انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 65:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


مرد

Prince
 
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
عشق من عاشقم باش!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈

دل نه اجبار میفهمد نه نصیحت...
آنکه لایق دوست داشتن است را دوست می دارد.
     
  
مرد

 
برﺍﯼ ﺗﻮ
ﻣﯿﻨـﻮﯾﺴﻢ.ﺑﺮﺍﯼ ﺗـﻮ ﮐـﻪ ﻣﻌـﻨﺎﯼ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﻭﺩﺍﻧﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯽ
ﻭ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﮐﻮﻫﻬﺎ ﻗﻬﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ
...ﺩﯾﺪﻥ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺳﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻮﯼ
ﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ.
...ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﻫﺎ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﺗﺮﻡ
     
  
مرد

 
به دنبالت مست و حیـــــران آمدم

سوی عشقت خوش ُخندان آمدم


چه مشتاقُ گریزان از همه کس

به درگــاهت با سر و جان آمدم


سراسیمه،به دور از غصه و غم

شتابان و دست به دامـان آمدم


گرچه گویند فصل عاشق بهاران

در خـــــزان و برگ و باران آمدم


شدم زخمی من به تیر فصل عشق

خود برای لطف و درمـــــــــان آمدم


جمال ملّا ۴/۱/۱۳۹۳
     
  
زن

andishmand
 
یاد داری كه ز من خنده كنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یك عشق محال

نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور
پیكری ملتهب از خواهش سوزان وصال


چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟
دیدگانش همه از شوق درون پر آشوب


لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب


ای بسا در پی آن هدیه كه زیبنده توست
در دل كوچه و بازار شدم سرگردان


عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هدیه كنم
پیكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان


چو در آئینه نگه كردم، دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشید


دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز


بازوان را بگشا تا كه عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
نرخ لبخند پر ازمهر خدا

اندکی صبر اگر پیشه کنی...
درد تنهایی این چلچله را می فهمی....
تو فقط حرف نزن...
خود این ثانیه ها می گویند...
پشت پرچین صدا
همه ی رهگذران در پی هم...
خش خش گام تو را از نفست می چینند....
و در آن سوی اگر خیره شوی
پشت تنهایی اشعار علی
سوز لبهای چروکیده ی این خاطره را می بینی
و به خود می گویی
شوق نوشیدن یک جرعه از این آب حلالست به لبهای اسیر
پس مرا در قفست جای بده
واژه را در نفست پای بده
به صدا..
و همین بغضِ پر از درد
که از سینه ی من می شنوی
و به تنهایی خود بال بده
و اگر رهگذری تشنه در این خانه نشست
از دل چشمه ی اشکت به لبش چای بده
تو در این حنجره با بغض خدا حرف بزن
نرخ لبخند پر از مهر خدا...
اشک سوزان دل عاشق توست...
پس کمی اشک بریز...
و به بالای سرت خیره بمان ...
این خدا نیست که در بازی درد آور اشک...!!!
به دل شب زده ی غرق غمت می خندد ؟؟
با خدا حرف بزن
او همان نقطه ی دوریست
که نزدیک تو را می فهمد...
با خدا حرف بزن.....

علی دهقان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای کاش دلم لنگ نگاه تو نبود!
یا بسته به آن روی چو ماه تو نبود...
در آتش عشق تو نمی سوخت اگر:
چون کودک خام سر به راه تو نبود...
ای یوسف چشم من که کورم کردی!
پیغمبر عشق ، غریب چاه تو نبود
بر پای من است ،جرم اگر عشق تو بود
گفتم که تقصیر و گناه تو نبود...
چشم تو وسوسه ی خوردن سیبی هست...
کاش از روز ازل چشم سیاه تو نبود!
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
پیش بیا ، پیش بیا ، پیشتر
تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر


دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر


از قیصر امین پور
Signature
     
  
مرد

 
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا...

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا...

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا...

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا...
یکی مثل من ...
     
  ویرایش شده توسط: sorna   
زن

 
سوزش دل را نسیم آه می داند که چیست
آه را قیمت دل آگاه می داند که چیست

آتش دل قصه یی پیچیده دارد ای عزیز
شرح آن را ترجمان آه می داند که چیست

روح دنیا خوار را با پرتو ایمان چه کار
راز وجدان را دل آگاه می داند که چیست

رحمتی کن بر دل من کآتش سوزنده نیز
معنی افسردگی را گاه می داند که چیست

شاید ار ناخوش نماید خاک راهت ای سوار
پای عریان قدر خاک راه می داند که چیست

معنی تسلیم را،خودداری از تسلیم یافت
ورنه جذبه ی کهربا را کاه می داند که چیست

این سر شوریده را تاب کلامی نیز نیست
فر تاج خسروی را شاد می داند که چیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
مرد

 
قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود
خار هم کمتر نبود از گل بسا گوهر بود
قرن ما شاعر اگر داشت که
کبوتر با کبوتر باز با باز نبود شعار پرواز
وای بر ما که تصور کردیم عشق را باید کشت
کاش در دل هیچ آرزویی نداشتم
ولی افسوس این نیز خود آرزوییست
     
  
صفحه  صفحه 17 از 65:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA