ارسالها: 24568
#151
Posted: 8 Feb 2014 20:38
با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو
کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو
باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
از جلوه های عالم پیدا سخن بگو
دیگر مترس از خطر پنجه های موج
چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو
هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو
دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو
همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8724
#152
Posted: 17 Feb 2014 00:25
علیرضا آذر / کور بوف
الو؟ مردی که آبستن
از آب و آتش و بستر
کجای جمله وا ماندی
که خون ماسیده بر دفتر؟
الو؟ هی زیر و بم میشه
صدات خشدار و آرومه
غم من چی؟ صداش خوبه؟
ببینم اشک مفـهومه؟
چرا ساکت شدی مُردی؟
صدات تا بـووووووق آزاده
شبیه نعش اون مردی
که پشت گوشی افتاده
نفسهاتو نمیشناسم
صدات شطرنجی و تاره
مث یه مـرد جن دیده
صدات هول و ولا داره
الو؟ چی خیسه؟ چی لیزه؟
چرا از حرف افتادی؟
میگی لیزه زمین خیسه
نگاه کن رو چی وایستادی؟
نگاه کن اون منم مُردم
نگاه کن زیر پاهاتم
یه کم از من رو کفشاته
که هر جا باشی باهاتم ...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 6368
#154
Posted: 21 Feb 2014 13:00
ديـــوار مست و پنجـــره مست و اتاق مست!
اين چندمين شب است که خوابم نبرده است ؟
رويای « تو » مقابل « من » گيج و خط خطی
در جيـــغ جيــــغ گردش خفـّاشهــــای پـست
رويای « من » مقابل « تو » - تو که نيستی!
[ دکتر بلند شد... و مــــرا روی تخت بست ]
دارم يواش یواش... کــــه از هوش می رَ...رَ...
پيچـيده توی جمـجمه ام هی صدای دست
هی دست ، دست می کنــی و من که مرده ام
مردی که نيست خسته شده از هرآنچه هست!
يا علم يا کـــه عقل... و يا يک خدای خوب...
« بايد چه کار کرد ترا هيچ چی پرست؟! »
من از...کمک!...هميشه...کمک!...خسته تر... کمک!!
[ مــــامـــــــان يواش آمد و پهلــــوی مــــن نشست ]
« با احتياط حمل شود که شکستنيـ ... »
يکهو جيرينگ! بغض کسی در گلو شکست!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 276
#155
Posted: 23 Feb 2014 12:50
منم آن مرغ سحر
منم آن کفتر جلد زجهان بسته نظـر
نه پی آبم و نه در پی نان میگردم
نه ز باز و نه ز تک تیر انداز ،
نه زچنگال عقاب و رصد صیادان
نه ز این و نه ز آن میترسم !
میروم تا ته آن دره ی تنگ
می نشینم سرآن تکه ی سنگ
میروم ، میروم تا ته دشت !
به نوک قله کوه یا به دشت اندوه !
میروم تا برسم ، من به چاه تردید
تا لب چشمه عشق ، تا به کوه امیـد
نگریزم من هیچ ، ز صدای شلیک
نهراسد دلم از فتنه خلق ،
دام صیادان و رصد شیادان
زوزه گرگان و نیزه سنگدلان ، ندهد آزارم !
مردنم آن گاهی است که شود بسته پرم !!!
یا شکسته شود این ناز دلم ،
نام من فاخته است !
آسمان را ، دل من باخته است
آزادی ، نام خود را ز پرم یافته است
نیست در خون و رگم ترس و هراس
که بر آزادی دل من بی تاب است
من هنوز آزادم
شاهدم سهراب است .
" مرگ پایان کبوتر نیست ! "
تو میتونی به هر چیزی که میخوای برسی؛بشرطی که فکرتو روش بکار بندازی
__________________________
بی ثمرترین روز روزی است ک نخندیده باشی
ارسالها: 14491
#156
Posted: 2 Mar 2014 15:46
در شگفتم از چه رو فرهاد را نشناختی
تازه دل با گرمی عشق تو عـــــادت کرده بود
رفتی و بر آشیان ِ من , شــــــــرر انداختی
از کنار الــــــتماسم , بی تفاوت رد شـــــدی
در شـــــگفتم از چه رو , فرهاد را نشناختی
زخم های کاری ام را دیدی اما ای دریـــــــغ
رفتی و حتی نگفتی این تن ِ مجـروح کیست؟
هق هقم آرامش از ,شبهای بسیاری گــرفت
خفتی وحتی نپرسیدی که صاحب ناله کیست؟
در تحیر مانده ام ,لیــــــــلا بگو آخر , چرا ؟
از دل پردرد ِ فـــــــــــرهادِ پریشان می روی
آخر از قلب زلیخایم چه بد دیدی مـــــگر
کاین چنینم کرده ای , در کلبه غـــم منزوی
آی مه بانو ی من , آهسته کن شال وکلاه
صبر کن تا مهر عناب لبت , بر لــــــــب زنم
هستی ام را نذر چشمان تو کــــردم , مهلتی
زیر پایت جان دهم , حقت نماند گــردنم
مرغ اقبالم رمید از روی بام شــــــــــانه و
کم کمک سر می کشم , پیمانه های آخـرم
گیرم ای کافربه آتش می کشی این جسم را
دست طوفان می دهی آخر چرا, خاکسترم ؟
تا گل لـــــــــبخند را بر چهره مهمان می کنی
می ربایی خستگی از سینه ی فــرهادی ام
گرچه می دانم که آغوشِ تو سهمم نیست,باز
دست بردار از رخ لیلا مجنون کُش , نی ام
محمد علی شیر دل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 455
#157
Posted: 7 Mar 2014 14:16
چند روزی است که خاکستری ام
در شبستان غزل بستری ام
طبعم آبستن شعری ست شگفت
در تب لحظه ی بار آوری ام
مثل اینست که دارد کم کم
می دهد گل ،تب نیلوفری ام
بعد از این صاحب تورات و زبور
یا سلیمانی از انگشتری ام
گرچه یک وسوسه شیطانی
می زند طعنه به پیغمبری ام
در خودم نیستم انگار ای عشق
لحظه ای دیو و زمانی پری ام
نه ،چنین نیست!هوایی شده ام
شاعرم ،شاعر لفظ دری ام
ذره ای عشق و صمیمیت را
بفروشند اگر،مشتری ام
باز ای عشق اهورایی من
به کجا می کشی و می بری ام؟
خواب رنگین تو را خواهم دید ؟
آه از این همه خوش باوریم
. . .
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
ارسالها: 130
#158
Posted: 9 Mar 2014 15:43
دیدی ای غمگین تر ازمن بعداز آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم قصه تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت درخزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم چشمه های پرنور چشمت
دل آدما،
شیشه نیست که روی آن ” هــــــا ” کنیم
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی
باید تا تهش پـــــــاش وایســــتی …
ارسالها: 9253
#159
Posted: 15 Mar 2014 13:50
عمــــــــــــــر...
عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
قصه ام آخر شد و این غصه را آخر نیامد
جام مرگ آمد به دستم ، جام می هرگز ندیدم
سال ها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد
مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد
عاشقان روی جانان ، جمله بی نام و نشانند
نامداران را هوای او دمی بر سر نیامد
کاروان عشق رویش صف به صف در انتظارند
با که گویم آخر آن معشوق جان پرور نیامد
مردگان را روح بخشد ، عاشقان را جان ستاند
جاهلان را این چنین عاشق کشی باور نیامد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم