انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 39 از 65:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

andishmand
 


كهن دژترين روزگارِ منی
تو«قلب جهان» و قرارِمنی

تو دروازه ی كشورِجان وتن
تو رستم ، تواسفنديارِ منی

تو بومی ترین لحنِ خُنیاگری!
اهوراترين وِردِ يك كافری!


تومازندرانی ترین سبزه زار!
وَ گیلان ترین بارشِ باوری

هوايي بلا خيز ما را گرفت
تبي مثل چنگيز ما را گرفت

دراوج بهاري ترين فصل عمر
چه بيهوده پاييز مارا گرفت!



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ، ﺁﯾﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﯾﻢ؟
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ، ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻻﺟﻮﺭﺩﯼ ﺭﻧﮓ، ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺗﺎﺑﯿﺪ
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ، ﺁﯾﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯿﻢ؟
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻭ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺩﺳﺘﻔﺮﻭﺷﯽ ﮐﻪ ﮊﻟﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﺪ
ﻭ ﻧﯿﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﻏﺮﺵ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ...
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ، ﺁﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺑﯿﻨﮕﺎﺭﯾﻢ؟
ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ : ‏« ﺁﻩ، ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ ... ‏»
ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺑﯽﮐﺲ ﺭﺍ ﺗﺠﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﺧﺮﻣﺎﻟﻮﻫﺎﯾﯽ ﺳﺮﺥ ﺭﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺍﻍ ﻫﺎﯾﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ
ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽ ﻭﺯﺩ ...
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ، ﺁﯾﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ
ﻭ ﻧﻔﺲ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ‏« ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ... ‏»
ﻭ ﻧﯿﺰ ﺑﻐﺾ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ﭘﺸﺘﻢ، ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺖ ...
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ، ﺁﯾﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ
ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﻢ
ﻓﻘﻂ ﺑﺪﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯿﻢ
     
  

 
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هردو از احساس نفرت پر شدند

دل به چشمان کسی,وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود

حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود

دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود

عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد

کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر

عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید

تا به خود امد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود . . .
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  
زن

andishmand
 
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻝ ﻫﺴﺘﯿﺖ ، ﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺠﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺍﺯ ﺩﻝ ﮔﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ ، ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﮑﻦ
ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ ، ﻣﺴﺘﻢ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺍﺯ ﻓﺮﺵ ﮔﺮ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﻋﺮﺵ ﺩﻣﺴﺎﺯﻡ ﻧﻤﺎ
ﺑﺮ ﺩﺍﺭ ﻓﺮﺵ ﻋﺮﺷﯿﺎﻥ ، ﻃﺮﺣﯽ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻣﺪﯼ ، ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﻣﺪﯼ
ﺑﺎ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﭙﯿﭽﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺯﺍﺭ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﮎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ، ﭼﺸﻤﯽ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﻣﺎ ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ
ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻣﺎ ، ﺍﺷﮑﯽ ﺑﯿﺎﻓﺸﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ، ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﺗﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

ﺍﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺭﺿﻮﺍﻧﯿﺖ ﺟﺎﻧﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﻃﻠﺐ
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
با تو میشه ستاره ها رو شماره کرد
با تو میشه شب هارو غرق ستاره کرد

اگه بلند شیو دست به دستای من بدی
میشه زنجیر غم رو از دست ها پاره کرد

با تو بودن همیشه خوب و دیدنه
به اونی که همیشه خواستم رسیدنه

بی تو روزها مثال شب تنگ و تار میشه
با صدای تو خورشید از خواب بیدار میشه

تو به داد گلهای این باغ نمی رسی
اگه باشی پاییز باغچه بهار میشه

با تو بودن همیشه خوب و دیدنه
به اونی که همیشه خواستم رسیدنه
     
  
مرد

 

‌‌سر مستی ِ مــا مردم هشیار ندانند
انکار کنان شــیوه‌ی این کار ندانند ...

در صومعه سجاده نشینان مجازی
ســــوز ِ دل ِ آلــــــوده ے خمار ندانند ...

آنان که بماندند پس پرده‌ی پندار
احـــــــــــوال سراپرده‌ی اسرار ندانند ...

آنان که شبی فراقِ یاران نکشیدند
انــــدوه شـــبان ِ مــن بی‌یــــــار ندانند ...

بی‌یار چو گویم بودم روی به دیوار
تا مــــــــدعیان از پـــس ِ دیوار ندانند ...

ســــــوز جگر بلبل و دلتنگی ِ غنــــچه
بر طرف چمن جز گلُ گلزار ندانند ...

جمعی که بدین درد گرفتار نگشتند
درمان دل خســـــته‌ی عطـــــار ندانند ...

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  

 
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام . . .
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  
مرد

 



ترک ما کردی ولی باهرکه هستی یار باش
مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش

کم گذاشتی نازنین یک عمر برایم عشق خود
لااقل یکدم بساز با عشق او بسیار باش

از حریم عشق من پاپس کشیدی ناگهان
گرد تا گرد حریم عشق او دیوار باش

ساکتی ای نازنین از عشق نو حرفی بزن
بی دروغ و بی کلک یک لحظه را اینبار باش

دلهره جانم گرفت ازبس بفکرت بوده ام
حال او خوشحال کن چون لحظه دیدار باش

من که رفتم بعد ازین حالم بتو مربوط نیست
خنده کن یا گریه یا ازعشق او بیمار باش

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
مرد

 
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 


به یلـدا می زنم امشـب ، نکن چـون و چـرا با مـن
بیـا در قایـقِ عشـقم ، که مـوجِ سـایه هـا ، با مـن

تلنـگر می زند عشـقت ، کـه بیدارم در ایـن یلـدا
کمی الهامِ شـعرم شـو ، غـزل تا انتـها ، با مـن

شـبی لبریـز احساسـم ، محـبّت بوسـه مـی خواهد
اناری خـون فشـان با تـو ، تمامش خـون بهـا ، با من

نهیـب سـرد یلـدا را ، فقـط آغـوش مـی گیـرد
بغـل کن تکیـه گاهت را ، که تحریمِ حـیا ، با مـن

کمـی با دیگران صحـبت ، کمی هـم رفتـه در خَلـوَت
شـروعی مختصـر با تـو ، حـدیث و مـاجرا ، با مـن

بیا شـاخه نبـات مـن ، بخـوان از بخـت و اقبـالم
ببین حـافظ چـه می گوید ،که فالِ نا به جـا ، با مـن

به گُلخنـدت نمـک داری ، فشـارم مـی زند بـالا
تـو قلبـم را نـوازش کن ، فشـار ِ مبتـلا با مـن

سـفر تا عمق رویا کُـن ، چـه بیمی از خـطر داری؟
نترس از حجمِ تقدیرم ، که آن هم از قضـا ، با مـن

سـفر از قَـرنِ دلتنگی ، عبـور از تنـگه ی ظلـمت
نفـس های عمـیق از تـو ، عـبور از تنگـنا ، با مـن

اگـر در ورطـه افتـادی ، نتـرس از قامت طـوفان
به من آویـز شـو مُحکم ، که تا ساحل شِـنا ، با مـن

خـطر همـزاد انسـان شـد ، نمی ترسم از این دریا
سـکوتِ صـخره ها با تـو ، گذشـتن از بلا ، با مـن

نکن پـروا ، هـوایی شـو ، برایـت آسـمان دارم
اگر آغـوش بگشایـی ، سـقوطِ بی هـوا ، با مـن

در این شب فـاز مـی گیرم ، تـبِ پرواز می گیـرم
تو هم پرواز با مـن شـو ، رسـیدن تا فضـا با مـن

به "جاذب" خرده می گیری ، چرا سـر بسته مـی گوید
بیـا در فازِ یلدایـی ، جـواب خُـرده هـا با مـن

دعا کن هر که عاشـق شـد ، بسـازد کلبه ی عشـقی
تـو دسـتت را بِبَـر بالا ، دعـایِ بـی ریـا ، با مـن

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
صفحه  صفحه 39 از 65:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA