ارسالها: 62
#251
Posted: 20 Jun 2015 01:55
بده به دست من این بار بیستون ها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنون ها را
بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستون ها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسازی از دل مردم کلکسیون ها را
منم که گاه به ترکِ تو سخت مجبورم
تویی که دوری تو شیشه کرده خون ها را
میان جاده بدون تو خوب می فهمم
نوشته های غم انگیز کامیون ها را!
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه ندارد
ارسالها: 14491
#252
Posted: 25 Jun 2015 11:30
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست
آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست
چون توانم که سر آرم به دم ساز که ساز
همه از سر کندم باز که دمسازم نیست
مطربم گو به سلامت برو و ساز ببر
که به سر شوری از آن سلمک و شهنازم نیست
ساز اگر دم زنم از آتش من می سوزد
گو بسوزد که غم سوختن سازم نیست
ای که گاهت سر ناز است و گهی روی نیاز
من همان روی نیازم که سرنازم نیست
دم بنای غم خود زن که نوایی داند
من دگر ساز دل قافیه پردازم نیست
آخر آن دقت و مشقم به خط عشق گذشت
حالیا حال و مجال قلم اندازم نیست
شاخص فقرم و چندان متمایز از خلق
که کسی منکر شخصیت ممتازم نیست
به حریمی زده ام پای سریر عزّت
کز فلک داعیه ی حرمت و اعزازم نیست
آهم آیینه ی دل گاه مکدّر سازد
به گمانی که دگر شاهد طنّازم نیست
در کتابی که منم اول و آخر مطلب
من سرانجام نگیرم که سرآغازم نیست
شهریارم بهر اسبی که بگردانم پای
گرچه شمشیر مصاف و صف سربازم نیست
لیکن از فتنه ی عشق تو عنان می پیچم
که دگر توسن طبع تتری تازم نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#253
Posted: 26 Jun 2015 20:04
حیف موهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد
جز من و تو کسی که اینجا نیست بگذار آسمان نفس بکشد!
اهل سیگار نیستم اما بگذار این مسافر خسته
نخ پیراهن ترا گاهی بعد چای، از سر هوس بکشد !!
و خدا در مدار لبهایت ، خال را آفرید چون می خواست
مرز دنیای کوچک من را ،کمتر از دانه عدس بکشد
دهن فکرم از تو آب افتاد مثل لیموی ترش می مانی
کاش نقاشی ترا از نو ، بار دیگر خدا ملس بکشد
"این دغل دوستان که می بینی" ،عاشقت نیستند، می ترسم
دست این روزگار عاشق کش ، گِرد شیرینی ات مگس بکشد
ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است
نفس آخر مرا دم مرگ بگذارید همنفس بکشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#254
Posted: 30 Jun 2015 20:49
هرشب که آغوشم مکدر شد ؛ از درد های مزمن بیکار
له می شدم اما نمی دیدی ؛ درد مرا بر شانه ی دیوار
حک میکنی ذهن مرا در خود ؛ تا باز هم با من بیامیزی
حسی شبیه من نداری ؛ نه ! در عشق رعشه می زنی هربار
زل می زنم .. زل می زنی بر من ؛ توی اتاقی که شبش خواب است
با سایه ام تا صبح می خوابم ؛ با سایه ایی شکل تو بالاجبار
برگردنم هی بوسه خواهی زد ؛ سر می روم از زندگی هر شب
حسِ علاقه عادت من بود .. این بوسه را در خاطرت بسپار
تردید دارم دوستت دارم ! بالا بیاور عشق را تف کن ...
فردای پاکم را نمی خواهم .. من خسته م از روزه ی شک دار
از شعرهایم سخت بیزاری ، از حرفهایت سخت دلگیرم ...
این اعتماد لعنتی مرده است ؛ با یک نگاه مرده ی بیمار
زن بودنم حس قشنگی نیست .. زن بودنم یعنی هجوم درد
از دست هایت دور خواهم شد، از دستهای خسته ی تب دار
دارد نگاهت می کند یک زن ؛ دارد نگاهم می کند مردی ..
گم میشوم در رفتنت از دور ؛ در طعم تلخ پاکتی سیگار
من مست در این آسمان گیج ؛ یک مشت قرص مزمن بیکار
می ترسم از این روزگار مست ؛ می ترسم از آغاز یک تکرار
بن بست هایت را نخواهی برد .. می پیچم از دردی درون خود
هی مشت می کوبم به این دیوار ...
هی مُـشت می کــــــوبم به این
دیـــــــــوار ...
***بهار حق شناس***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#255
Posted: 9 Jul 2015 16:19
بیا،
بر سر رنگ ها
نجنگیم
آبی
یا
سفید
در،
اگر
تو بازش کنی
رخنه یی است
در دیوارهای سنگ و پیشانی
همسایه،
سنگ می اندازد
و گیلاسها
در حوض خالی
می افتند
سنگ ها
خواب کودک را
به هم می زنند
کبوتر را
می پرانند
امــــــــــــــا،
سرانجام
فرو
می
افتند
ساعت
از صدای هیچ زنگی
نمی هراسد
و عشق
با سوت هیچ پاسبانی
توقف نمی کند
پایمال آفتاب
در خیابان
و سنگسار چراغ در کوچه
برق چشم های ما را ،
خاموش نخواهد کرد
من
که با تکه ای از آسمان
در دست
می رسم
و تو
که با گل یاسی
بر سینه
در می گشایی
شب
در قرق سگ هاست
با این همه
تاکهای ما
در تاریکی نیز
رو به انگور
می خزند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#256
Posted: 15 Jul 2015 21:24
دکلمه و شعری فوق العاده زیبا از استاد علیرضا آذر به نام "هم مرگ"
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن...لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست...بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم...لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم...مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد...دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی...بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست...یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند...پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود...تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
اِی شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو...دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست...این شعرِ پُر از داغِ تو آتش زدنی ست
اَبیاتِ روانی شده را دور بریز...این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند...این زخمِ سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچه ها چیست،رهایم بکنید...مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود...بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد...شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک...اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم...باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم...با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند...مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند...در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند...گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند...مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند...در صحنِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد...بانوی هنر،هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است...یک تو،وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید...ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم،بروید...مالِ خودتان دار و ندارم،بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند...مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم...آماده کنید جوخه را،می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز...مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشمِ تو افتاد شکست...مرد است ولی خانه ات آباد،شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود...لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم...باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد...دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد...صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند...داود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد...آرایش تصویر به هم می ریزد
اِی روح مرا تا به کجا می بری ام...دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم...با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند...بر زیر و بمِ باغ،قلم می گیرند
این پنجره تصویرِ خیالی دارد...در خانه ی من مرگ تَوالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست...آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام...آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند...دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم...من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند...مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشمِ سیاهت شده ام...بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم...از کوچه ی ما می گذری می میرم
سوسو بزنی،این شهر چراغان شده است...چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای...حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی...گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کُشتی...بانوی شکار،اشتباهی کُشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری...من جان دهم آهسته،تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند...جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفیِ دنیاست عزیز...این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم...با هر کسِ همنامِ تو درگیر شدم
اِی تُف به جهانِ تا ابد غم بودن...اِی مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوشِ شما...اِی ننگ بر و مرگ بر آغوشِ شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است...لعنت به تَنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم...با پای خودم می روم این بار گلم
دانلود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#257
Posted: 21 Jul 2015 17:17
گفته بودم بى تو ميميرم ولى اين بار نه...
گفته بودى عاشقــم هستى ولى انگار نه...!!
تا که پابندت شدم از خويشتن راندى مرا...
دوست دارم همدمت باشم ولى سربار نه...!!
دلفروشى ميکنى گويا گمان کردى که باز...
با غرورم ميخرم آن را در اين بازار؛ نه...!!
قصـد رفتن کرده اى تا باز هم گويــم بمان...
بار ديگر مى کنم خواهش ولى اصرار نه...!!
گه مرا پـــس ميزنــى گه باز پيـــشم ميکشـــى
آنچه دستت داده ام نامش "دل" است، افسار نه...!!
ميروى اما خودت هم خوب ميدانى عزيز...
ميکنى گاهــــى فراموشم ولى ؛ انکار نه...!!
سخت ميگيرى به من ؛ با اين همه از دست تو...
ميشوم دلگير شايد نازنين...اما بدان ؛ بيزار نه...!!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 24568
#258
Posted: 22 Jul 2015 20:48
"سنت و مدرنیته "
من دختر شیرین سخن دوره قاجار
تو پست مدرنی و مضامین دل آزار
من اهل دل و چای هل و لعل نگارم
تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار
من فلسفه عشقم و اشراقی محضم
تو عقلگرا ، چون رنه و نیچه و ادگار
من پنجره ای رو به غزل ... خواجه شیراز
تو سخت ، پر از خشتی و مانند یه دیوار
با این همه عاشق شده ام دست خودم نیست
من دختر شیرین سخن دوره قاجار
" زهرا اقبالی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 6368
#259
Posted: 12 Aug 2015 12:56
و همان طــور که دردم به خودم مربوط است،
شیطنت های دلم هم به خودم مربوط است !
گله کم کن که چرا از همه ی شهر تو را ...
«آرزویم» که مسلّم به خودم مربوط است !
گفته بودند که عشق است و غمش سوزان است
برود غم به جهنّم ! به خودم مربوط است !
دوست دارم که ازین بغض بمیرم اما....
پیشت هرگز نزنم دم ، به خودم مربوط است !
می نشینم شبُ در فکر تو تا اول صبح
می چکم خاطره، نم نم، به خودم مربوط است !
دوستت دارم و این دست خودم نیست ولی
بهتر آن است بگویم : به خودم مربوط است !
دوستت دارم بی آنکه بپرسم : که تو چه ؟
عاشقی کردن مبهم ! به خودم مربوط است !
این مهم نیست تو ُ بقیه چه می اندیشید
دوستت دارم و آن هم به خودم مربوط است..!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 24568
#260
Posted: 12 Aug 2015 13:44
مثل همیشه دیدنت را دوست دارم
با اشتها بوسیدنت را دوست دارم
از عشق تو من عقد دائم می نویسم
با بوسه امضا کردنت را دوست دارم
وقتی صدای ساز من لبریز عشق است
شور مهستی خواندنت را دوست دارم
هر روز رنگ جامه ات زیبا ترین است
رنگین کمان پوشیدنت را دوست دارم
داری به یغما میبری تاریخ من را
تقویم عاشق بودنت را دوست دارم
باران ببارد یا جهانم برف باشد
با من پیاده رفتنت را دوست دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand