انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 28 از 65:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب



 
این جهان فنجان
زندگی چون چایی

عشق چون حبه قند
که اگر حل نشود در دل چایی

زندگی تلخ شود
و اگر حل شود اندر دل چایی

زندگی شیرین است
و اگر لعل لعبت بر لب فنجان برسد

لب تو قند شود،
وان زمان است که فنجان در دست همه زندگی را می نوشی
     
  
زن

andishmand
 
غزل هایت دوباره لحن باران در خودش دارد
دلت یک گله آهوی پریشان در خودش دارد

مداد قرمز جا مانده در دنیای دیروزت
غم دلتنگی صدها دبستان در خودش دارد

در این دنیا کسی حال تو را دیگر نمی فهمد
فقط دستان این مردم غم نان در خودش دارد

گرفتی روی دوشت میبری اردیبهشتت را
کجا وقتی بهارت هم زمستان در خودش دارد

بخز در لاکت از این مردم صد رنگ دوری کن
که هر رنگش هزاران زخم پنهان در خودش دارد

درون کوچه باغی از غزل همواره جاری باش
در این شهری که هر دل صد خیابان در خودش دارد


" هادی نژاد هاشمی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
جنگل ثمـــر نداشت ، تبـــــر اختراع شد

شيطان خبر نداشت، بشر اختراع شد !

«هابيل» ها مزاحم « قابيل» می شدند

افسانه ی« حقـــوق بشر» اختراع شد !

مـردم خيال فخـــر فروشــــی نداشتند

شيـئی شبـيه سكه ی زر اختراع شد

فكر جنايت از سر آدم نمی گذشت

تا اينكه تيغ و تير و سپر اختراع شد

با خواهش جمـــاعـت علاف اهـــل دل

چيزي به نام شعر و هنر اختراع شد !

اينگونه شد كـــه مخترع ازخيـــر ما گذشت

اينگونه شدكه حضرت ِ «شر» اختراع شد !

دنيابه كام بود و ... حقيقت؟مورخان !

ما را خبـــــر كنيد؛ اگر اختـراع شد !!

علی اکبر یاغی تبار
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
خداوندا مرا این بار ارضا می کنی یا نه ؟!

بگو قلب مرا آغوش دریا می کنی یا نه ؟!



هوس کردم که با تریاک و بنگ و باده بنشینم

دوباره سور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟!



ببین! من یوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک

مرا مهمان آغوش زلیخا می کنی یا نه ؟!



مرا ای اوّلین و آخرین زنجیر شوریدن

رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟!



رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن

ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنی یا نه ؟!



خدایا حاجتی دارم که باید مطمئن باشم

تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟!



مرا از ننگ آدم بودن و بیهوده فرسودن

امید آخرین من! مبرّا می کنی یا نه ؟!



برای آخرین پرسش، و حتّی آخرین تهدید

قیامت را بگو مردانه برپا می کنی یا نه ؟!

علی اکبر یاغی تبار
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
زن

andishmand
 



تو ریختــــی عسل ناب را بـــه کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها

و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هـــم کــــــه نشستند آلبالوها_

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خنده ی خلخــالها، النگــــــــوها

و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رهـــــا شدند در آرامش تنت قــــــــوها

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطـــره دارند از تو جاشــــوها

تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مـرا قطــــره قطـــــــره زالـــــوهــا

«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فــــرش هـــــا و جارو ها»

شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش
که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟


مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز
مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر
طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است


تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"
لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
صحنه ( علیرضا آذر )

لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد
آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده اول بود
هرکس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند
من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند
یا کنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو
دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو
بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست
آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خود مادر بود
تنها خطر ممکن اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن
یک هستی سردستی در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا مشغول خودم بودم
هر طور دلم میخواست آینده جلو می رفت
هر شعبده ای دستش رو میشد و لو می رفت
صد مرتبه می کشتند یک بار نمی مردم
حالم که به هم میریخت جز حرص نمی خوردم
آینده ی خیلی دور ماضیِ بعیدی بود
پشت در آرامش طوفان شدیدی بود
آن خاطره های خشک در متن عطش مانده
آن نیمه ی پر رنگم در کودکیش مانده
اما من امروزی کابوس پر از خواب است
تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه اندوهم اندازه دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش در شعر مبسر نیست
یک چشم پر از اشک و چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم آینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن
ای بغض پر از عصیان این بار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست
عادت به خودم دارم افسردگی م عادی ست
پس عشق به حرف آمد ساعت دهنش را بست
تقویم به دست خویش بند کفنش را بست
او مرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد
حوای هزاران سیب قصد منِ آدم کرد
لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد
آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده اول بود
تنها سر من بین این ولوله پایین است
با من همه غمگینند تا طالع من این است
در پیچ و خم گله یک بار تو را دبدم
بین دو خیابان گرگ هی چشم چرانیدم
محض دو قدم با تو از مدرسه در رفتم
چشمت به عروسک بود تا جیب پدر رفتم
این خاصیت عشق است باید بلدت باشم
سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم
هر چند که بی لنگر هر چند که بی فانوس
حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیانوس
کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت
بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم تا همقدمت باشم
تا در طبق تقسیم راضی به کمت باشم
آفت که به جانم زد کشتم همه گندم شد
سهم کم من از سیب نان شب مردم شد
ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی
بین من و دیروزم مغلوبه به پا کردی
حالا پدرم غمگین مادر که خود آزار است
تنهایی بی رحمم زیر سر خودکار است
هر شعر که چاقیدم از وزن خودم کم شد
از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه
از خانه به ویرانه تکرارسلوکم شد
زیر قدمت بانو دل ریخته ام برگرد
از طاق هزاران ماه آویخته ام برگرد
هرچیز بجز اسمت از حافظه ام تف شد
تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد
گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد
خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد
گیجی نخ دوم بستر به زبان امد
هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد
گیجی نخ سوم دل شور برش می داشت
کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد
گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد
روحی که کنارم بود هذیان مصور شد
در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد
اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد
ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست ما جمع مکسر شد
سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت
روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد
فرقی که نخواهد کرد در مردن من
تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد
یک گام دگر مانده در معرض تابوتم
کبریت بکش بانو من بشکه باروتم
هر کس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند
من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند
چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود
ای اطلس خواب آلود این پرده دوم بود
هر چند تو تا بودی خون ریختنی تر بود
از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود
هر چند تو تا بودی هر روز جهنم بود
این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود
هر چند تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و
چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد
هر چند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت
خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت
ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان
ای سقف مخدرها جادوی روانگردان
ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش
آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش
ای گاف گناه ای عشق بانوی بنی عصیان
ای گندم قبل از کِشت ای کودکی شیطان
ای دردسر کشدار ای حادثه ی ممتد
ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد
ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته
بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته
ای آیه ی تنهایی ای سوره مایوسم
هر قدر خدا باشی من دست نمی بوسم
ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش
این دم دم آخر را اینبار به حرفم باش
دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست
این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست
دندان به جگربگذار ته مانده ی من مانده
از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده
دنیا کمکم کرده است از جمع کمم کرده است
بی حاصل و بی مقدار یک صفر پس از اعشار
یک هیچ عذاب آور آینده ی خواب آور
لیوان پر از خالی دلخوش به خوش اقبالی
راضی به اگر، شاید، هر چیز که پیش آید
سرگرم سرابی دور در جبر جهان مجبور
لبخندی اگر پیداست از عقده گشایی هاست
ما هر دو پر از دردیم صدبار غلط کردیم
ما هر دو خطاکاریم سرگیجه ی تکراریم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
دلداده و دلگیرم حیف است نمی میرم
ای مادر دلتنگم دلبازترین تابوت
دروازه ی از ناسوت تا شعشعه ی لاهوت
بعد از تو کسی آمد اشکی به میان انداخت
آن خانم اقیانوس کابوس به جان انداخت
ای پیچ و خم کارون تا بند کمربندت
آبستن از طغیان الوند و دماوندت
جانم به دو دست توست آماده اعجازم
باید من و شعرم را در آب بیاندازم
دردی که به دوشم ماند از کوه سبک تر نیست
این پرده ی آخر بود اما غم آخر نیست
دستان دلم بالاست تسلیم دو خط شعرم
هر آنچه که بودم هیچ، اینبار فقط شعرم
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
زن

 
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم


مهدی اخوان ثالث
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  

 
گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سمــاور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند
سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
     
  
زن

andishmand
 
بی تو دنیای من آبستن ویرانی هاست
شانه هایم گسل درد و پریشانی هاست

بوی پیراهن و چشمان به خون خفته و من....
از غمت کور شدن خصلت کنعانی هاست


زهر خوراندی و از عشق نوشتم چه کنم؟
این بلاکش شدنم رسم خراسانی هاست

عشق یعنی که بباری به گل و سنگ و علف
عاشق محض شدن عادت بارانی هاست


بی تو احساس من از عطر اقاقی خالی ست
عطر تو باعث طغیان غزلخوانی هاست

رفتنت درد عجیبی است که در جانم ریخت
رفتنت عاقبتش بی سروسامانی هاست

پشت کردی به من و پشت به دنیا کردم
این غم انگیزترین معنی حیرانی هاست

باید از این قفس سینه به بیرون بپرم
خودکشی جیغ ترین چاره ی زندانی هاست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 28 از 65:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA