انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 65:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

 
اگر پرنده به این آشیانه برگردد
بهار رفته بیاید جوانه برگردد

تو ناگهان برسی با سبد سبد لبخند
به حس خستۀ شاعر بهانه برگردد

زمین تکان بخورد مهربان شود جنگل
و آن پرندۀ غمگین به لانه برگردد


هوای برکه پر از بوی شاپرک بشود
به این سکوت سترون ترانه برگردد

دوباره باغ پر از بوی سیب تازه شود
بهار رفته به این آستانه برگردد

و واژه های سفر کرده از حوالی شعر
به شکل یک غزل عاشقانه برگردد
مرد=زن

جداسازی‌های جنسیتی توهین به انسانیت است
     
  
زن

andishmand
 
تنها شدم اندازه دیوانه ها تنها
چون پیله ای در لشکر پروانه ها تنها

شهری بدون کوچه ام ، بن بست در بن بست
وامانده در دیوارهای خانه ها ، تنها

روح غزلهایم به دنبال تو می گردند
مثل شبح سرگشته در ویرانه ها تنها

اسطوره ای هستم که در طول هزاران سال
باید بمانم در دل افسانه ها تنها

ققنوس بودم بی تو شد خاکسترم بر باد
روحم پریشان بین دام و دانه ها تنها


امشب اگر حافظ نیاید با غزلهایش
باید بمانم گوشه میخانه ها تنها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 

لامُروّت ، شانه هایت دردِ بی درمانِ کیست؟
چشمهایِ لوطی ات ، در خلوتِ دُکانِ کیست؟

پُرسشی دارم ، که میدانی و پنهان میکنی
بر تنت عطرِ دوسیب ، از مَحفلِ قلیان کیست؟

بوسهٔ آغشته ات دستِ که را لَک می کند؟
رَدِ پایِ کوچکت ، این بار بر ایوانِ کیست؟

چاییِ پُر رنگِ بعد از ظهرها را یادت ست؟
حال لیوانِ شرابت ، جُفت با لیوانِ کیست؟
.
نازنین ، هَذیانِ همسایه شبیه اسمِ توست
نام تو در خوابهای بی سر و سامانِ کیست؟

گفته بودی یک شروعِ تازه میخواهی ، ولی
خوب میدانی شروعِ تازه ات ، پایانِ کیست
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
مرد

 

عشق وقتی داغ باشد دل بریدن مشکل است!
در دل آتش که باشی پر کشیدن مشکل است !

گرچه من آغاز کردم این جدایی را ولی
جام زهری را به میل خود چشیدن مشکل است !

دل بریدن از رفیقت گرچه کاری ساده نیست !
حال او را از رقیبانت شنیدن مشکل است !

سیب تا وقتی که در شاخه بماند می رسد !
وقتی از اصلت جدا باشی رسیدن مشکل است !

هر چه کردم تا بگویم حرف آخر را نشد
نقش ناقص را که می ماند کشیدن مشکل است

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

andishmand
 
چه رفته است که صبحی دگر نمی آید
"شب فراق به پایان مگر نمی آید؟ "

کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری
که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید

هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس
کسی به دیدن من پشت در نمی آید

نسیم های فراوان رسیده تا کنعان
ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید

ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی
گذشته از من و از پشت سر نمی آید

هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق
اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید

درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر
برای دیدن من جز تبر نمی آید.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
با استكان قهوه عوض كن دوات را
بنويس توی دفتر من چشمهات را


بر روزهای مرده تقويم خط بزن
واكن تمام پنجره‌های حيات را


خواننده‌ی كتيبه‌ی چشم و لبت منم
پـُـر رنگ كن بـــه خاطر من اين نكات را



ما را فقط به خاطر هـم آفريده‌اند
آنگونه كه خواجه و شاخه نبات را


نام تو با نسيم نشابور می‌رود
تا از غبــار غــم بتكاند هرات را


یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل بــه بتکده کـن سومنـــات را


حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیــــر کرده‌ای همه کائنات را


تا پلک می‌زنی همه گمراه می شوند
بـــر روی مـــا مبند كتاب نجات را
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
مرد

 
کام مرگ چه خوشگوار است گاهی
من مسافر پایان کهکشانها هستم
برویم تا آخر دنیا
فرار از هیاهو و تنگنا
میان دو دست سرد گرفتارم
میان اندیشه ات هر روز در اعدامم
به کدامین گناه معصومیتم از دست رفت؟
به کدامین گناه اختیارم رفت؟

""از اشعار خودم""
‎به دنبال تولدی دیگر نیستم
‎من به نیروانا نخواهم رفت
‎من در ”آنجا بودن”نیستم
‎من از اشراق سخنی ندارم
‎ابرمرد خود را به دار آویختم
‎من از هستندگی نیست گشتم
‎من از "ترکیب" پندی نگرفتم
””آوا””
     
  
مرد

 
عابری می زده و دل زده از تزویرم
مستی و راستی از اهل قلم دلگیرم

شهرمن شهره‌ی شاعرکشی وشحنه گری‌ست
به دلیلی که نمیدانمش اینجا گیرم

چه کسی دیده غم واقعی‌ام را در شعر
من که مشهور غزلهای پر از تصویرم

شعر درد است و این درد به غایت دلچسب
اعتیادیست که ناجور به او زنجیرم

نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است
من اگر شعر نباشد بخدا میمیرم

مثل این کودک تریاک فروش سر خط
دست تقدیر چنین ساخته بی تقصیرم

غزلم شکوه‌ی منظوم نباید میشد
چه کنم بسته به احساس قلم میگیرم

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

 

ماندن یا نماندن
سوال این نیست
ای که چشم های تو می گویند : بمان
می مانم
حتا اگر جهان را
بر شانه های خسته من آوار کرده باشی


منزوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

andishmand
 
دوستت دارم
نه مثل شعری که تا زلف باز می کند
طوفان می شود
و در سیاهی چشم اش
گورهای دسته جمعی حفر می شود.

دوستت دارم
چون شاعری که شعرش را،
وقتی دفن شده باشد
در هجوم نوشته های رنگین جهان
ولی دوستت دارم را
از لب های تو شنیده باشد
-به وقت سرودن -
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 37 از 65:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA