ارسالها: 2890
#201
Posted: 25 Jan 2015 03:02
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 2890
#202
Posted: 25 Jan 2015 23:30
بايد کــه لهجـــه کهنـم را عــوض کنم
اين حرف مانده در دهنم را عوض کنم
يک صبـــح تازه را بسرايم از آفتاب
شمع قديم سوختنم را عوض کنم
دارم ميـان مقبره ها راه مـی روم
شايد هوای زيستنم را عوض کنم
بردار زخــم های مرا مرهمی بيار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بميرم از اين سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من کـــه هنوز خسته باران ديشبم
فرصت بده که پيرهنم را عوض کن
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 24568
#203
Posted: 31 Jan 2015 01:47
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست
با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست
هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست
هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست
پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست
دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست
من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست
تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست
تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1131
#204
Posted: 31 Jan 2015 02:59
گفت: آنجا چشمه ی خورشیدهاست
آسمان ها روشن از نور و صفاست
موج اقیانوس جوشان فضاست
باز من گفتم که بالا تر کجاست؟
گفت: بالاتر جهانی دیگرست
عالمی کز عالم خاکی جداست
پهن دشت آسمان بی انتهاست
باز من گفتم که بالاتر کجاست؟
گفت: بالاتر از آنجا راه نیست
زانکه آنجا بارگاه کبریاست
آخرین معراج ما عرش خداست
باز من گفتم که بالاتر کجاست؟
لحظه ای در دیدگانم خیره شد
گفت: این اندیشه ها بس نارساست
گفتمش از دید شاعر کن نگاه
تا نپنداری که گفتاری خطاست
دورتر از چشمه ی خورشید ها
برتر از این عالم بی انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه ی پرواز مرغ فکر ماست.
فریدون مشیری
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 115
#206
Posted: 2 Feb 2015 12:10
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم----وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست----گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق----جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند----طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
ویرایش شده توسط: korosh_kz
ارسالها: 2890
#207
Posted: 2 Feb 2015 12:32
گاه نزدیکی به من گه گاه قدری دورتر
می شوی مثل خودم یک دنده و مغرور تر
آه .. از آن لحظه ای که بی تفاوت ردشوی
زیر چشمی با نگاهت می شوم محصورتر
یا کــه رفتار مرا زیـــر نظر خواهی گرفت
تا که حلاجی کنی در ذهن خود منصورتر
برخلاف میل خود در باغ چرخی می زنی
خوشه هــای تاک مان این روزها انگورتر
هی گره روی گره ننداز من کم طاقتم
بین طاق ابـــروانت می شوم من کورتر
مثل یک پازل که قدری مانده تاجورش کنی
بیـــن آدم ها فقـــط من با تو هستم جورتر
خوش به حال شاعرشعری که در وصف تو گفت:
بین اصحاب هنـــر او می شود مشهــور تر
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#208
Posted: 2 Feb 2015 15:58
آرام کسی رد شده اما ضربانش
باید بنویسم غزلـی تا هیجانش...
عطر خوش نعنــای تــــو در حلـقهای از دود
سرگیجهی این شهر، من و نقش جهانش
آواز بیاتی و چه خوب است که یک شب
عریــــان بشوی در وسط جامـــه درانش
از روی لب توست کــه در حاشیهی قم
هی شعبه زده حاجحسین و پسرانش
این شعـــر فقــط تاب و تب رد شدنت بـــود
چیزی که عیان است چه حاجت به بیانش
دنبالهی موهای تو بر صفحهی کاغذ
آرام کســی رد شده امـا ضربانش ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 2890
#209
Posted: 3 Feb 2015 23:02
بــــه دنبالت ندیدی سایـــهی مردی پشیمان را ؟
کسی که میشناسد لهجهی سنگین باران را ؟
پس از تو زردیام را سیلی هر دست قرمز کرد
چه ارزان میفروشم سیبهای سرخ لبنان را!...
دلم دریاست بی تو کوسهها در من کمین کردند
کشانده بوی خــــون این وحشیان تیــز دندان را
پس از تـــو عطر لاهیـــجانی صد قـــــوری چینــــی
پس از تو چای مهمان کردهام هر حجله شیطان را
بیــــا و فـــــرض کن پیـــراهنت را بــــاد با خـود برد
که رسوا کرد یوسف شهر کنعان را ... تو تهران را
دوسیبی پرتقالی طعم لیمو میدهی گاهی
بیا و چاق کن با طعـــم تنباکویــــیات جان را
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 1131
#210
Posted: 4 Feb 2015 02:11
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده كشید
به كف و ماسه كه نایاب ترین مرجان ها
تپش تب زده ی نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من كه حتی پی پژواك خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...