انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 65:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

 
·● ۝ عـــــــروس صبـــــــح ۝ ●·

▧▨ - - - ▧▨

·● امشب که در کنار منی، خفته چون عروس ●·
·● زنهـــــــــــار تا دریغ نداری، کــــــنار و بوس ●·

ای شب، بگیر تنگ به بر نوعــــــروس صبح
امشب که تنگ در بر من، خفته این عروس


·● لب بر ندارم از لــــــب شـــیرین شکّــــرش ●·
·● گر بانگ صبـــــــح بشنوم و گر غــریو کوس ●·

یا رب، ببـــــند بر رُخ خورشــــــید، راه صبح
در خواب کن موذن و در خــــاک کن خروس


·● یک امشبی که با مـنی، از راه لطف و مهر ●·
·● جبران شود بقیّه عمــــر، ار بود فســــوس ●·

نارِندَم ار بخواهم کاین شب، ســــحر شود
باشــــــــد اگر به تخــت سلیمانی‏ام جلوس


·● هندی ز هند تا به ســـــر کویت آمده است ●·
·● کی دل دهد به شاهی شیراز و ملک طوس ●·
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

andishmand
 

گفتی شتاب رفتن من از برای ‌توست
آهسته‌تر برو که دلم زیر پای توست

با قهر می‌گریزی و گویا که غافلی
آرام سایه‌ای همه‌جا در قفای توست


سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست

چشمت رهم نمی‌دهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

خوش می‌روی به خشم و به ما رو نمی‌کنی
این دیده از قفا به امید وفای توست

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی ؟
رفتی بسوز، این‌همه اتش سزای توست


ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست

بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما
بی‌چاره آن کسی که دلش آشنای توست


بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست ؟
این مرغ پر شکسته‌ی محزون، همای توست !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟

دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟
دوباره کفش های ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟


پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن
خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟

شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟
خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟

خوش آمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟
بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟


اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی
میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟

تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار
گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟


شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :
" بیا از این طرفها باز " نجوا کرده ای هرگز؟

به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را
تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟


کنار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری
دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟

شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد
خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
عزم آن دارم كه امشب مست مست
پايكوبان كوزة دردي به دست

سر به بازار قلندر برنهم
حسب يك ساعت ببازم هرچه هست

تا كي از تزوير باشم رهنماي
تا كي از پندار باشم خودپرست

پردة پندار مي بايد دريد
توبة تزوير مي بايد شکست

وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بود آخر پايبست

ساقيا درده شرابي دلگشاي
هين كه دل برخواست، مي در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زير پاي آريم پست

مشتري را خرقه از سر برکشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست

پس چو عطار از جهت بيرون شويم
بي جهت در رقص آييم از الست
     
  
زن

andishmand
 
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند...


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
عاشقان
سرشکسته گذشتند ،
شرم سار ترانه های بی هنگام خویش .
وکوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا .

سربازان
شکسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشریح ،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزه های شان .

تو را چه سود ، فخر به فلک برفروختن
که هر غبار راه ِ لعنت شده نفرین ات می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها به داس سخن گفته ای .

آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه، از رستن تن می زند
چرا که تو،تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی .

فغان! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپیان
باز می آمدند .

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد ،
که مادران سیاه پوش
داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!


( احمد شاملو )
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  

 
آری آغاز دوست داشتن است

امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد


شعر دیوانه‌ی تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

شب پر از قطره‌های الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای می‌ماند
عطر سکرآور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه‌ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می‌خواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو


آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می‌خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها

بس که لبریزم از تو می‌خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد
     
  

 
مرز جنون

کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها


تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
     
  
زن

 


با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من

با تواَم لعنتیِ خالي از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم

لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن

لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن

باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی كه به جنگ آمد و افتاد منم

قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن كس كه تو را دید، حسودم یعنی...

نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند....

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


هر چه می کوشم که از عشقت بپرهیزد دلم
باز تا غافل شوم سوی تو بگریزد دلم

بارها دیدی که از چشم تو چون افتاد، باز
یک تبسم بود کافی تا به پا خیزد دلم

امر کردی تا فراموشت کنم، گفتم به چشم
لیک با یاد تو نتواند که بستیزد دلم

گیرم اینکه می توان پوشید ازعشق تو چشم
باز هم با یک نگه یکسر فرو ریزد دلم

آن شب از شوق وصالت تا سحر خوابم نبرد
چون دل گنجشک هر دم تندتر میزد دلم

دوستان بیهوده مجنون را نصیحت می کنند
گوشوار پند را هرگز نیاویزد دلم

کی شود آرام از عشق تو این دریای عشق
وه که از دل خیزد این توفان؛ بنامیزد! دلم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 29 از 65:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA