ارسالها: 1264
#291
Posted: 3 Jan 2016 20:39
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
(خیام)
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 531
#292
Posted: 6 Jan 2016 15:18
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم ، او مرده و من سایه اویم
من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
سیمین بهبهانی
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 103
#294
Posted: 13 Jan 2016 15:49
بهار است و دل مست و من در خمــار
بیـــا ساقیـــــــا ساغــــر مـــی بیـــار
از آن می که تا سوی او دیده ام
نگه مست گــردیــده در دیده ام
از آن می که گر عکسش افتد به باغ
کنـــد غنچــــه را گـوهـــر شب چراغ
اگــــر نــــام آن مــــی رود بـر زبان
زبان مست و بی خـود فتد در دهان
به مــرشــد ز جامی کــرم کن شراب
که در وی برقصــد سرش چون حباب
همــه شب به یاد لب آن صنم
لب خود دهم بوسه تا صبحدم
ز شوق لبش بس که بی تاب شد
مهم نيست در عشق به وصال برسي
مهم اين است که لياقت تجربه کردن
يک عشق پاک را داشته باشي
ارسالها: 24568
#297
Posted: 22 Feb 2016 22:04
نگاه می کنم از هر طرف سوار تویی
نشسته یک تنه بر صدر روزگار توئی
هزار لحظه بگذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و دیوانه را قرار توئی
تو را ندارم و دلتنگم و دلم قرص است
که انتهای خوش صبرو انتظار توئی
خزان اگر چه شکسته ست شاخه هامان را
بیا پرستو جان مژده بهار توئی
بخوان بنام گل سرخ ، عاشقانه بخوان
بخوان که سایه و سیمین و شهریار توئی
به رغم ابر سیه جامه روشنایی ست
که آفتاب بلند طلایه دار تویی
به اعتبار تو امید تازه خواهد شد
در این زمانه بی مایه اعتبار تویی
اگر چه بخت به من پشت کرده ست بای نیست
" مرا هزار امید است و هر هزار تویی "
"جویا معروفی"
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#299
Posted: 7 May 2016 21:33
صدا شکست و نفس قفل شد ... نبودی تو
پرنده ی به قفس قفل شد نبودی تو
و از تو دور شد و قول داد برگردد
و در که باز شود مثل باد برگردد
پرنده خط خطی و پیر شد نفهمیدی
و از پرندگی اش سیر شد نفهمیدی
خلاصه روزنه ای بعد سال ها وا شد
کلید این در زنگار بسته پیدا شد
کسی که در غل و زنجیر بود ، من بودم
پرنده ای که زمینگیر بود ، من بودم
پری نمانده ، ولی من پیاده در راهم
ترانه ای که نه ... ته مانده کمی آهم
بگو قرار ملاقاتمان کجا باشد ؟
که هم برا ی من هم برای تو آشنا باشد
خدا کند برسم سربلند برگردم
بگو به سیصد و هشتاد و چند برگردم ؟
"سعیده اصلاحی"
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند