ارسالها: 2890
#281
Posted: 29 Oct 2015 18:10
·● عـــــــروس صبـــــــح ●·
▧▨ - - - ▧▨
·● امشب که در کنار منی، خفته چون عروس ●·
·● زنهـــــــــــار تا دریغ نداری، کــــــنار و بوس ●·
ای شب، بگیر تنگ به بر نوعــــــروس صبح
امشب که تنگ در بر من، خفته این عروس
·● لب بر ندارم از لــــــب شـــیرین شکّــــرش ●·
·● گر بانگ صبـــــــح بشنوم و گر غــریو کوس ●·
یا رب، ببـــــند بر رُخ خورشــــــید، راه صبح
در خواب کن موذن و در خــــاک کن خروس
·● یک امشبی که با مـنی، از راه لطف و مهر ●·
·● جبران شود بقیّه عمــــر، ار بود فســــوس ●·
نارِندَم ار بخواهم کاین شب، ســــحر شود
باشــــــــد اگر به تخــت سلیمانیام جلوس
·● هندی ز هند تا به ســـــر کویت آمده است ●·
·● کی دل دهد به شاهی شیراز و ملک طوس ●·
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 24568
#282
Posted: 30 Oct 2015 15:25
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهستهتر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایهای همهجا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی ؟
رفتی بسوز، اینهمه اتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینهای که در آن ماجرای توست
بیگانهام ز عالم و بیگانهای ز ما
بیچاره آن کسی که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست ؟
این مرغ پر شکستهی محزون، همای توست !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#283
Posted: 23 Nov 2015 21:45
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟
دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟
دوباره کفش های ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟
پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن
خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟
شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟
خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟
خوش آمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟
بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟
اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی
میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟
تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار
گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟
شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :
" بیا از این طرفها باز " نجوا کرده ای هرگز؟
به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را
تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟
کنار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری
دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟
شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد
خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#285
Posted: 2 Dec 2015 22:27
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1264
#286
Posted: 12 Dec 2015 19:02
عاشقان
سرشکسته گذشتند ،
شرم سار ترانه های بی هنگام خویش .
وکوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا .
سربازان
شکسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشریح ،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزه های شان .
تو را چه سود ، فخر به فلک برفروختن
که هر غبار راه ِ لعنت شده نفرین ات می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها به داس سخن گفته ای .
آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه، از رستن تن می زند
چرا که تو،تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی .
فغان! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپیان
باز می آمدند .
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد ،
که مادران سیاه پوش
داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!
( احمد شاملو )
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 6368
#289
Posted: 13 Dec 2015 19:15
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من
با تواَم لعنتیِ خالي از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم
لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی كه به جنگ آمد و افتاد منم
قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن كس كه تو را دید، حسودم یعنی...
نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند....
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#290
Posted: 13 Dec 2015 19:17
هر چه می کوشم که از عشقت بپرهیزد دلم
باز تا غافل شوم سوی تو بگریزد دلم
بارها دیدی که از چشم تو چون افتاد، باز
یک تبسم بود کافی تا به پا خیزد دلم
امر کردی تا فراموشت کنم، گفتم به چشم
لیک با یاد تو نتواند که بستیزد دلم
گیرم اینکه می توان پوشید ازعشق تو چشم
باز هم با یک نگه یکسر فرو ریزد دلم
آن شب از شوق وصالت تا سحر خوابم نبرد
چون دل گنجشک هر دم تندتر میزد دلم
دوستان بیهوده مجنون را نصیحت می کنند
گوشوار پند را هرگز نیاویزد دلم
کی شود آرام از عشق تو این دریای عشق
وه که از دل خیزد این توفان؛ بنامیزد! دلم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...