ارسالها: 24568
#212
Posted: 9 Feb 2015 21:31
انگار سال هاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای
انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای
با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من
لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای...
در این حریم_ امن بمان و خدای باش...
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای ...
لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است
با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای...
از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای ...
شهزاده می شوی و می آیی و می بَری
همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای...
در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم
این قلعه های امن که بر من کشیده ای
پیغمبری ... خدای منی ... شاهزاده ای ...
حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای ...
ایلناز حقوقی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#213
Posted: 11 Feb 2015 20:32
در شعر من چرخی بزن ای هد هد دیوانه ام
یاری کن اینک قلب را ای مستی بی باد ه ام
ما را به دریای جنون گه می کشی گه میروی
با من نکن ای جان من ! تو شمع ومن پروانه ام
در وادی بی صبر خویش هم تاز من زین مرگ باش
افسرده تر از من نگو ،دیدی ولی زندانی ام!
آخر شبی از درد خویش فکری کنم بر مرگ خویش!
خود را می آویزم به دار درمانده و شیدایی ام!
رفتی فلک بر کار خویش از یاد بردی یار خویش
دستی به دل داری و من ابری به دل بارنی ام
همصحبت دیوان شدی ای وای بر دنیای خویش
مردی کن و ما را ببخش همصحبتی پنهانی ام!
با ما نکردی تو جفا کشتی مرا تو در خفا
زین رسم را با خود ببر من زاده ی تنهایی ام!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1131
#214
Posted: 17 Feb 2015 14:14
من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می کند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجور
من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم
یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد می کند بدجور
جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می بازیم
پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می کند بد جور
مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را
بس که حوا هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجور
هرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجور
تو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم یکریز
بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می کند بدجور
بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران
راه دور و درازی آمده ام، سفرم درد می کند بد جور
برسان قرص بوسه - اورژانسی - قرص یک ور سفید و یک ور سرخ
برسان نشئه ای ز لب هایت، که سرم درد می کند بدجور!
مرتضی خدایگان
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 103
#215
Posted: 18 Feb 2015 17:58
عشق این آتش گرمی که بپا کردی نیست
اینکه یک شهر بدنبال خود آوردی نیست
عشق موجود عجیبی است که در عصر شما
صید افتاده به دامی است که برگردی نیست
بی سبب نیست به اندازه انگشت دو دست
بین بازارچه شهر شما مردی نیست
فکر تنهایی عشاق کمر می شکند
بین یک جمع فراموش شدن دردی نیست
پرده بردار از این چهره ی آدم برفی
پشت این خنده معصوم بجز سردی نیست
سیب در دست من افتاد که ثابت بشود
عشق جز جاذبه مردی و نامردی نیست
مهم نيست در عشق به وصال برسي
مهم اين است که لياقت تجربه کردن
يک عشق پاک را داشته باشي
ارسالها: 24568
#216
Posted: 18 Feb 2015 18:05
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی ست وقتی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هربار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبکسار مرا بذار و بگذر
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسید ماه بلندم
اندوه بزرگ یست چه باشی چه نباشی
کجاست کاهن دربار ؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات ، قند ساییدم
که روز تاجگذاری ام تخت و تاجم رفت
که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم
چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم
تو سرزمین منی ! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تنِ تو کرده اند تبعیدم
دلم به دست تو افتاد ، زود دانستم
دل تو پیش کسی بود ، دیر فهمیدم
تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم ؟
در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست ؟
سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 103
#217
Posted: 18 Feb 2015 18:11
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراکنده رندان جهانم
در دهنه بازیگری کهنه دنیا
عشق است قمار و من بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقم
بازنده ترین هست در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به کامم
دل سوخت ،تن سوخت،من ماندم و نامم
عمریست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و بگذشته مجازات
مرگست مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم ،با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
من دربدر عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراکنده رندان جهانم
مهم نيست در عشق به وصال برسي
مهم اين است که لياقت تجربه کردن
يک عشق پاک را داشته باشي
ارسالها: 14491
#218
Posted: 20 Feb 2015 10:42
خاک بودم آب گشتمگل شدم
عالمی گل کردم آخر دل شدم
غیرت حسن اقتضای شرم داشت
لیلی بیپردهٔ محمل شدم
تشنه کام من بودم زین محیط
خاک مالیدم به لب ساحل شدم
جوهر تیغش پر طاووس داشت
رنگها گل کرد تا بسمل شدم
نغمهها دارد مقامات ظهور
او غنا ورزید و من سایل شدم
بس که کردم عقدهٔ اوهام جمع
خوشهٔ این کشت بیحاصل شدم
در من و او غیر حق چیزی نبود
فرقی اندیشیدم و باطل شدم
همچو اشکم لغزشی آمد به پیش
گام اول محرم منزل شدم
ناخن تدبیر پیدا کرد وهم
بیدل اکنون عقدهٔ مشکل شدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 1131
#219
Posted: 20 Feb 2015 12:30
خواب دیدم که تو رفتی عشق بی مادر شد
جـــاده با جـای دو تا پای تـــو همبستر شد
بختک افتاد به جانم کمر بخت شکست
حال آشفتــه ام از جن زده ها بدتـر شد
دستم از دست تو کوتاه شد آواره شدم
هر نفس بــی تو برای من عذاب آور شد
خنده خشکید خط افتاد به پیشانی شعر
خانه خاموش شد و خاطره ها خنجر شد
بی صدا نعره زدم بال و پر پنجــره ریخت
کوچه از فاجعه ی کوچ تو خاکستر شد
دیـــر از خـــواب پریدم تـــو نبودی بانو
بغض باران ترکید و چشمهایم تر شد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 103
#220
Posted: 21 Feb 2015 00:40
نیاز مند لبت جان بوسه خواه من است
نگاه کن به نیازی که در نگاه من است
ز دیده پرتو عشق ار برون زند چه کنم
دلی چو اینه دارم همین گناه من است
بماند آن که به امید راه توشه رود
منم که ذوق جمال تو زاد راه من است
ز سوز سینه ی صاحبدلان مگردان روی
که روشنایی ایینه ات ز آه من است
مرا به مجلس کورام که کرد اینه دار
شکست کار من از عقل روسیاه من است
ز نیش مار چه نالم چو دست بردم پیش
خلاف طینت او نیست، اشتباه من است
گرفت دست دل خون فشان و خندان گفت
خراب غارت عشق است و دادخواه من است
به زیر سایه ی زلف تو آمده ست دلم
به غم بگوی که این خسته در پناه من است
ز حسن پرس که در روی تو به سایه چه گفت
جلال شعر تو هم جلوه ای ز جاه من است
مهم نيست در عشق به وصال برسي
مهم اين است که لياقت تجربه کردن
يک عشق پاک را داشته باشي