ارسالها: 24568
#141
Posted: 18 Dec 2013 14:50
کوله را خواهم بست!
دور خواهم شد از این شهر غریب..
به دهی خواهم رفت
که در آن آیینه ارزان باشد..
هر زمان چهره تکراری من باز گرفت..
بی هراس از دلمان بشکنمش..
به دهی خواهم رفت
که اگر از سر دلتنگی و غم داد زدم..
مردم تلخ خیابانی مان
اعتراضی نکنند.!
من از این شهر سفر خواهم کرد..
به دهی خواهم رفت...
که در آن شب هنگام.
بشود بوی خدا را فهمید..
بشود پیشانی شاپرکی را بوسید.
به دهی خواهم رفت
که نخ پیرهن مردمشان
جای ابریشم ناب
از گل نسرتن و یاسمن است.
و تمام اوج خوشبختی شان
چیدن گندم یک مزرعه است
به دهی خواهم رفت
که هوایش بوی غربت ندهد.
من به هنگام طلوع خورشید
کوله را می بندم.
فارغ از عشق و سراب.!
بی خدا حافظی از شهر سفر خواهم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 12930
#142
Posted: 18 Dec 2013 20:59
بی وفا
توی فکرم چی بودی اما حالا تو چی شدی
عوض شدی به یک دَفِه جادوی عشق کی شدی؟
بگو به من که چی اومد سر تموم عهدامون
مگه نگفتی با منی یادت نمونده حرفامون؟
تو بودی که میگفتی باز از عاشقی برات بگم
هرچی که قصه داره دل واسه دوتا چشات بگم
بگم که عشق من تویی نمیشه از تو بگذرم
تو تک ستاره منی تو آسمون باورم
گفتم و عاشقت شدم ساده و پاک و بی ریا
اما نفهمیدی منو دلم میخواد بگی چرا...؟
نارو زدی به عاشقت به جرم بی ریا بودن
نخواستن یه عشق پوچ اسیر قصه ها شدن!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 228
#143
Posted: 18 Dec 2013 21:00
دیریست کوچه های غزل ،سخت خلوت است
اشعار تازه ام ،همه از روی عادت است
من با سکوت ،شعر تو را می سروده ام
این بار مطلع غزل از رنگ غربت است
تکرار بی شمار نفس های بیقرار
در لحظه های ناب تغزل ،عبادت است
برداشت طرف مقابلت شرطه نه برداشتها و تفاسیری که تو از اون واژه یا رفتار داری!!!
ارسالها: 455
#144
Posted: 25 Dec 2013 18:42
ﺷﺒﺎﺏ ﻋﻤﺮ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺷﺘﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺑﺪﯾﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﺒﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺷﺒﺎﺏ ﻭ ﺷﺎﻫﺪﻭﮔﻞ ﻣﻐﺘﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺘﺎﺏ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺘﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻟﺐ ﺟﻮﯾﯽ ﻭﺁﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻩ ﻧﯿﺎﺭﯼ ﺣﺪﯾﺚ ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻩ ﮐﻪ ﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺧﺮﺍﺏ ﮔﺮﺩﺵ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ
ﻣﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺟﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺑﻪ ﺁﺏ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻏﺮﻩ ﺷﺪﯼ
ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﻨﮓ ﻟﺤﺪ"ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺎ ﭼﻮ ﮔﻨﺪﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ . . .
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
ارسالها: 14491
#145
Posted: 27 Dec 2013 20:49
من نیز چو دریا همه تن موجم و طوفان
من نیز چو او، معنی آرام ندانم
هر لحظهی آرام من آغاز خروشیست
کارآمش هر لحظه، بهجُزدام ندانم
شور و شررم در سر و جان هر شب و هم روز
زینسان خبر از گردش ایّام ندانم
چون جام تنم پر شود از بادهی مهتاب
بیتابم و شب جز هوس جام ندانم
او صخره صفت میشکند موج تنم را
من مرگِ رهِ دوست بهجز کام ندانم
مرد سفر عشقم و این راه خطرخیز
میپویم و دانم که سرانجام ندانم
حسین اکبری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#146
Posted: 1 Jan 2014 13:42
از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفس هایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟
ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت ، سخت دلسردم.
ببار امشب ...
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 8724
#147
Posted: 9 Jan 2014 17:47
حسین صفا / کدام پنجره ؟!؟!
یک بار بار خستگی خود را از شانههای خستهی خود بردار
این بار خسته هم که شدی آن را بر روی شانههای خودت بگذار
تو خستهای از اول راهی که راه تو را کشید به آهی که...
نگذار تا تمام شود این راه این آه را به راه خودش نگذار
امشب که بیست و هشتم آبان است من سردم است کو تو و آغوشت؟
سردت که نیست؟ هست؟! اگر سرد است من آتشم! تو را به خودم بسپار
من آجرم نه پنجرهای تازه پرواز می کنی تو به آن سو تر
دیوار کهنهای است در این سو تر من تکیه دادهام به همین دیوار
امشب که بیست و هشتم آوار است هم سردم است هم به تو محتاجم
هم بیست و هشت بار لهم کرده است یک ربع قرن هیچی این آوار
هم فکر میکنم که اگر بودی این بار کج چگونه سبک میشد
هم داد می زنم که صلیبت را از شانهی شکستهی من بردار
آخر کدام پنجره بایستی ته ماندهی جوانی من باشد؟
قدری بایست آخر راه اینجاست بگذار تا تمام شوم این بار
آخر بگو تمام شود این راه من خستهام از اول راهی که
راه مرا کشید به آهی که... من خستهام از اول این دیدار
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 2910
#150
Posted: 7 Feb 2014 12:54
من هم شبی به خاطره تبدیل می شوم
خط میخورم زهستی و تعطیل می شوم
من هم شبی به خواب زمین میروم
فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل می شوم
من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل می شوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکِشَد به دوش
کم کم شبیه قصه هابیل می شوم
حک میکند غروب مرا شاعری به سنگ
ازاشک و آه و خاطره تشکیل می شوم
یک شب شبیه شاپرکی میپرم ز خاک
در آسمان به آیینه تبدیل می شوم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…