ارسالها: 8967
#372
Posted: 29 Nov 2016 23:19
من ناز نمیکشم دلت خواست برو،
کج کج نکنم نگاه و" یکراست" برو...
هرجور که مایلی بزن قید مرا ،
هرچند دلم یکه و تنهاست، برو...
دیگر نکشم منت" مهتابت" را ،
"تاریکی" از این به بعد زیباست، برو...!
خودخواهی و در فکر خودت هستی و بس،
پس خواهش و التماس، بیجاست، برو...
روراست بگویم نه من آن "مجنونم"
نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو...
یک لحظه نگاه هم نکن، پشت سرت
در، روی تو و خاطره ها "واست" برو...
از اول کار، اشتباه از من بود ؛
آری همه" از ماست که بر ماست" برو...
بی معرفتی ولی ندارم گله ای؛
این رسم همیشه های دنیاست، برو...
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#373
Posted: 30 Nov 2016 19:39
عاقبت قلب تو را با شعر راضی می کنم
با ردیف و قافیه دیوانه بازی می کنم
می روم در مجلس مشروطه ساکن می شوم
یک سخنرانی علیه حزب نازی می کنم
انقلابی می کنم سبز و سپید و سرخ و زرد
قلب خود را با تو تقسیم اراضی می کنم
کودتای مخملی در چشم مهرویان رواست!
حصر می سازم تو را، پرونده سازی می کنم
کاش می شد صورت ماه تو گلباران کنم
تا تویی دروازه بان در حمله بازی می کنم!
طفل جانم خسته شد در مکتب بی مهری ات
بس که دارم با کلامت جمله سازی می کنم
گر تو برگردی به این کاشانه بعد از سالها
باز مهمانی و من مهمان نوازی می کنم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#374
Posted: 30 Nov 2016 23:25
نیمهء دیگر من بود و دلش را زده ام
عاشقش بودم و می گفت که من جا زده ام
مثل یک شاعر مردی که جنونش بزند
آن قدر غم به سرم زد که به دریا زده ام
خب بگویید به دریا زدنم اغراق است
قید این زندگی ام را که سراپا زده ام
قید این زندگی ام، زندگی ام، زندگی ام
قید این زندگی ام، زندگی ام را زده ام
"میله های قفسم را نشمارم چه کنم..."
من که عمری سر خود را به قفسها زده ام
چه بگویم که تو باور بکنی حرفم را؟
پای عشقت دو، سه باری رگ خود را زده ام
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 6368
#375
Posted: 1 Dec 2016 22:30
دوستت دارم ، همین ! اعترافی بیش از این ؟
رد پایم را در این مفهوم بی همتا ببین
دوستت دارم ! چگونه غرق چشمانت شوم ؟
غرق در خورشید پر احساس تابانت شوم ؟
دوستت دارم ! گناهم عاشقی در کوی توست
من که احساسم همه آوارۀ ابروی توست
عشق بازی های من با خنده هایت دیدنی است
ناز آهنگ نگاهت ، میوه های چیدنی ست
من به گاه بارش عشق خدایی دیدمت
در پی نمناکی باران دل بوییدمت
یادی از لبخند تو کافیست از بهر دلم
نقش یک تندیس می گردد از این آب و گلم
من خیالت را چو برگ گل نوازش می دهم
من وصالت را هزاران بار خواهش می کنم
دوستت دارم ! مرا سیراب کن سیراب کن
این کویر تشنه را یکباره غرق آب کن
دوستت دارم ، کمی دریاب این دلخسته را
این من مست و خراب ، این ساغر بشکسته را
دوستت دارم ، همین ! اعترافی بیش از این ؟
رد پایم را در این مفهوم بی همتا ببین !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 7149
#376
Posted: 1 Dec 2016 23:45
حُسن باران این است ، که تبسم دارد
گرد غم از همه چیز ، از همه جا می گیرد
همه جا بر همه کَس می بارد
و تعلق دارد به جهانی از عشق ...
ویرایش شده توسط: limoshirin65
ارسالها: 8967
#377
Posted: 2 Dec 2016 16:35
اگر دلی را به ناله آری ز برق آهش امان نداری
بلا در افتد به هر چه داری که چوب یردان صدا ندارد
چو آه مظلوم کند کمانه سرای ظالم ظود نشانه
چو برق بگریز از این میانه که تیر آهش خطا ندارد
چو مرغ جانت ز تن رها شد همیشه زنده ست مگو کجا شد
کسی چو میرد مگو فنا شد که نقش هستی فنا ندارد
خوش باشید همتون با هم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#378
Posted: 2 Dec 2016 22:47
گر یار وفادار ، نداریم عجب نیست
ما یار ، بجز حضرت جبار ، نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
بر خاک نشینیم و از آن عار نداریم
ماشاخ درختیم و پر از میوه ی توحید
هر رهگذری ، سنگ زند باک نداریم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#380
Posted: 3 Dec 2016 19:21
پـیدا بكن یـك آدم آدمـتری را
وشانه های محكم ومحكمتری را
آقای خوبی كه دلش سنگی نباشد
معشـوقهای دوستت دارمتری را!
من را رها كن هر چه می خواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز كمتری را
با گیسوانت باد بازی كرد و رقصید
و زد رقم آیـنده ی درهـمتری را
تو آخـر این داستان باید بخـندی
پس امتحان كن عاشق بی غمتری را
من می روم آرام ، آرام از همه چیز
هر روز می بینی من مبهمتری را
من را ببخش از این خدا حافظ، خداحا...
پیدا نكردم واژه ی مرهـمتری را
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم