ارسالها: 2890
#261
Posted: 20 Aug 2015 21:38
∴ با دنیا مدارا کن ∴
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
回回回
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به « آه عشق » کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن ! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 455
#262
Posted: 22 Aug 2015 11:19
برايم بمان . . .
برایم بمان ای سکوت شکسته
برایم بمان ای نوید خجسته
برایم بمان ای که با بودن تو
همه درد و غم از وجودم گسسته
برایم بمان کز دو خورشید چشمت
به گنج وجودم نگاهت نشسته
برایم بمان چون ز عطر حضورت
به شادی وجودم دلی تازه بسته
برایم بمان چون تو هستی كنارم
دل از دست غمها به لطف تو رسته
برایم بمان نوش داروی دردم
تویی مرحم غم به این جان خسته . . .
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
ویرایش شده توسط: Farhadxxl
ارسالها: 24568
#263
Posted: 24 Aug 2015 20:19
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#264
Posted: 31 Aug 2015 14:56
کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من ، منظره خوب ، تماشا دارد
ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وادارد
راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزیست
که به اندازه صد فلسفه معنا دارد
گوش کن خواسته ام خواهش بیجایی نیست
اگر آیینه دستت بشوم ، جا دارد
چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعی این دهکده یک دهکده رسوا دارد
کوزه بر دوش سوی چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد
در تو یک وسوسه مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد
عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی ست که افسوس و دریغا دارد
بی قرار آمدن ، آشفتن و آرام شدن
حس گنگی ست که من دارم و دریا دارد
یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش
دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد
" محمد سلمانی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2890
#265
Posted: 31 Aug 2015 20:43
※ میتــرســــــــــــــــــم ... ※
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش !!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت !
▐░▐░▐░▐░▐░▐░▐░▐
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 24568
#266
Posted: 4 Sep 2015 09:55
چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست
بازوانت تکیه گاهم بود و نیست ...
دل به درگاه تو روی آورده بود
عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
خاک پایت سرمه ی چشمان من
چشم تو سوی نگاهم بود و نیست
کوچه گرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
برق چشمانت شرر می زد به دل
شمع شب های سیاهم بود و نیست
لا ابالی بودم و مسحور عشق
مستی ام تنها گناهم بود و نیست
باز گرد ای ماه پنهان در خسوف
سایه ای دیده به راهم بود و نیست ..
{ زهره طغیانی }
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#270
Posted: 12 Sep 2015 13:56
بیرون کشیدی از در و بر بام می بری
آرام جلوه کردی و آرام می بری
این از هنرنمایی چشم سیاه توست
بی دام صید ربودی و بادام می بری
تا قبله را عوض نکنی چشم را ببند
با این حرام رونق اسلام می بری
چشمانت آرزوی ریاضت شان شده
غوغاست هر کجا که تو بادام می بری
گاهی ابوسعید ابوالخیر می شوی
گاهی مرا حوالی بسطام می بری
پر می زنی ، به منطق عطار می کشی
می می شوی ، به خلسه خیام می بری
تا بوده راه و رسم تو این گونه بوده است
آرام دل گرفتی و آرام می بری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند