ارسالها: 531
#321
Posted: 4 Sep 2016 13:55
دیوانگی بد نیست
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد
ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود!
دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر، دور ِ تو
برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام!
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#322
Posted: 5 Sep 2016 12:18
بسیار سال ها گذشت تا بفهمم
آن که در خیابان می گرید
از آن که در گورستان می گرید
بسيار غمگین تر است
سال ها گذشت
من ازخيابان های بسيارُ
از گورستان های بسیاری گذر کردم
تا فهميدم
آن که حتی در خلوت خانه ی خویش
نمی تواند بگرید
از همه اندوهناک تر است
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 8967
#323
Posted: 5 Sep 2016 14:20
آغاز نامه هایم ازاین پس به نام توست
چشمم دلم وجود من انگار رام توست
با هرصدای تازه که آمد دلم تپید
باخود دوباره گفتم، حتما پیام توست
هرروز پیش آینه لب غنچه میکنم
این بوسه بوسه بوسه جواب سلام توست
امروز راه رفتن من طور دیگری ست
حس میکنم شبیه به آهنگ گام توست
در من هزار درد نگفته، هزار شعر
لبریز مانده، منتظر یک کلام توست
وقتی تو با منی همه دنیا به کام من...
وقتی که با توام همه دنیا به کام توست
امروز هم پرم بده اما چه فایده؟
من آن کبوترم که فقط جلد بام توست
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#324
Posted: 5 Sep 2016 21:04
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دل شده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#326
Posted: 5 Sep 2016 22:43
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می بوسم
گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو
با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم
ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چرا این قدَر از آمدنت مایوسم؟
این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !
گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را
به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-
بار دیگر می گویم تا یادت نرود
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#327
Posted: 6 Sep 2016 14:33
روزی هزار مرتبه بازنده میشوم
از بازی ظریف تو شرمنده میشوم
اینبار فرق میکند اما به شوق برد
آماده جدال درآینده میشوم
موعود می رسد تو سفیدی ومن سیاه
بر شاه بی شکست تو تازنده میشوم
یک لحظه میخروشم و زورم نمی رسد
با این خیال خام که کوبنده میشومی
باران کیش های تو آغاز می شود
چون مرغ پرشکسته ی سرکنده میشوم
یکجا تمام قدرتم از دست می رود
تا کیش آن وزیر برازنده میشوم
می تازد اسب سرکش عشقت به هر طرف
وقتی که محو آن رخ تابنده میشوم
بی هیچ قلعه های مرا فتح می کنی
در خانه ی سیاه پناهنده میشوم
حالا میان صفحه ی تاریک زندگی
از مهره های سوخته آکنده میشوم
من مات می شوم به همین سادگی وباز
روزی هزار مرتبه بازنده میشوم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#329
Posted: 8 Sep 2016 19:08
♔▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬➰▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬♔
او کوچ نشین بود ، نیامد که بماند ،
رفت و به دلم ، زخم چنان زد که بماند ،
من سخت که دلبسته شدم ، او به گمانم !
وابسته شد اما ، نه در آن حد که بماند ،
می رفت و دل ساده ام آنقدر به خود گفت :
شاید که مردد شده ! شاید که بماند !
دیروز خدا خواست به من عشق ببخشد ،
امروز هم ای کاش ، بخواهد که بماند ،
تکرار همین خاطره ها داغ دلم شد ،
داغی که بماند که بماند که بماند ...
♔▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬➰▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬♔
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 1436
#330
Posted: 9 Sep 2016 10:32
یارم تویی به عالم یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم
زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم
دارم غم تو دایم با جان و دل برابر
زیرا که جز غم تو چیزی دگر ندارم
هر ساعتی فریبم دل را به عشوهٔ تو
گویی که عشوهٔ تو یک یک ز بر ندارم
گفتی که صبر بگزین تا کام دل بیابی
صبر از چنان جمالی نشگفت اگر ندارم
صبرم چگونه باشد از عشق ماهرویی
کاندر زمانه کس را زو دوستر ندارم
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم