سفيد كيش، وشاه سيـــاه، مــات
يك بوم خط خطي، دوسه طرح سياه ومات
اين آخرين نگاه به دنياست، مرگ، کــــــات
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 332
#116
Posted: 11 Aug 2013 21:27
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
تنهایی - loneliness
ارسالها: 8724
#118
Posted: 22 Aug 2013 07:12
گله دارم
گله دارم گله دارم پُرِ دردم ، گله دارم
تو همینجا و من از تو یه جهان فاصله دارم
گله دارم از تویی که اگه سنگی ، اگه شیشه
دلت اما دیگه با من مث اون روزا نمیشه
از منِ من گله دارم از منی که از تو دورم
بغضمو نمیشکنم تا خیال کنی خیلی صبورم
دیگه تو آلبوم یادت عکسی از گذشته ها نیس
خیلی حرفا تو چشاته اما حرفی بین ما نیس
گله دارم از تویی که یه شروع ناتمومی
هستی اما خیلی تنهام نیستی اما رو به رومی
هستی اما خیلی تنهام نیستی اما گله ای نیس
کار من تمومه بی تو به من نگو فاصله ای نیس
اهورا ایمان
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 489
#119
Posted: 28 Aug 2013 01:58
مرگ پایان خوبی برای بی سرانجامیان بود
برای ما ک روزها
پیاده روهای چروک مغزمان را اطو می کردیم
و شبها
خاطرات کودکی را
ب چینهای دامنمان وصله می زدیم
دعا کرده بودیم باران بیاید
و خشکسالی لبهامان را پایان دهد
دعا کرده بودیم
یک روز ک بیدار شدیم
خدا را پشت پنجره ببینیم
و لبخندی ملیح تحویل بگیریم!
اما دعاهامان مستجاب نشد
و مرگ پایان خوبی برای بی سرانجامیها بود
ما زندگی نکردیم
ما با دستهای بی شرم
روی خاطرات پارچه ای سیاه کشیدیم
و آنقدر نی لبک هامان گوشه پنجره خاک خورد
خورد
خورد
تا نیهیلیسم شدیم!
تمام مشكل دنیا این است كه :
احمق های متعصب كاملا از حرفشان مطمئن هستند ،
اما آدمهای عاقل همیشه شك دارند...
" برتراند راسل "
ارسالها: 9253
#120
Posted: 28 Aug 2013 17:02
عجب صبریخدادارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول.
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان.
جهانرا با همه زیبائی و زشتی.
بروی یکدیگر.ویرانه میکردم
اگر من جای او بودم.
که در همسایه گی صدها گرسنه.چند بزمی عیش و نوش میدیدم.
نخستین نعرء مستانه را خاموش آندم.برلب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدادارد!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم