انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 65:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

andishmand
 
دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد
در چاله عجب نیست اگر کور افتاد

از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟
بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟

از اصل خودش دور شد و بالا رفت
این بود که فواره‌ی مغرور افتاد

بسیار به غیر او دلم شد نزدیک
تا از غم عشق او کمی دور افتاد

بسیار به صخره‌ها سرش را دریا
کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟

من با غم او از خود او دوست‌ترم
او با غم من از خود من دور افتاد!

با اینهمه راضی‌ست نشابوری که
از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد

مژگان عباسلو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی
که از دیار غریب آمدی به لانه ی من

چو موج باد که در پرده ی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانه ی من

پرت ز نور گریزان صبح ،‌گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت

نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینه ی بهاران داشت

چو از تو مژده ی دیدار آفتاب شنید
دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد

چراغی از پس نیزار آسمان تابید
که آشیان مرا رنگ روشنایی داد

ترا شناختم ای مرغ بیشه های غریب
ولی چه سود ، که چون پرتوی گذر کردی

چه شد که دیر درین اشیان نپاییدی
چه شد که زود ازین آسمان سفر کردی

به گاه رفتنت ، ای میهمان بی غم من
خموش ماندم و منقار زیر پر بودم

چو تاج کاج ، طلایی شد از طلایه ی صبح
پناه سوی درختان دورتر بردم

غم گریز تو نازم ، که همچو شعله ی پاک
مرا در آتش سوزنده ، زیستن آموخت

ملال دوریت ای پر کشیده از دل من
به من طریقه ی تنها گریستن آموخت
Signature
     
  
مرد

 
فراق یار


مینویسم از دلــــــــم شایـــــــد که دل شادان کند
یاد رویت مرهمی بــــــر آن غـــــــم هجران کند

مینویسم تا کـــــــــه جمله هـر کـــدام از عاشقان
بشنوند و خوانــدن آن چشمشان گـــــــــریان کند

هـــــــــر زمان امید دارم بــــــر وصالت میرسم
غافل از آنـــــــــم فراقت این دلـــــــــم نالان کند

ترسم این عمــــر از غمت روزی به پایانش رسد
آرزوی وصل تـــــــو چشم مرا حیـــــــران کند

من که عمـــری عشق را بیهوده می انـــــگاشتم
فاش گویم کاین تــــــــــــواند درد من درمان کند

ماهروی خوب من در دل غــــــــم عشق تو بود
شاید آن روزی کــــه بیند دیــــــــده ام تابان کند

گــــــرچه میدانم به مشتاقی رویت مانـــــــده ام
می رسد موعود دیـــــــــــدارت سرم سامان کند

کاش میشد زنــــــــــدگی اینقدر تلخی ها نداشت
تا تواند دل غــــــــــم هجر تــــــــو را پنهان کند

حسرت دیــــــــــدار رویت روز تا شب طی شود
هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
زن

 
دیری است که
- بیهوده -
چو مرغان خموشم
از یاد فراموشم و
با خلق نجوشم .
در نم نم باران بهاران ،
نگریزم .
یک جام ننوشیدم و ،
یک جام ننوشم.
شب خفتم و
با مرغ شب ،
آواز نکردم .
با همنفسی
عقده ی دل ،
باز نکردم .
یاران کهن را
به ره خویش سپردم.
از دام رها بودم و ،
پرواز نکردم .
*
در گوشه ای افتادم و
رخساره نهفتم.
چون لاله ی کوهی ،
به نهانگاه
شکفتم.
از خویش - دو صد - طعنه ی جانسوز شنفتم .
رنجیدم و ،
اما ،
سخن ِ سرد نگفتم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پشت دیوار های سردو سپید
در هیاهوی یک سکوت غلیظ
تیغ فولادی کلامم را
می کشم از نیام آرامش ...

واژه هایم بهانه میگیرند !
تا بریزند خون صبرم را
طرح نابودیم بیندازند
در پی انهادم آرامش !

سینه باید سپر کنم از نو
تا نسوزد بنای احساسم
دل بگیرد به دستهای دعا
در کف خود زمام آرامش .

خشم ... آشفتگی ... جنون ... وحشت
اضطرابی عجیب ... حس رکود
زخمهایی که سخت می طلبد
مرهمی از کلام آرامش !

ساعتی غرق می شوم در نور
حس خوب حضورتو : پرواز
مثل تبخیر در حرارت عشق
مثل درک مقام آرامش .

واژه هایت لطیف و رنگینند !
می درخشد در شبِ گذرم
دستهایت همیشه می بخشد
بر دل التیامِ آرامش .

شعرهایم دوباره آرامند
واژه هایم دوباره می رقصند
می دود در میان رگهایم
حس گرمی به نام آرامش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
مرد

 
کسی شد یار من اما دلش هرگز کنارم نیست
نگارم شد در این دنیا ولی گویا نگارم نیست


شدم واله،شدم حیران،شدم عاشق،شدم شیدا
گمانم بود که یارم شد ولی دیدم که یارم نیست


درآن شامی که آمد او قرار شام تارم شد
کجا شد عشق بی رنگش، قرار شام تارم نیست


به سوی دیگری رفت و هم آغوش غریبان شد
هوس همراه و کارش بود ولی من کسب و کارم نیست


به تاوان دل خونم دلش خونین و تنها کن
تنم را با خیانت زد ، که دیگر برگ و بارم نیست


خدایا این گنه کردم تمنا کردمش از تو
ولی اکنون پشیمانم بسی شکرت که یارم نیست



صابر خورشیدی
     
  
مرد

 
آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است ...




لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ!
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست!

و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است ...

مهدی اخوان ثالث

 
 
Signature
 
 
     
  ویرایش شده توسط: ebraaaaahim   
مرد

 
شهر هرت کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟

ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟؟؟؟؟
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ
ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ
ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﺪ
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﻬﺎﯼ
ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﮑﺮﻭﻫﻨﺪ ﻭ ﺭﻧﮓ ﺳﯿﺎﻩ
ﻣﺴﺘﺤﺐ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ
ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻌﺪ
ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ
ﺷﻨﺎﺳﻦ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺘﺶ ﺯﯾﺮ
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﯽ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﻘﯽ ﺍﺯ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ - .. ﺷﻬﺮ
ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻋﻠﻞ ﺍﺻﻠﯽ
ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ
ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﻧﻨﺪ - . ﺷﻬﺮ
ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ
ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﻭ
ﻣﺎﺩﺭﻫﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﻫﺎ
ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺱ
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﺮﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ
ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﻫﺎ
ﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﻣﺎﻫﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺩﯾﺪﻩ ، ﭼﻨﺪ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺮﭘﺎ
ﮐﺮﺩ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺎﻥ
ﺍﺯ ﺟﻠﻒ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺩﺍﺭﺩ.
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺍﺭ
ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺷﻦ
ﺯﻭﺩ ﺑﺮﺳﻦ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺗﺎ
ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻦ ﻭﭘﻮﻝ ﺗﺎﮐﺴﯿﺸﻮﻧﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ - .
ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯿﻪ ﮐﻪ ﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﺯﯾﺮ
ﺧﻂ ﻓﻘﺮﻥ ﺍﻣﺎ
ﺳﺮﯾﺎﻝ ﻫﺎﯼ
ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﺧﻬﺎ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻥ - .
ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻭ
ﺧﻨﺪﻩ
ﻣﺤﮑﻮﻣﻪ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻃﻦ ﻫﺮﮔﺰ
ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭ
ﺑﺎﻋﺚ ﻧﻨﮕﻪ ﭘﺲ
ﻣﯿﺮ ﻭﯾﻢ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻭ ﺩﻭﺑﯽ ﻭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺁﻡ ﺭ
ﯾﮏﺍ ﻭ ........ ﺭﺍ
ﺁﺑﺎﺩ ﻡ ﯼ ﮐﻨﯿﻢ ..
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻧﭽﻪ
ﺭﺍ ﺑﻠﺪﯼ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﯼ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ
ﺭﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮐﯿﻔﺘﻮ
ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺁﯾﻨﻪ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ، ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ... ﺍﺳﺖ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﺗﻮ
ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﺒﻮﺳﯽ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮ ﻧﻪ ....
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ
ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻦ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻪ : ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻫﺮ ﭼﯽ
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﮕﻪ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ
500 ﻧﻔﺮ ﺭ ﻭ ﺩﻋﻮﺕ
ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺷﺎﻡ ﻣﯿﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺮﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﻭ
ﺯﺷﺘﯽ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯽ
ﻭ ﺑﯽ ﮐﻼﺳﯽ ﺗﻮ
ﮐﻠﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻦ ..
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ
ﭘﻮﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﭼﺎﻩ
ﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﻭ ﺩﻋﺎ
ﻣﯿﮑﻨﻦ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ ...
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ
ﺑﯿﺴﻮﺍﺩﻫﺎ ﻣﯿﮕﻦ
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻻﻝ
ﻭ ﺩﺯﺩ ﺑﻪ
ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﻓﺨﺮ
ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻨﺪ .
- ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ
ﻣﻘﺪﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ
ﻫﺎ ﻣﺤﺘﺮﻣﺘﺮﻧﺪ .
ﺷﻬﺮ ﻫﺮﺕ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ........... ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
(اگه براتون ممکن بود خیلی خوشگل بخونیدش من این شعرو دوست می دارم )



چه فکر می کنی؟

که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درين خراب ريخته
که رنگ عافيت ازو گريخته
به بن رسيده راه بسته‌ای‌ست زندگی؟


چه سهمناک بود سيل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمين و آسمان زهم گسيخت
ستاره خوشه خوشه ريخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.


هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟


چه ابر تيره‌ای گرفته سينه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود.


تو از هزاره‌های دور آمدی
در اين درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برين درشتناک ديولاخ
زهر طرف طنين گام‌های رهگشای توست،
بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست،
به گوش بيستون هنوز
صدای تيشه‌های توست.


چه تازيانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپيده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی يک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بيفتی از نشيب راه و باز
رو نهی بدان فراز


چه فکر می‌کنی؟
جهان چو آبگينه شکسته‌ای‌ست
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمايدت.
چنان نشسته کوه در کمين دره‌های اين غروب تنگ
که راه بسته می‌نمايدت.


زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست اين درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشيب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
اميد هيچ معجزی ز مرده نيست،
زنده باش



(هوشنگ ابتهاج)
Man_Of_Iran
     
  
زن

 
●●● تنهایی ●●●

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مدام
صدای غریبه‌ای‌ست که سراغ دیگری را می‌گیرد از من.
جمعه‌ی سوت‌ و کوری‌ست که آسمان ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد.
حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌برد حوصله‌ام را...

تنهایی زل‌ زدن از پشت شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد.
فکر کردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌ زدن را دوست می‌دارند.
آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌هایشان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند.
آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌ شب از خانه بیرون می‌زنند.

«تنهایی» دل سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد.
کسی که برای تو گل نمی‌خرد هیچ‌وقت .. کسی که برایش مهم نیست روز را
از پشت شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز.


تنهایی اضافه بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد.
خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار،
خانه‌ای که برای تو در اتاق کوچکی خلاصه می‌شود.

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز.
خاطره‌ای که هجوم می‌آورد وقتی چشم‌ها را می‌بندی.

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی.
تنهایی انتظارکشیدن توست، وقتی تو نیستی، وقتی تو رفته‌ایی از این خانه.
وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغ دیگری را می‌گیرد.
وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب.

دریتا کومو - Drita Como

(شاعر آلبانیایی)
     
  
صفحه  صفحه 13 از 65:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA