ارسالها: 24568
#181
Posted: 3 Jan 2015 20:43
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
خیال می کنم امشب که شهر خاموش است
و فصل زمزمه های نگفته در گوش است
دوباره ساکن یک کوچه شعر خواهی شد:
صدای پـچ پـچ باران که تنگِ آغوش است...
همیشه مبهم و سردی و سایه هایم گیـــج
دوباره بارش ِ بی تو، و باد تن پوش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2890
#182
Posted: 3 Jan 2015 20:52
هــــــــیــــــس
اگـــــــه مـــــــال مـــنــی
اجـــــازتـــم دســـت مــنـــه
هـــمــه چـــیــزتــم مــال مـــنــه
پــس چــروک پـــیــشـونـیـتــم مــال مـنـــه
تــنها جــایـی کـه بـهـت اجازه میـدم نـاراحـت شــی
زیـــر تــابــوت مــنــه
پــس فــقــط بــرام بـخــنــد!!
دل میبری و روی نهان میــــکنی چرا؟
خود میکشی مرا و فغان میکنی چرا؟
گــــر در کمین کشتن عشاق نیستی
تیر کـــرشمه را به کمان میکنی چرا؟
گـــر درخیال مرهم دلهای خسته ای
آن تار طره مشک فشان میکنی چرا؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 2890
#183
Posted: 3 Jan 2015 20:53
پـشت پـنـجـره
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 2890
#184
Posted: 3 Jan 2015 20:55
وقتی که تو نيستی
وقتی که تو نيستی
من حزن هزار آسمان بی اردیبهشت را
گريه میکنم ..
فنجانی قهوه در سايههای پسين ،
عاشقشدن در دیماه ،
مردن به وقت شهريور
وقتی که تو نيستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لایلای مادرانهی ترا میطلبند ..
درها بسته و کوچهها مغمومند ..
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گريست ؟
سفر بنام تو، خانه
خانه بنام تو، سينه
سينه بنام تو، رگبار ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 24568
#186
Posted: 5 Jan 2015 02:45
در این شبانه ها بزن بت مرا خراب کن و چشمه های شرک را درون دل، سراب کن
بیا و تا حوالی شکسته بیت های من
غزل نفس بکش مرا به رنگ شعر ناب کن
درون خاک های تن هوای توست می وزد
بیا دو دست عشق را دوباره بوتراب کن
کجای شهر روزنی بدزدم از خیال " تو " ؟
که سال هاست گفته ای مرا شما خطاب کن
آهای جوی مولیان آهای بوی آسمان
بخوان و خشکسالی مرا دوباره آب کن
اگرچه بی تو چشم هم چراغ تار شد ولی
تو باز با نگاه ِ تر ، مرا اسیر خواب کن
هوای جام کرده تا درخت تاک سبز من،
مرا خمار کن، بچین و خمره ی شراب کن
بهشت بی تو خواب دردناک یک زن است
مرا جهنمی کن و شب مرا عذاب کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2890
#187
Posted: 9 Jan 2015 22:34
عجب صبری خدا دارد ...
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
که در همسایۀ صدها گرسنه ،
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعرۀ مستانه را خاموش آندم
بر لب ِ پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحۀ صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
به عرش کبریائی
با همه صبر خدائی
تا که می دیدم عزیز نا بجائی
ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم ؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای
همه زشتیه این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 24568
#188
Posted: 12 Jan 2015 02:36
شبیه گل در مرداب های بی تغییر
شبیه بستر در خواب های بی تعبیر
شبیه گم شدن در پارک ها بی مادر
و پیچ خوردن در تاب های بی زنجیر
شبیه خاکی با دانه های مرده شدم
که خاک بر سر این آب های بی تدبیر
شبیه دلخوشی بین واقعیت و وهم
خیال ها ، این گرداب های بی تاثیر
سقوط قطره ای از ابرهای بی باران
صعود ابری از آب های بی تبخیر
***
شبیه چیست جهان وقتی از تو بی خبرم؟
شبیه توده ای از خواب های بی تعبیر
ببین که خشک شد این باغ های بی انگور
ببین که زهر شد این ناب های بی تخمیر
" دریده شد گلوی نی نوازان عشق نواز"
و سوخت در دل نی لابه های بی تحریر
قلم گرفته به دندان که از تو بنویسم
دهان ماهی و قلاب های بی تقصیر
تویی که گم شده ای پشت بازی کلمات
شبیه رمزی در باب های بی تفسیر
تویی که رفتی از عکس های بی دیوار
ظهور کردی در قاب های بی تصویر
" صالح سجادی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1131
#189
Posted: 12 Jan 2015 03:11
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار !
بر ماسه ها نوشتی :
ای هم زبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به باد بسپار!
خیزاب تیزبالی
ناز و نیاز ما را
می شست پاک می کرد!
بر باد رفتنی را
می برد خاک می کرد!
دریا ترانه خوان مست
سر برکرانه می زد.
و آن آتش نهفته
در ما زبانه می زد!
"فریدون مشیری"
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 24568
#190
Posted: 15 Jan 2015 03:25
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب ...
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand