ارسالها: 24568
#341
Posted: 8 Oct 2016 20:08
من را به گناهی که "نگاه تو" درآن بود
بردند سر دار و تو انگار نه انگار !
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار!
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار!
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و تو انگار نه انگار!
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من میشوم آزار و تو انگار نه انگار!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#342
Posted: 20 Oct 2016 21:58
فصل پائیز رسید « دلبر شهریوری ام » ،
روی این خشخش ایام ، کجا می بریام؟
فصل بی برگی من را به تماشا بنشین
منکه در حسرت یک بوسه ی نامادریام!
یاد تو می وزد و می خزد آمال کهن ،
چله ی آمدنت ، هجمه ی نا باوری ام !
لای دیوان دلت ، هر غزلت سبز ولی ،
منهمان قطعه خطخورده، خاکستریام!
آه اگر ، بار دگر چاره ی پاییز شوی ،
فارغ از جنت و پیمانه و حور و پری ام
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#345
Posted: 27 Oct 2016 11:42
.باران که میبارد جدایی درد دارد...
دل کندن از یک آشنایی درد دارد ...
هی شعرِ تر در خاطرم می آید اما
آواز هم بی همنوایی درد دارد
وقتی به زندان کسی خو کرده باشی
بال و پرت، روز رهایی درد دارد !
دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی ...
آشفتگی، سر به هوایی درد دارد
تقصیر باران نیست این دیوانگی ها
تنها شدن در هر هوایی درد دارد ...
باید گذشتن را بیاموزم دوباره
هرچند می دانم جدایی درد دارد .
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#346
Posted: 27 Oct 2016 13:37
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را
سرو بگذار که قدی و قیامی دارد
گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را
گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#347
Posted: 8 Nov 2016 16:36
هر که را دور کنی دور و برت می آيد
از محبت چه بلاها به سرت می آيد
بنشينی دم در، کوچه قرق خواهد شد
بروی، جمعيتی پشت سرت می آيد
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آيد
دل به مجنون شدن خويش در آيينه نبند
صبر کن، عاشق ديوانه ترت می آيد
من آشفته به پای تو می افتم اما...
موی آشفته فقط تا کمرت می آيد
خون من ريخت نيفتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آيد
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
يک نفر ضجه زنان پشت سرت می آيد
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#348
Posted: 11 Nov 2016 12:34
خط بکش روی خط خطی هایم
خط بکش روی این زن مرده
خط بکش سرنوشت ویروسی
روی این روزهای افسرده
نامه هایت عجیب غمگین اند
توی خوابم عجیب خوشحالی
من دلم زندگی نمی خواهد
چون تو تعبیر خوب هر خوابی
زن که باشی هجوم تاوانها
نفست را چه سخت می گیرد
ناگهان زنده می شود عشقت
روز و شب های خوب می میرد
قلب من از بلور و از نور است
خالی از کینه ، خسته از محنت
واقعا" زندگی چه بی معناست
که پر از درد باشد و نفرت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 1460
#349
Posted: 11 Nov 2016 13:12
جام جم
یک شب خیال راحت و یک خوابم آرزوست
روزی رهایی ازدل گردابم
آرزوست
جمشید را بگو زجامت شکسته
است
یک جام جم که پر ز می نابم
آرزوست
نا مردمی بس است من از جنگ
خسته ام
صلحی میان رستم و سهرابم
آرزوست
از این حصار تیره ی شبگون دلم
گرفت
یک پنجره به وسعت مهتابم
آرزوست
خار و خزف که لاف زدردانگی
زنند
مردانگی و گوهر نایابم
آرزوست
این چه عدالتیست که بیداد
میکند
من عادلی چو کشته ی محرابم
آرزوست
هرگز مپرس زین که شریف ازچه
دل خور است
چون عاشق حسینم و اربابم
آرزوست
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ویرایش شده توسط: soniyahot
ارسالها: 1460
#350
Posted: 11 Nov 2016 13:14
تا بر لب من آه شرر باری هست
بر ساز شکستهٔ دلم تاری هست
درهای امید را اگر بربستند
تا مرگ بود رخنهٔ دیواری هست
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است